میعادگاه : کـــرج . محمدشهر . ابتدای عباس آباد.بیت المهــــــــدی (عج

منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 3414
:: کل نظرات : 51

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 7
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 558
:: باردید دیروز : 1155
:: بازدید هفته : 1713
:: بازدید ماه : 5687
:: بازدید سال : 31272
:: بازدید کلی : 634756
نویسنده : گمنام
جمعه 31 شهريور 1402

 چهارشنبه ۲۹ شهریورماه و در آستانه هفته دفاع مقدس، دیدار پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس و مقاومت با رهبر انقلاب برگزار شد. در این دیدار که صبح امروز در آستانه هفته دفاع مقدس برگزار شد، جمعی از طلایه‌داران، خانواده‌های شهدا، هنرمندان، نویسندگان و امدادگران و پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس با حضور در حسینیه امام خمینی(ره) با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند.

مقام معظم رهبری در بخشی از این دیدار فرمودند: دفاع مقدس صبغه دینی داشت. وقتی صبغه دینی باشد موجب می‌شود که جوان با شوق شهادت حرکت کند. زندگی‌ها و شرح‌ حال‌های شهدا را بخوانید که شوق شهادت داشتند و آرزوی شهادت داشتند و این نتیجه صبغه دینی است. مادران و همسران راضی می‌شدند که جوانان برای خدا به جبهه بروند؛ مکرر مادران شهیدی از نزدیک زیارت کردم که یک فرزند یا دو فرزندشان شهید شده بود و می‌گفتند حتی اگر ۱۰ فرزند داشتیم به جبهه می‌فرستادیم تا شهید شوند. آن‌ها راست می‌گفتند. در این نمایشگاه اینجا، مادر ۹ شهید را به من نشان دادند، این شوخی است! مادر ۸ شهید قابل تصور است. من در کردستان خانواده‌ای را دیدم که از آن‌ها ۷ نفر به شهادت رسیده بود. این جز عامل دینی چه چیزی می‌تواند باشد.

 
 

رهبر انقلاب: مادرهایی بودند که مادر ۹ یا ۸ یا ۷ شهید بودند؛ این شوخی نیست، اتفاق افتاده است

حاجیه صفیه گلزاری همسر، خواهر و دختر شهیدان گلزاری به همراه جمعی از فرزندان و برادران و خواهران مجموع خانواده شهید و ایثارگری تشکیل می‌دهند که بدون هیچگونه منت و چشم‌داشتی با تقدیم ۹ شهید در جزیره هرمز زندگی می‌کنند. شهیده فاطمه نیک مادر خانواده آخرین شهیدی بود که جان خود را در فاجعه جنایات آل سعود در سال ۶۶ مکه از دست داد و قبل از وی شهیدان علی و محمد گلزاری در عملیات فتح المبین، شهیدان محمد شفیع مدنی و موسی درویشی در عملیات خیبر، عبدالله دریانورد و غلام گلزاری در عملیات والفجر ۸، حرّ درویشی در عملیات کربلای ۴ و عبدالحسین درویشی در عملیات کربلای ۵ راه شهادت را انتخاب کردند. از این خانواده باز هم دو جانباز و یک ایثار گر روایت گر دوران دفاع مقدس باقی ماندند تا مجموع شهید، جانباز و ایثارگر این خانواده به عدد ۱۲ برسد.

در اولین سفر رسمی مقام معظم رهبری به استان هرمزگان خانواده شهید گلزاری دیداری با ایشان داشتند و اعضاء خانواده گلزاری از شیرینی این دیدار صحبت‌های زیادی کردند و از اشک‌های شوق حاجیه صفیه گلزاری سخن‌ها راندند و این دیدار را شیرین‌ترین خاطره خود در طول زندگی دانستند.

ام‌الشهدا جزیره هرمز

فاطمه نیک در پنجم مهرماه ۱۳۰۰ در جزیره قشم از توابع استان هرمزگان دیده به جهان گشود. پدرش مؤذن مسجد بود و فاطمه در دامان خانواده‌ای معتقد و متدیّن رشد کرد و جانش با آموزه‌های دینی عجین شد؛ آن چنان که بعدها وقتی خود ازدواج کرد و مادر شد، فرزندان رشید و شجاع و باایمان را تربیت کرد و در کنار خانه‌داری به فعالیت در امور مذهبی و مبارزه با استبداد شاهنشاهی پرداخت و پس از پیروزی انقلاب و با شروع جنگ تحمیلی تک تک فرزندانش را عازم جبهه‌های جنگ کرد. صفیه گلزاری با اشاره به ایمان و شجاعت مادرش، درباره اعزام فرزندانش به جبهه گفته بود: «مادرم قلب بسیار بزرگی داشت و برای پیروزی انقلاب اسلامی در جبهه‌های حق علیه باطل از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کرد. فرزندانش را با میل خود راهی جنگ کرد و در طول جنگ چند تن از پسرانش به شهادت رسیدند و به ام‌‍‌الشهدا معروف شد. مادرم در مرداد ماه ۱۳۶۶ عازم حج ابراهیمی شد و در مراسم برائت از مشرکین سینه‌اش آماج گلوله‌های وهابیون شد و در نهم مردادماه ۱۳۶۶ در سن ۶۶ سالگی در شهر مکه مکرمه به فرزندان شهیدش پیوست.»

مادرم ارادت خاصی به حضرت فاطمه زهرا(س) داشت

صفیه گلزاری درباره ارادت مادرش به بانو حضرت فاطمه زهرا(س) گفته بود: «مادرم به حضرت فاطمه زهرا(س) ارادت خاصی داشت. نام مادرش فاطمه، نام خودش نیز فاطمه بود. برای دخترش هم همین نام را انتخاب کرد و برای نوه‌اش هم نام فاطمه را برگزید. در راه اندازی هیئت و مجالس مذهبی پیش قدم بود. برای کودکان و نوجوانان، مدرسه و مکتب‌خانه بر پا می‌کرد تا خواندن و نوشتن بیاموزند و بهتر زندگی کنند. مادرم در نقش یک مشاور می‌کوشید تا مشاجرات بین زن و شوهر ها را فیصله دهد و آنان را به کانون گرم خانواده بازگرداند. معمولا به خانه هایشان می‌رفت و با خودش شادی می‌برد. می‌گفت و می‌خندید و دو طرف را آشتی می‌داد. مردان را به غیرت و شجاعت و زنان را به حجاب و شوهر دوستی سفارش می‌کرد.»

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 162
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
جمعه 31 شهريور 1402

آبان ماه ۱۴۰۱ بود. جوان ۲۱ ساله‌ای به همراه تعدادی از نیروهای بسیجی و مردمی برای آرام کردن اغتشاشات به شهرک اکباتان رفته بود، اما چند اغتشاشگر که او را بخاطر ظاهر بسیجی تا یک بن بست تعقیب کرده بودند، با چاقو و سنگ و مشت لگد به او حمله می‌کنند. بعد از شکنجه و ضرب و شتم فراوان بدن نیمه جانش را کنار ساختمانی در گذری خلوت رها می کنند. ساعتی بعد دوستان او بدن خونین را در حالی که پتویی روی آن افتاده بود، پیدا و برای درمان به بیمارستان منتقل کردند. اما شدت ضربات آنچنان زیاد بود که جوان تحمل نیاورد و «آرمان علی وردی» بعد از دو روز به شهادت رسید.

