كسي اين روزها سراغي ازش نميگيرد! سردار 26 ساله سپاه اسلام، 12 سال است كه خانهنشين شده. شنيده بودم مدتي راننده تاكسي هم شده بوده! بالاخره زندگيست ديگر، بيكاري آدم را ديوانه ميكند!
يك مناظرهي فني جنگ را بهش تحميل كرده بود. فرهاد ميدانست كشور قرمز، كشور كره شمالي است. ساعتي از طرح عملياتي فيالبداههاش دفاع كرد و نقاط ضعف كرهشمالي را چنان گفت كه گويي بیست سال در كره زندگي كرده است. ژنرال هم قانع شد و دو مدال افتخار، جايزهی نبوغ نظامي ژنرال فرهاد 26 ساله شد.
بعد از فرماندهي ايلام، سه سال فرمانده انتظامي تهران بزرگ بود. ماهي يكي، دو بار خانه ميرفت و شبها در محل كار ميخوابيد. شش بار توسط منافقان و گروهكها ترور شد که آخرين بارش 10 روز پس از ترور شهيد «صياد شيرازي» بود.
انگار خدا سردار نظري را ذخيرهي اسلام قرار داده بود تا ما امروز سراغش برویم و در مقابل اينهمه رشادت و شجاعت زانوي ادب بزنیم. تلاطم بزرگ زندگي سردار نظري فتنهي تيرماه 78 بود. جناح به اصطاح اصلاحطلب ميخواست گوشت قربانياش كند. شكايت كردند و محاكمهاش كردند. خواستند كمرش را خم كنند و نظام را بيآبرو. دادگاه سريالي سردار نظري دعوا سر او نبود، سر شرافت نيروي انتظامي بود كه متهم شده بود به قتل دانشجويان. قتل برخی از دانشجوياني كه خودشان بهعنوان شاكي پروندهی سردار نظري، به دادگاه آمده بودند!
15 قسمت دادگاه علني در تلويزيون نصيب سردار سپاه اسلام بود. آبرويش حتي به اندازهی مفسدان اقتصادي اهميت نداشت و چهرهاش را بدون مانع در تمامي رسانههاي كشور بهعنوان عامل اصلي فتنهي كوي دانشگاه معرفي كردند. اما سنت الهي هميشه بر مظلوميت شيعيان مرتضي علي(ع) نميچرخد. فرهاد با سربلندي تبرئه شد و رئيسشان (سيد محمد خاتمي) بهعنوان رئيسجمهور از فرهاد عذرخواهي و دلجويي كرد.
فرهاد پس از آنكه سربلند از دادگاه بيرون آمد. بيش از يك دهه خانهنشين شد و هنوز هم سرباز مدافع اسلام و ميهن است؛ نه خودش را طلبكار نظام ميداند و مانند عدهاي كه براي تكتك روزهاي جبهه نرفتنشان سر نظام منت ميگذارند و سهم ميخواهند، نه مردم را مديون خود ميداند و نه خودش را قهرمان. هرچند سردار فرهاد نظري براي امتداد يك قهرمان است كه لابهلاي بياهميتي و روزمرهگي جستوجوگران دولتي جنگ، هر روز پير و پيرتر ميشود. به امتداديها پيشنهاد ميكنيم براي سردار نظري نامه بنويسند و به امتداد بفرستند! تا شايد براي ايشان با احساس تكليف شرعي، امتداديها را سر سفرهي پر بركت مجاهدت و دوستي با شهدا ميهمان كند!
چهارده سال بيشتر نداشت كه از كتاب «خواص شيميايي مواد»، فرمول تهيهی مواد منفجره را ياد گرفت و با دوستانش ماشین ساواک را در يك بمبگذاري منفجر کرد.
در عملیات حمله به شهرک نظامی چوارتهی عراق فرمانده گردان بود. قرار بود همزمان با عملیات «والفجر 9» در عمق 60 کیلومتری خاک عراق، يك گردان به تیپ 3 کماندویی گارد ریاستجمهوری حمله كند تا تأمین شهر سلیمانیه را از اختيار اين تيپ خارج كند. تیپ 3 کماندویی را بدون تلفات، از بین بردند و موقع بازگشت از ارتفاعات هزار قله، استقبال مردم بانه و مریوان هدیهشان بود. فرهاد در جایی گفته بود: «فقط سه تا قاطر اسیر دادیم!»
جنگ كه تمام، شد تازه فرهاد بیستوسه سالش بود. بنياد جانبازان تهران برايش هفتاد درصد جانبازي و از كار افتادگي ثبت كرد. پروندهی مجروحيتها و گزارش حوادث و بستري شدنش هم حدود چهارصد صفحه است. بايد ميرفت خانه و بازنشست ميشد! ولي هنوز انقلاب كار داشت، فرهاد رفت و امنيت ايلام را به عهده گرفت!
چند سطر از برای تاریخ/ برشهايي از كتاب «براي تاريخ»، نوشتهي «فرهاد نظري»
«لباس فرم نيروي انتظامي بر چوبلباسي جا خوش كرده بود و چون نگاهم با او تلاقي كرد، گويا به من گفت: برو! سرداري بيدردسر كه بيدردي است. پیمودن راه خداوندی، بیکفنپوشی مجاهده نیست. اگر مرد راهی و دل تو همان دل مجنون و رقابیه و دهلاویه است، دستهایت را درآستین استوار کن و راه عدالتخانه را با جامهی سبز ولایتی به استقبال شتاب...
... با قرائت حکم برائت من، موجی بزرگ کشور را در خود گرفت. تيتر روزنامهها ديدني بود؛ دستهاي كه تا امروز اصل را بر برائت دانسته و ايران را براي تمامي ايرانيان ميخواستند، امروز برائت را منفيترين واژهي فرهنگ زبان فارسي ميشمردند، اما وجدان عمومي برائت را طلوع خورشيد عدالت از محكمه و عدالتخانه ميدانستند. خودم را اگرچه در مقابل افکار ملت روسپید میدیدم، اما رگهای از غصه جانم را میفشرد...
در جبهه نشد. کاش در میدان پرفتنهی فریب و نیرنگ و اغواگری و در پرتاب و شلیک تیر و ترکش قلم به کاروانیان میپیوستم. حیف شد سردار! نه؟!