بعدها در بررسی دوربین های مشرف به محل حادثه مشخص شد ۱۵ نفر از اغتشاشگران او را دوره کرده و کتک زده و با توهین و فحاشی از شکنجه هایشان فیلم گرفته اند. همان فیلم ها هم بعدا سند رسوایی شان شد. تصاویری کوتاه از مظلومیت یک جوان که جرمش بسیجی بودنش بود و آشوبگرانی که می خواستند او به رهبر و مقدساتش توهین کند اما او نیمه جان از دردها این کار را نمی پذیرفت. یا پخش شدن این تصاویر کم کم درد کشیدن آرمان درد یک ملت شد و همه برای غربت او متأثر شدند.

چندی بعد رهبر معظم انقلاب وقتی از آن روزهای تلخ یاد کردند درباره این شهید فرمودند: «آن طلبه‌ جوان ـ طلبه‌ شهید جوان در تهران، آرمان عزیز ـ چه گناهی کرده بود؟ یک طلبه‌ جوان؛ دانشجو بوده، آمده طلبه شده؛ متدین، مؤمن، متعبد، حزب‌اللهی. [اینکه او را] شکنجه کنند، زیر شکنجه او را بکشند، جسدش را بیندازند در خیابان. اینها کارهای کوچکی است؟ اینها چه کسانی‌اند؟ باید فکر کرد. اینها چه کسانی‌اند؟ اینها بچّه‌های ما که نیستند، اینها جوان‌های ما که نیستند؛ ‌اینها چه کسانی‌اند؟ از کجا دستور می‌گیرند؟ چرا این کسانی که مدعی حقوق بشرند اینها را محکوم نکردند؟»

آرمان علی‌وردی طلبه ۲۱ساله حوزه علمیه آیت‌الله مجتهدی و بسیجی یگان امنیتی امام رضا(ع)، ساکن محله شهران تهران بود که در مأموریت‌های بسیج برای مقابله با ناآرامی‌ها و اغتشاشات حضور داشت. او روز چهارشنبه ۴ آبان ۱۴۰۱ در شهرک اکباتان بشدت مجروح و روز ششم آبان ماه به شهادت رسید. گفتگوی تسنیم با مادر شهید آرمان علی وردی در ادامه می آید:

بیش از ۸۰ نفر سال گذشته در جریان اغتشاشات به دست اغتشاشگران به شهادت رسیدند. هرچند همه این شهدا عزیز هستند اما مردم عموما اسم دو سه نفر از این شهدا بیشتر در یادهایشان مانده و با آنان به طور خاص تری ارتباط گرفته اند. یکی از آنان شهید آرمان علی وردی است. چرا اینگونه شد؟

بله دو نفر این ویژگی را دارند اول آرمان و دوم شهید روح الله عجمیان بود. به نظر من اینها همه از اخلاص شهدا بود که نحوه شهادتشان به گونه ای شد که مردم آن ها را هرگز از یاد نبرند. با شهادت امثال این جوانان واقعا دل امام زمان(عج) به درد آمد. وقتی دل امام زمان به درد آمد قطعا دل مردم هم به درد آمده و این شهدا اینگونه به دل مردم نشسته اند. مظلوم شهید شدن آرمان، غریبی اش، اخلاص و پاکی اش به دل مردم نشست.

شهید امنیت , آرمان علی وردی , شهدای مدافع وطن , اغتشاشات 1401 , اغتشاشات ایران ,

اگر بخواهید برجسته ترین خصوصیات شهید را مثال بزنید. کدام را می گویید؟

خیلی بی ریا بود. دوست نداشت ریا در کارهایش باشد. قبل از شهادت کارهای خیری کرده بود که هیچکس نمی دانست. حتی من مادرش هم نمی دانستم. همیشه به همه کمک می کرد. در کار خیر پیش قدم بود. حتی از پول تو جیبی اش برای این امور استفاده می کرد. در امور خیریه خیلی کمک می کرد. هیچ جا جار نمی زد که در چه فعالیت هایی مشارکت دارد. اخلاص و در راه خدا کار کردن ویژگی بارزش بود. کسی که همه کارش برای خدا باشد و بی منت کار کند، خدا او را خوب می خرد.

 

یک سال از شهادت آرمان می گذرد و از روزهایی که اغتشاشگران بلوا راه انداختند. حالا بعد از پشت سر گذاشتن ان روزها شما حرفی با مردم دارید؟

فقط می خواستم بگویم گول این رسانه های خارجی را نخورید. خود آرمان قبل از اینکه شهید بشود وقتی تبلیغات رسانه های معاند را می دید ، می گفت رسانه های ما کم کار کرده اند. وقتی کسی نیست این جوانان را آگاه کند او این خلأ را جای دیگری جستجو می کند. رسانه های آن طرف قوی تر دارند روی بچه های ما کار می کنند. من نوعی هم صبح تا شب رسانه های آن طرف را نگاه کنم چه برداشتی می توانم از اوضاع جامعه داشته باشم.

یک بچه دهه ۸۰ چطور می خواهد بفهمد که کدام رسانه حق و حقیقت را می گوید؟ ما ضعف رسانه ای زیادی داریم. یکی از دلایلی که جوانان ما به آن سمت و سو کشیده می شوند همین است. الان طی یک سالی که از آن اغتشاشات گذشت باز اوضاع بهتر شده و رسانه بهتر به این وقایع می پردازد ولی قبلش خیلی ضعیفتر بود. بالاخره باید حقایق برای مردم روشن شود. خود آرمان همیشه می گفت رسانه مان ضعیف است.

شهید امنیت , آرمان علی وردی , شهدای مدافع وطن , اغتشاشات 1401 , اغتشاشات ایران ,

پیش آمده که مردم به شما مراجعه کنند و نظر شما را درباره جوانانشان و اوضاع جامعه بپرسند؟

بله خیلی ها مثل شما سراغ ما آمدند. بعد از شهادت آرمان ما مرتب مراجعه مردم را داشته ایم. خیلی ها پرسیدند که چه کار کنیم جوانان مان گول این فضای اغتشاش را نخورند. می گفتند ما میخواهیم فرزندانمان مثل آرمان شود. در این یک سال هرکس خانه ما می آمد می گفت چه کار کنیم بتوانیم فرزندمان را مثل آرمان تربیت کنیم.

راهکار شما برای این افراد چه بوده است؟

من به همه می گفتم برای جوانان مان وقت بگذاریم. برای جوانان مان گوش شنوا داشته باشیم. من خودم همیشه برای آرمان اینطور بودم. وقتی از مدرسه می آمد صحبت می کردم و می گفتم چه کار کردی؟ برای من توضیح می داد و من از توضیحات و صحبت هایش می فهمیدم چه دوستانی دارد و با چه کسانی معاشرت می کند. یکسری نکات را غیرمستقیم به او می گفتم که چطور در جامعه باید حضور داشته باشد و بگردد.

والدین باید برای بچه ها وقت بگذارند و با آن ها دوست باشند. نه اینکه آخر شب یک ربع نیم ساعت فقط بپرسند امروز چه کار کردی؟ یا فقط از درسش بپرسند. جوان اگر در خانه صحبت هایش را بیان نکند و خودش را تخلیه نکند، بیرون با کسانی که او را به هر شکلی تحویل می گیرند این کار را می کند و ممکن است عده ای آنها را به راه نادرست بکشانند.

شهید امنیت , آرمان علی وردی , شهدای مدافع وطن , اغتشاشات 1401 , اغتشاشات ایران ,

آرمان به انتخاب خودش طلبه شده بود؟

بله انتخاب خودش بود. دانشجوی مهندسی عمران بود. چند نفر از دوستان بچگی اش که با آن ها زیاد در ارتباط بود، طلبه بودند. وقتی با آنان رفت و آمد می کرد و صحبت هایشان را گوش می داد کم کم به تحصیل در حوزه علمیه رغبت پیدا کرد و به آن سمت کشیده شد. بعد به من گفت چیزی که من می خواهم را نمی توانم در دانشگاه پیدا کنم. گفت اگر راضی هستید می خواهم طلبه بشوم. ما هم نه اینکه مخالفت کنیم یا مخالف تصیمش باشیم اما به خاطر آینده شغلی اش گفتیم تو اول دانشگاه را تمام کن بعد به حوزه برو. آرمان هم گفت: «نه اگر از همین حالا به حوزه بروم، می توانم بهتر به مردم خدمت کنم.» من و پدرش هم موافقت کردیم. وقتی دیدیم خیلی خوشحال است و با شوق و ذوق این مسیر طلبگی را انتخاب کرده و می رود گفتیم چرا مانعش باشیم.

کسانی هم بوده اند که تحت تأثیر آشنایی با فضای فکری آرمان به این مسیر آمده باشند؟

بله؛ در همین یک سال خیلی ها تحت تأثیر آرمان مسیرشان تغییر کرد. خیلی ها به خاطر آرمان تشویق شدند تا بچه هایشان را به حوزه بفرستند. برای من پیام های زیادی آمد که بعد از شهادت آرمان ما رفتیم و حوزه علمیه ثبت نام کردیم. یکسری حتی می گفتند ما برای اینکار مخالف یا بلاتکلیف بودیم اما خانواده شما را که دیدیم، بعدا با رضایت کامل بچه هایمان را فرستادیم. الان گاهی از ما می پرسند که بچه ما می خواهد طلبه شود چه کار کنیم؟ من می گویم اشکالی ندارد. اگر خودشان دوست دارند. به این انتخاب احترام بگذارید. این راه هرچند سخت اما راه ائمه است. دروسی در آن خوانده می شود که ذهن را باز تر می کند.

شهید امنیت , آرمان علی وردی , شهدای مدافع وطن , اغتشاشات 1401 , اغتشاشات ایران ,

آقا درمورد شهید علی وردی که صحبت می کردند اصطلاحی استفاده کردند و گفتند «آرمان عزیز» این اصطلاح از آن روز برای فرزند شما به یک اصطلاح رایج تبدیل شد و در ذهن ها ماند. نظر شما چه بود؟

بله؛ آرمان علاقه شدیدی به آقا داشت. آقا هم مثل یک پدر آرمان را خطاب کردند و گفتند آرمان عزیز. من خودم آن لحظه که این جملات را از ایشان شنیدم در خانه بودم و بسیار اشک ریختم. در خانه ما تا اسم آقا می آمد، آرمان می گفت جانم فدای رهبر. موقع شهادت هم از او خواسته بودند به رهبر توهین کند که گفته بود آقا نور چشم من است. من توهین نمی کنم. آرمان واقعا جانش را فدای کشور و رهبرش کرد.

آقا چهار خصوصیت از آرمان گفتند. دقیقا دست روی خصوصیت هایی گذاشتند که درمورد آرمان حقیقت داشت و مهم بود. احساس می کنم آقا با بینش کامل این حرف را زدند. واقعا آرمان پاک و حزب اللهی بود که آقا درموردش اینطور فرمودند:«متدین، مؤمن، متعبد، حزب‌اللهی...»

 

در دیداری که با آقا داشتید ایشان به شما مطلب خاصی گفتند؟

گفتند این جوانان افتخار کشور ما هستند. جلوتر از ما و الگوی کشور هستند. ما افتخار می کنیم و شما هم باید به این جوانان افتخار کنید.

 

منبع:تسنیم

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 163
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
پنج شنبه 7 اسفند 1399

دختر جوان وقتی از خواب بیدار شد، نفهمید ماجرای آنچه در رویا دید، چه بود. چادر را روی سر انداخت و رفت خانه زنی که در شهر به مذهبی بودن شهره بود. 

برای آن خانم تعریف کرد: نوری را از آسمان به دامنم فرستادند، اما نتوانستم آن را نگه دارم و دوباره به آسمان برگشت. خانم گفت: خدا فرزندی به تو خواهد داد که مقام بالایی به دست می‌آورد.

دختر جوان به خانه آمد و مدتی بعد فهمید خدا فرزندی به آنها داده است. اول ماه رمضان، کودک متولد شد و نامش را احمد گذاشتند. نان حلال پدر و صفا و سادگی مادر بر نهاد احمد اثر کرد. مدرسه می‌رفت که شنید استاد مرتضی مطهری برای سخنرانی به شهرشان بهشهر آمده است. با خانواده پای سخنرانی شهید مطهری نشست و این استاد اخلاق دقایقی از ظلم و فساد دستگاه پهلوی سخن گفت.

وقتی احمد به خانه برگشت گوشه‌ای نشست و شروع کرد به اشک ریختن.

مادر تعجب کرد و علتش را پرسید. احمد گفت: بعد از شنیدن این صحبت‌ها دیگر دوست ندارم درس بخوانم و کاره‌ای شوم تا در این حکومت فاسد بخواهم خدمت کنم. با هزار زحمت اما بالاخره رضایت داد برود و امتحاناتش را بدهد. 

کم کم نوجوانی او طی شد و شروع دوره جوانی‌اش مصادف شد با مبارزه علیه آنچه احمد را در اطرافش آزار می‌داد. حالا با نام مردی آشنا شده بود که عَلَم نابود کردن طاغوت را بلند کرد. همان مردی که سال‌ها بعد به قدری احمد مرید او شده بود که می‌گفت: اگر روزی امام خمینی بگوید سربازان من نفس نکشند، بدون هیچ سوالی امرش را اطاعت خواهم کرد. 

احمد در فعالیت‌های انقلابی جزو افراد موثر بود و حتی یک‌بار نزدیک بود به همین خاطر شهید شود اما توانست از دست ماموران شهربانی فرار کند و فقط تیری به پایش اصابت کرد. 

انقلاب پیروز شد و احمد خیلی دوست داشت به صف مبارزه علیه اسراییل ملحق شود. می‌خواست خود را به فلسطین برساند که ماجرای شهر گنبد و تشنج ضدانقلاب در غرب کشور پیش آمد. احمد جزو اولین کسانی بود که خود را به کردستان رساند و آنجا مجروح هم شد

همان ایام توانست در دانشگاه مشهد قبول شود، اما تصمیم گرفت برود سربازی. زیرا فکر می‌کرد در آن مقطع از تاریخ کشورش باید آموزش سلاح و تیراندازی ببیند. 

با شروع جنگ تحمیلی، احمد این بار جهاد را در جنوب کشور ادامه داد و حتی به همسرش گفته بود نمی‌توانم زمان زیادی کنارت باشم. بالاخره در ۵ اسفند سال ۶۲ احمد مولایی کوائی در عملیات والفجر ۶، منطقه دهلران به شهادت رسید و پیکر پاکش در بهشت فاطمه شهرستان بهشهر به خاک سپرده شد. 

منبع:فارس

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1045
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
یک شنبه 30 آذر 1399

22 مهر پارسال که روح‌الله زم، مدیر کانال "آمدنیوز" دستگیر شد، تن خیلی‌ها لرزید، آنها که "گرا" می‌دادند و اطلاعات کشور را می‌فروختند، کسانی که برای ارضای نیّات شهوانی خود دل در گروی دشمنان این مردم و نظام سپرده بودند و در مقابل، زنده شدن خاطرات تلخ برای مادران و پدرانی که جگرگوشه‌های خود را به‌دلیل تحریک‌پذیری و عملکرد آمدنیوز، از دست داده بودند.

یکی از عملیات‌های منحوس آمدنیوز، دمیدن به آتش غائله دراویش در گلستان هفتم بود؛ غائله‌ای که اوج اقدامات جنایتکارانه و تروریستی مدعیان آزادی و صلح بود. در این غائله 3 مأمور نیروی انتظامی با نام‌های "امامی"، "بایرامی" و "علمدار" به‌شهادت رسیدند همچنین یک جوان بسیجی که جانش را برای امنیت مردم نثار کرد؛ "شهید محمدحسین حدادیان".

بالاخره در 22 آذر ماه، حکم دادگاه در قبال روح‌الله زم اجرا شد و این چهره وابسته به دستگاه‌های جاسوسی آمریکا و رژیم صهیونیستی و خاندان آل‌سعود، به دار مجازات آویخته شد.

پروژه شهیدسازی از اعدامی منفور

از ساعتی پس از انتشار خبر اعدام، طبق پیش‌بینی‌های محافل رسانه‌ای، شهیدسازی و مظلوم‌نمایی از روح‌الله زم که دستانش به‌صورت غیرمستقیم به خون بسیاری از هموطنان خود آغشته بود، آغاز شد؛ اقداماتی که دل مادران شهدا که عزیزان آنها در غائله‌هایی مانند غائله دراویش به شهادت رسیده بودند، به‌درد آمد؛ مادر شهید حدادیان یکی از این مادران شهداست که گله‌ها و دلی دردمند از پروژه مظلوم‌نمایی از چهره خبیثی مانند روح‌الله زم دارد.

پای درددل خانم تاجیک، مادر شهید حدادیان می‌نشینیم؛ خانم تاجیک با توجه به نقشی که روح‌الله زم در به شهادت رسیدن جگرگوشه‌اش داشته است به‌واسطه آتش تهیه‌ای که آمدنیوز در غائله دراویش ریخت، حالا باید از اعدام زم خوشحال باشد اما می‌گوید: "بعد از اعدام زم، پیام‌هایی به دست من می‌رسید که در آن گفته می‌شد، «ما از اعدام کسی که به‌نوعی در شهادت محمدحسین دست داشت خوشحال شدیم»، اما ما جواب‌های این بچه‌ها را هم ندادیم؛ به‌دلیل حس انسانی خودمان، می‌دانستیم خانواده زم داغدار هستند، درست است که او فردی خائن بود اما نخواستیم به گردن خانواده او چیزی را تحمیل کنیم و آنها اذیت شوند و عکس‌العملی نشان ندادیم، حتی از ما می‌پرسیدند که «چرا شما ابراز شادی نکردید چون او در شهادت محمدحسین مؤثر بود؟»، جواب ما این بود که «ما به‌خاطر جهات انسانی در خودمان این احساس را خفه کردیم؛ به هر حال انسان از مرگ کسی خوشحال نمی‌شود ولو اینکه او جنایت کرده باشد»".

تا اینجا مبهوت کار خانواده‌ای هستیم که شادی خود را در درد و رنج دیگران نمی‌بینند اما گله‌ها از زمانی آغاز می‌شود که شرمندگی خانواده‌ای که فرزندشان در حق یک ملت مرتکب جنایت شده است به طلبکاری تغییر وضعیت دهد!

خانواده زم به‌جای شرمنده‌بودن، طلبکار شدند!

خانم تاجیک ادامه می‌دهد: "چند روز بعد از اعدام روح‌الله زم، دیدیم خانواده او به‌جای اینکه شرمنده باشند از اینکه یکی از اعضای آنها به نظام مقدسی که این‌همه خون به پای آن ریخته شده است خیانت کرده، طلبکار است! پدر روح‌الله زم مظلوم‌نمایی می‌کند و این برای من دردآور است؛ او نامه‌ای منتشر و در آن ابراز احساسات کرده و به‌نوعی دیگر پسرش را معرفی کرده است، در حالی که روح‌الله زم مظلوم نبود، مظلوم محمدحسین من بود که در خیابان در دفاع از نظام و در دفاع از مردم و امنیت، آن‌طور فجیع به شهادت رسید".

شهید , فضای مجازی , شهدای نیروی انتظامی|شهدای ناجا , روح‌الله زم ,

اشاره خانم تاجیک به انتشار نامه‌ای از سوی پدر روح‌الله زم است که در روز اعدام پسرش منتشر شد؛ او در این نامه که خاطره‌گویی آخرین ملاقات خانواده یک روز قبل از اعدام بود، روح‌الله زم را دارای چهره‌ای نورانی و لایق امامت جماعت توصیف کرده بود!

سربازان فضای مجازی کجا هستند؟

مادر شهید حدادیان ادامه می‌دهد: "تأسف خوردم که چرا کسانی که در فضای مجازی فعال هستند، نیامدند شهادت محمدحسین و شهادت آن سه مأمور عزیز نیروی انتظامی را مقابل نامه پدر روح‌الله زم بگذارند؛ مگر من مادر نبودم و مگر پدر محمدحسین پدر نبود؟ فرزند ما در مقام دفاع این‌طور مظلومانه به شهادت رسید و فرزند آن آقا در مقام خیانت بود؛ اگر من به‌جای پدر روح‌الله زم بودم، سرم از شرم پایین بود و از همه مردم عذرخواهی می‌کردم نه اینکه این نامه را بنویسم و نمک به زخم زخم‌خوردگان بپاشم."

آنها که به زم خوراک اطلاعاتی می‌دادند الآن اشک تمساح می‌ریزند

خانم تاجیک به گروهی از افراد که به روح‌الله زم کمک می‌کردند هم اشاره می‌کند و می‌گوید: "کسانی که به‌نظرم آن‌قدر نالایق هستند که نمی‌خواهم اسم آنها را به‌زبان بیاورم در فضای مجازی آمده‌اند و پیام‌هایی در دفاع از زم می‌گذارند! در مقابل اعدام بحق جاسوسِ وطن‌فروش اشک تمساح می‌ریزند؛ می‌آیند و آه و فغان می‌کنند، به‌نظر من اینها، همان‌هایی هستند که در سال 96 خوراک به روح‌الله زم می‌دادند، از داخل مملکت ما خوراک می‌دادند که نتیجه آن این شد؛ بچه‌های غیور مردم و بچه‌های این سرزمین را شهید می‌کردند".

جای شهید و مظلوم عوض شد

ظاهراً برخی خیلی علاقه دارند تا جای "جلاد و شهید" را عوض کنند! آن جوانی که برای حفاظت از جان و مال و ناموس مردم مقابل مشتی جلاد ایستادگی کرد و در آخر به شهادت رسید، حالا عده‌ای مقابل این شهدای مظلوم ایستاده‌اند تا جنایت چهره‌ای مانند زم را تطهیر کنند!

خانم تاجیک در ادامه سخنانش می‌گوید: "بعد از اعدام زم، به من گفتند «بیانیه صادر کنید.»، در جواب گفتم «بیانیه من دردی را دوا نمی‌کند و نمی‌تواند آن مظلومیت شهادت محمدحسین را بازگو کند؛ می‌خواهید مظلومیت پسرم را بدانید؟ کلیپ بعد از شهادت محمدحسین را ببینید، کلیپی را که از معراج‌الشهدا به خانه آمده‌ایم ببینید که به بچه‌هایم می‌گویم که محمدحسین را در معراج چگونه دیدم؛ آنجاست که مظلومیت محمدحسین بلند است»".

 
تعداد بازدید : 63
 

 بعد این را می‌گوید و در حالی که به‌سختی بغض سنگین نهفته در گلویش را فرو می‌خورد، ادامه می‌دهد: "این وظیفه سربازان مجازی است که بیایند واقعیت را تبیین و ذهن جامعه را روشن کنند؛ نه اینکه این آقا بیاید فرزند جنایتکار خائن خودش را بگوید «این‌قدر نورانی شده بود که من پیشنهاد دادم امام جماعت بایستد و او قبول نکرد!»".

اقتدا به کسی که منکر اصل و اساس است

خانم تاجیک ادامه می‌دهد: "وقتی بچه شما در فلان تاریخ می‌آید و همه چیز را منکر می‌شود؛ چه‌جوری می‌گویید که «بچه ما می‌خواست برود زیارت اباعبدالله(ع) و اینها نگذاشتند؟ پسر ما می‌خواست زائر شود و اینها نگذاشتند؟»، وقتی پسر شما اصل و اساس را قبول ندارد و امام حسین(ع) را زیر سؤال می‌برد، چه‌جور می‌خواست زائر امام حسین بشود؟ این درد است برای ما که متأسفانه اینها بیایند جای جلاد و شهید را عوض کنند و خواهر زم بیاید بگوید که «دنیا باید پای مظلومیت روح‌الله بایستد!»، چه مظلومیتی؟! وقتی پیام‌هایی را که خانواده زم منتشر می‌کنند نشان من می‌دهند، واقعاً آتش می‌گیرم؛ از خودم می‌پرسم؛ پس بچه‌های حزب‌اللهی کجا هستند؟ چرا نیامدند این فیلم معراج محمدحسین را منتشر کنند؟".

شاید وارونه‌نمایی در این خانواده ریشه دارد، روزی روح‌الله زم در یک وارونه‌نمایی بزرگ به شهدا و احساسات خانواده شهدا توهین کرد و این توهین، با وارونه جلوه دادن حقیقت بود؛ از زشت معرفی کردن زیبایی و از بیان حسدها و عقده‌هایی که در آخر به اعدام انجامید.

توهین زم به شهید حدادیان

خانم تاجیک ادامه سخنانش را این‌طور بیان می‌کند: "آقای روح‌الله زم در کانال آمدنیوز عکس محمدحسین را گذاشت و گفت که «شهدا چقدر چهره‌هایشان کریه است؟!»، به‌قول این آقایان، محمدحسین که شهید است چهره‌اش کریه است اما روح‌الله زم که جنایتکار و خیانتکار است چهره‌اش نورانی است؟ این یعنی چه؟ یعنی جای جلاد و شهید را عوض کردن؛ به این راحتی آن هم در فضایی که این‌همه بچه حزب‌اللهی‌ها هستند؛ متأسفانه فعالان مجازی آن کارایی را که باید داشته باشند ندارند".

 

 
تعداد بازدید : 40
 

دیدار مادر شهید حدادیان با خواهر روح‌الله زم

مادر شهید حدادیان ادامه می‌دهد: "من بعد از اعدام زم ساکت بودم و می‌گفتم که به‌هرحال یک جنایتکار که عامل این‌همه خون ریخته‌شده است، اعدام شد اما الآن انتقاد دارم؛ من روح‌الله زم و کسانی را که او را همراهی می‌کردند در شهادت محمدحسین مقصر صددرصد می‌دانم، از کسانی که در داخل کشور، اطلاعات را به او می‌‌رساندند تا آن پادوهایی که دم‌دستش بودند، همه اینها یک سناریو بودند، یک نوشته‌‌ای بودند از سمت دشمن و پیاده‌نظام دشمن بودند برای اجرا کردن این برنامه، همه آنها را مقصر می‌دانم و نمی‌توانم از آنها بگذرم".

پیامی که از این بخش از سخنان خانم  تاجیک دریافت می‌کنیم این است که مادر شهید حدادیان هرگز نتوانسته است کسانی را که در شهادت جگرگوشه‌اش دست داشته‌اند ببخشد و فراموش کند.

وی می‌گوید: "یکی از خواهران روح‌الله زم که منزلشان در نزدیکی ماست به امامزاده علی‌اکبر(ع) چیذر و سر مزار شهید محمدحسین حدادیان می‌آیند، می‌دانید خانم‌ها عاطفی هستند و به مرگ کسی راضی نمی‌شوند؛ آن خواهر زم به‌تازگی پیش ما آمده بود، به او گفتم که «من برای آقای روح‌الله زم متحیرم، تا الآن نتوانسته‌ام برای برادر شما یک خدا بیامرز بگویم، فقط به خدا گفتم که "خدایا، به خودت واگذار می‌کنم و خودت هرجور صلاح می‌دانی جزایش را بده!"».

زم را هیچ‌گاه انکار نکردند!

خانم تاجیک ادامه می‌دهد: "ما این‌همه متانت و صبوری به‌خرج دادیم، می‌توانستیم مثل اینها بی‌محابا حرف بزنیم ولی این کار را نکردیم چون به‌هرحال خانواده‌اش گناه دارند و اذیت می‌شوند و به‌قول معروف ما نباید ابراز شادی کنیم که خانواده او ناراحت شوند؛ ما حرمت آن خانواده را ولو خانواده جنایتکار بوده باشد، ولو خانواده خائن وطن‌فروش باشد حفظ کردیم اما فراموش نکنیم که روح‌الله زم فرزند او بود؛ اگر من فرزندم به راه درست نرود و خط من از فرزندم جدا باشد، بلافاصله از فرزندم اعلام برائت می‌کنم؛ وقتی که پدر روح‌الله زم نیامده است از پسرش اعلام برائت کند، حتماً در خط اوست! نمی‌توانم این را صریح اعلام کنم اما قرائن این را نشان می‌دهد.

وقتی شما اعلام برائت و بیزاری نمی‌کنی یعنی کارهای او را تأیید می‌کنی! دو راه پیشِ‌روی پدر روح‌الله زم بود؛ یا تأیید کند یا اعلام برائت از فرزندش و از این دو راه خارج نیست اما پدر روح‌الله زم از پسرش اعلام برائت نکرد!".

سکوت خانواده حدادیان و طلبکاری خانواده زم!

کارهای رسانه‌ای بعدی که خانواده زم انجام دادند، دل خانواده شهید حدادیان را بیشتر به درد آورده است؛ خانم تاجیک دراین‌باره می‌گوید: "ما می‌دانستیم که آقای زم در شهادت آقا محمدحسین صددرصد مقصر است اما به‌خاطر مسائل انسانی چیزی نگفتیم و ابراز شادی نکردیم تا خانواده او را بیش از این ناراحت نکنیم؛ هیچ ابراز احساساتی نکردیم اما چرا اینها باید طلبکار باشند و خواهر او بگوید که «باید دنیا در مقابل مظلومیت روح‌الله زم بایستد.»؟! این جمله خیلی دل من را به درد آورد؛ گفتم کدام مظلومیت؟ مظلومیت را شهید محمدحسین داشت، مظلومیت را شهید امامی و شهید بایرامی و شهید علمداری داشتند که در لباس نیروی انتظامی به‌واسطه تحریکات زم رفتند زیر چرخ‌ ماشین دراویش".

وی در ادامه برخی وقایع غائله دراویش در گلستان هفتم را این‌گونه بازگویی می‌کند: "اتوبوسی که به‌راه انداخته شد و گلوله‌بارانی که محمدحسین را شهید کرد همه به‌تحریک همین روح‌الله زم بود؛ محمدحسین یک لحظه قبل از شهادت برای پدرش پیام می‌دهد که «بابا! کانال آمدنیوز روش تهیه کوکتل‌مولوتف را آموزش می‌دهد. بابا! آمدنیوز آموزش می‌دهد که به‌چه‌صورت مأموران نیروی انتظامی را قفل کنند».

فریاد محمدحسین از این آموزش‌ها بلند بود؛ محمدحسین این‌قدر به قضیه اشراف دارد و می‌داند که این غائله از ناحیه آمدنیوز تغذیه می‌شود و خودش می‌رود و سینه سپر می‌کند که اینها نتوانند به اهداف پلیدشان برسند، این بچه مظلوم واقع شده است؛ نه اینکه آنها بروند جنایت‌هایشان را بکنند و پول‌هایشان را بگیرند و کِیفشان را کنند و وقتی هم با اعدام مجازات می‌شوند، عَلَم کنند که «او شهید و مظلوم است و پای مظلومیتش بایستید.»! کدام مظلومیت؟!".

(حدادیان از زبان مادر)

لزوم روشنگری جریان رسانه‌ای انقلاب در فضای مجازی و در سریال‌های تلویزیونی

مادر شهید محمدحسین حدادیان الآن چه مطالبه‌ای دارد؟ خانم تاجیک در پاسخ می‌گوید: "بچه‌حزب‌اللهی‌ها بیایند وسط کار و روشنگری کنند؛ من رسیدگی قضایی را کاری ندارم. همان ابتدا هم محمدحسین شهید شد، وقتی شکایت کردیم شکایت ما از فرقه دراویش بود، بعد از دستگیری زم هم به ما پیشنهاد دادند که از او شکایت کنیم که ما نرفتیم، به‌هرحال او به مجازات رسید اما دست‌های پنهان پرونده یکی بعد از دیگری رو می‌شود و آنها هم به سرنوشت روح‌الله زم دچار خواهند شد".

سناریوی 40ساله

او در خلال سخنانش خواسته‌ای را مطرح می‌کند که جالب است؛ پرداختن به غائله دراویش در قالب سریال تلویزیونی؛ می‌گوید: "در اصفهان در یک سخنرانی از سازندگان سریال گاندو تشکر کردم و به تهیه‌کننده آن گفتم «منتظرم و امیدوارم روزی سریالی ساخته شود که عوامل غائله دراویش در گلستان هفتم رو شود»، چون آن یک اتفاق معمولی نبود و برنامه‌ای هدفمند بود که الحمدلله با ریخته شدن خون محمدحسین و دیگر شهدا جمع شد و در نطفه خفه شد اما نباید بگوییم با این خفگی، آن غائله تمام شده است؛ 40 سال است که ما این برنامه را داریم، اینجا خاکستر روی آتش می‌ریزند و جای دیگری آتش گُر می‌گیرد، نمی‌خواهند که نظام باشد و این تا زمان ظهور حضرت [صاحب الزمان(عج)] ادامه دارد که هیچ کدامشان هم به سرانجام نمی‌رسد که البته تا الآن هم نرسیده است. از جوانانی که در این عرصه فعال هستند درخواست دارم سریالی بسازند و زوایای غائله دراویش را برای عموم مردم باز کنند".

رؤیاهای صادقانه

در ادامه، مادر شهید حدادیان از تاب‌نداشتن برای جدایی از فرزند شهیدش می‌گوید اما دلخوش به وعده قرآن است که شهدا، زنده هستند و هر از چندگاهی، نشانه‌های زندگی محمدحسین حدادیان را به او می‌رسانند، مانند خانم معلم قرآن از سرخس که تا همین چند وقت قبل شناختی از محمدحسین حدادیان نداشت و الآن او را در رؤیای صادقه خویش می‌بیند که کمک‌حال فعالیت‌های قرآنی در شهر است،
یا پیغام‌هایی که از سوی بعضی از آشنایان خانواده حدادیان به خانم تاجیک می‌رسانند؛ «در رؤیا محمدحسین را دیدم که گفت به مادرم بگویید فلان کار را انجام دهد یا ندهد».

برداشت من از این گفته‌ها این است؛ کسی که مظلومانه به شهادت برسد، چنین جایگاهی خواهد داشت، این را به‌زبان می‌آورم و در پاسخ می‌شنوم: "می‌گوید که «دنیا باید پای این مظلومیت روح‌الله زم بایستد؟»، او چه مظلومیتی داشت؟ مظلومیت را محمدحسین داشت، مظلومیت را شهید رضا امامی داشت که مادرش او را 16 سال با درآمد غسّالی بزرگ کرده بود و اینها آمدند خیلی راحت با اتوبوس از روی او رد شدند، این مظلومیت نیست؟

شهید , فضای مجازی , شهدای نیروی انتظامی|شهدای ناجا , روح‌الله زم ,

مظلومیت را شهید بایرامی داشت که مادرش نمی‌تواند به‌فارسی صحبت کند و نمی‌تواند مظلومیت پسر شهیدش را بیان کند؛ الآن هم اسمی از این شهید به‌میان نیست، چرا؟ چون آنهایی که ادعا می‌کنند سرباز ولایت هستند دارند کوتاهی می‌کنند! ما این‌همه پرچم بلند و به اهتزاز درآمده داریم، هر شهید یک پرچم است و آنها چیزی ندارند".

حالا دیگر در ذهنم تصویری روشن‌تر از جنایات روح‌الله زم و اقدام سیاه و زشت پدر او دارم و با خود دیدار رهبر معظم انقلاب با خانواده شهید حدادیان را مرور می‌کنم:

 
تعداد بازدید : 31
 
کد ویدیو

منبع:تسنیم

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ســـــیاســـــی , اجـــتماعــــــی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1152
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
یک شنبه 30 آذر 1399

هیأت رایةالعباس(ع) در گفت‌وگویی با اشاره به برنامه‌های جهادی و خدمات‌رسانی این گروه اظهار داشت: در ماه‌های اخیر با شناسایی‌های صورت گرفته برای کمک‌رسانی در شهرستان فراشبند استان فارس متمرکز شدیم. در منطقه دهرم این شهرستان مشکلات متعددی به دلیل راه نامناسب و همچنین دوری از بخش و دهستان وجود داشت که تمرکز خدمت‌رسانی‌های ما در این حوزه مصروف شد.

ساخت ۲۰ خانه مسکونی ۶۰ متری برای نیازمندان

وی با اشاره به اینکه مشکلات زیرساختی در این منطقه بسیار مشهود است، تصریح کرد: متاسفانه با خانمی مواجه شدیم که سالیان سال در یک چادر زندگی می‌کرد. بنابراین تصمیم گرفتیم به صورت اولویت‌دار احداث ۲۰ خانه مسکونی ۶۰ متری را آغاز کنیم. الحمدلله ۲ واحد مسکونی روز پنجشنبه ۲۷ آذرماه تحویل مردم شد و روند ساخت باقی خانه‌ها نیز ادامه دارد.

خیرین کمک کنند تا کار تمام شود

فرجی اضافه کرد: برای ساخت این منازل مسکونی و مدارس بیش از ۲ میلیارد تومان پول نیاز است که الحمدلله تاکنون با کمک مردم و خیرین بخشی از آن تأمین شده‌است. مردم و خیرین برای مشارکت در این طرح‌ها می‌توانند کمک‌های نقدی خود را به حساب ۳۰۰ -۶۰۶۰۶۲۰-۷۵۸-۱۸۱۳ بانک انصار به نام گروه جهادی فطرس واریز کنند.

مرحله دوم کمک‌ها با کار برای اشتغال‌زایی

مسئول گروه جهادی فطرس هیأت رایةالعباس(ع) گفت: در این منطقه خاک حاصل‌خیزی وجود دارد، اما به دلیل مشکلات زیرساختی مانند نبود سردخانه، مردم روستا نمی‌توانند محصولات کشاورزی خود اعم از گوجه فرنگی و سیفی‌جات را به موقع به دست بازارهای هدف برسانند. بعد از برنامه‌های عمرانی ساخت منازل بنا داریم در سال آینده برای اشتغال‌زایی این مردم نیز کار جهادی داشته باشیم.

وی گفت: هم‌اکنون به دلیل مشکلات کرونایی امکان برپایی اردوی جهادی را نداریم، اما قطعا با رفع این مشکلات از توان جسمانی افراد نیز در این پروژه‌ها استفاده می‌کنیم.

خانه‌ها یک ماه و نیم دیگر تحویل می‌شود

فرجی در پایان خاطرنشان کرد: ان‌شاءالله خانه‌های برنامه‌ریزی شده تا یک ماه و نیم آینده تکمیل و تحویل مردم خواهد شد، اما به دلیل زمان بر بودن روند اداری مدارس، ساخت آن‌ها تا مهرماه سال آینده تکمیل خواهد شد تا دانش‌آموزان با رفع کرونا در مدرسه‌های جدید به تحصیل بپردازند.

 

منبع:فارس

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , اجـــتماعــــــی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1166
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
پنج شنبه 30 آبان 1398

بین همه التهاب‌های اخیر، دو مرد آرام چشم روی هم گذاشته‌اند؛ اینجا در معراج شهدا که بزمگاه دیرینه شهدای انقلاب است. مردم آمده‌اند تا پیکر شهیدان مدافع وطن «مرتضی ابراهیمی» و «مصطفی رضایی» را تشییع کنند.

فرمانده، بدون سلاح رفته بود صدای معترضان را بشنود

گروه حماسه و مقاومت؛ یکی یکی از راه می‌رسند، یکی چشم تر و دیگری با هق‌هق بی‌امان گریه. آن یکی زیر لب زیارت عاشورا زمزمه می‌کند و دیگری گوشه‌ای سر در گریبان فرو برده و به عکس شهدا که در دست دارد، نگاه می‌کند.

مردی جلو می‌آید و می‌گوید: «چه نام زیبایی؛ شهدای مدافع وطن». مویه‌هایش روایت رفیقی جا مانده از کاروان شهادت  شبیه است: «حاج مرتضی، مرد مومن! قرار نبود تنها بروی. بمیرم، غریب گیر آوردنت». اشک‌ها، نجواها، بهت‌ها و بدرقه‌ جانانه شهدا، قاب‌های نابی فراهم آورده که عکاس‌ها و فیلم‌بردارها را دنبال خود می‌کشد. از این سوی معراج شهدا به آن سو. از مویه‌های مادران شهدا به دست‌های بازی که آغوش خوشامدگویی شده‌اند برای دست به دست با سلام و صلوات تشییع شدن شهیدان ابراهیمی و رضایی.

گلچین کردنی در کار نیست. درها باز بوده و هر کس میل حضور در این محفل معنوی را داشته، خودش را رسانده. «فاطمه ربانی»، «مهیا آسوده» و «زهرا فرخنده» عضو کانال معراج شهدا هستند و آمده‌اند. حمید محمدپور رهگذر خیابان بهشت هم به هوای رفت و آمد مردمی به کوچه معراج، مهمان سرزده این مجلس شده است. دوستان، اقوام و خانواده این دو شهید در آغوش همین مردم تکریم می‌شوند. یکی می‌گوید: «اینها سربازان بی‌ادعای وطن و رهبری هستند. همان از آخر مجلس چیده شده‌ها ...» بغض امان نمی‌دهد. چشمانش می بارد مثل ابر بهار. همسرش هم‌نوا می‌شود: «ما مدعیان صف اول بودیم، از آخر مجلس شهدا را چیدند ...»

از حمله تا رخنه

چند مرد گوشه و کنار ایستاده‌اند و همه جا را رصد می‌کنند. اگر کسی نشانی بپرسد و راهنمایی بخواهد با روی خوش برخورد می‌کنند اما هوشیاری را گم نمی‌کنند. حواسشان هست تا مراسم در امنیت کامل اجرا شود.

هر کس از سراشیبی ورودی معراج به سالن اصلی نزدیک می‌شود، دست خودش نیست. پاهایش قفل می‌شود. حجله دو شهید با تصویرشان خاطره آشنایی را مرور می‌کند؛ مردم این حجله‌گاه‌ها را خوب می‌شناسند همان قفسه‌هایی که در قطعه شهدا، عکس و یادگاری‌های شهدا را توی آن می‌گذارند. رسم همان است؛ شهادت و حجله هم همان. اما چرا مردم آنقدر بی‌تاب می‌شوند؟! زنی میانسال که از اقوام شهید ابراهیمی است، بی‌خبر از ذهن ما پاسخ سؤالمان را می‌دهد، «الهی فدایت شوم، مرتضی جان. روزگاری دشمن حمله می‌کرد حالا رخنه می‌کند، شنیدم ریخته‌اند سرت ...» نمی‌تواند بغض را مهار کند. دختری جوان بازویش را می‌گیرد و می‌برد. پسر جوانی به دوستش می‌گوید: «مردم هیچ وقت این کار را نمی‌کنند. اینها اوباش گماشته بوده‌اند؛ شک نکن». 

همهمه است؛ یکی گفته پیکر شهدا چند دقیقه بعد به سالن مردانه معراج منتقل می‌شود. دختری 8، 9 ساله هول می‌کند: «مامان تو را به خدا زود باش! موهایم را بده توی مقنعه دوست ندارم، «عمو شهیدها» من را بی‌حجاب ببینند. دوست ندارم از من ناراحت نشوند.» اینجا هر کس به طریقی به ضیافت شهدا دعوت شده.

رفیق ما بابای دو پسر بود

بوی گلاب غلبه می‌کند بر بوی اسپند و فضا پر از عطر می‌شود. یکی فریاد می‌زند: «برای شادی روح شهدا بلند صلوات بفرست!» پیکر شهدا وارد سالن معراج می‌شود، روی دوش سربازها. مردم جلو می‌روند و به نیت تبرک دستی به تابوت‌ها می‌کشند. یکی از سربازها گریه می‌کند. یک دست به تابوت گرفته و دست دیگر به صورت. باید از او سؤال بپرسم؛ سربازهای معراج شهدا به دیدن این صحنه‌ها عادت دارند چه شده که این‌طور احوالش دگرگون شده است؟! بماند برای بعد.

زیارت عاشورا به سلام رسیده است. همهمه جای خودش را به همنوایی می‌دهد. مرد و زن، بچه و بزرگ، همدل و همزبان سلام می‌دهند. سرش را تکیه داده به حجله شهدا و آرام جمله‌هایی زیر لب می‌گوید. «قاسم موحدی» حدود 9 سال رفاقت داشته با شهید ابراهیمی. بهت کرده است: «رفیقم را از دست داده‌ام. باورم نمی‌شود گرانی بنزین رفیقم را از من گرفته باشد! خوش به سعادتش که شهید شد. امیدوارم شفاعت کند تا خدا شهادت را روزی ما هم کند.» از جزئیات شهادت این شهید مدافع وطن می‌گوید: «26 آبان وقتی اعتراض مردم به گرانی قیمت بنزین توسط عده‌ای به آشوب و ناامنی کشیده و خشونت‌آمیز شد، نیروها برای برگرداندن امنیت و آرامش اعزام شدند. آقا مرتضی فرمانده گردان امام حسین(ع) ملارد و قبلاً هم در شهریار فرمانده گردان بود. میدان گلهای مارلیک خیلی شلوغ شده بود. عده‌ای حمله‌ور شدند و با سلاح سرد به پهلوی او زدند. رفیق ما پدر 2 پسر بود؛ یکی 7 ساله و آن یکی هم تازه به دنیا آمده بود و 38 روزه است. اشرار شهیدش کردند مظلومانه‌ی مظلومانه.» از جمله معروف دوستش می‌گوید، همان جمله‌ای که هر وقت دور هم بودند می‌گفت: «رفقا، پاسدارها و بسیجی‌ها! هوش و حواستان را به ولایت فقیه جمع کنید.»

بچه ها را سپر خودشان کردند

«علی  ورزدار» داماد خانواده ابراهیمی است. رابطه‌اش با شهید را این‌طور مرور می‌کند: «از بچگی با هم بودیم.» برادر همسرش را این‌طور شناخته: «پاسدار واقعی انقلاب بود. برای زندگی برنامه‌ریزی و هدف داشت و آرزوی شهادت هم همیشه در قلب و زبانش بود.» از احوال آن روز می‌گوید. همان روزی که برای حاج مرتضی شد روز به سعادتِ شهادت رسیدن و برای آن‌ها هجران. «هر وقت برای عملیات می‌رفت با او تماس نمی‌گرفتیم. می‌دانستیم با احساس مسئولیت بالا کار می‌کند و نمی‌تواند پاسخ بدهد. آن روز اما دلم حسابی شورِ رفیق کودکی‌هایم را می‌زد. هر چند دقیقه یکبار با او تماس می‌گرفتم. یکبار صدای شلوغی و همهمه شدید شد. می‌خواست برود جلو و حرف معترضان را بشنوند. اما سر و صداهایی که من شنیدم یک چیز می‌گفت؛ اغتشاش‌گرها اجازه حرف زدن به او نخواهند داد. خواستم برگردد، اما گفت: من باید جلو بروم، حرف مردم معترض را بشنوم. من با گروهی روبه‌رو هستم که بچه را بغل کرده‌اند و سپر بلای خودشان. راست می‌گفت؛ کدام پدر و مادر دلسوز و واقعی حاضر می‌شود کودک خردسال خود را وسط چنین جمع‌هایی بیاورد. این‌ها را رفقایش برایمان تعریف کردند؛ مو به مو. چند وقت قبل هم طبق شواهدی گزارش‌هایی مبنی بر کودک‌دزدی ارائه شده بود.»

بی رحمانه کشتند

مرور ماجرا را ادامه می دهد: «شهید ابراهیمی می‌گفت باید مردم معترض بی‌گناه را از این صف جدا کرد. بدون سلاح تأکید می‌کنم بدون سلاح بین جمع رفت. همین که می‌خواست با مردم هم صحبت شود، چند نفر محاصره‌اش می‌کنند. یک نفر تیر به پهلویش می‌زند. بعد چاقو به قلبش می‌زنند، وقتی خونین روی زمین می‌افتد و بی‌حال می‌شود یک نفر چاقو را توی سرش فرو می‌کند. این‌طور حمله کردن به یک فرد بی‌سلاح آن هم وقتی روی زمین افتاده فقط می‌تواند نشانه توحش و وحشت فتنه‌گرها باشد تا مبادا آقا مرتضی جمعیت معترضان را آگاه و با منطق متفرق کند. شکر خدا خون سرخ او سندی شد که چهره واقعی این‌ها را نشان می‌دهد.»  می‌پرسم اگر دستش به قاتلان شهید ابراهیمی برسد، چه می‌کند؟ می‌گوید: «ما احساسی عمل نمی‌کنیم. منطقی کار می‌کنیم. هر چه رهبر دستور دهند و صلاح بدانند.»

دوباره بی عباس شدیم 

از بین جمع مردم جلو می‌آید. با صدای بلند می‌گوید: «مادر، پدر و همسر شهیدان برای دیدار و وداع بیایند جلو تا آنها را کنار تابوت شهدا ببریم.» جمعیت راه باز می‌کند. بین جمع، تعداد مادران، خواهران، برادران و پدران شهدا به ویژه شهدای مدافع حرم کم نیست. قاب عکس پسرشان را کنار عکس 2 شهید مدافع وطن به دست گرفته‌اند. چهره دختری جوان اما بیش از بقیه لنز دوربین‌ها را جلب کرده است. چفیه‌ای منقش به عکس برادر شهیدش دور گردن دارد و تسبیح اشک به چشم. 

از دلیل بی‌قراری‌هایش می‌گوید: «آقا مرتضی فرمانده  و دوست برادرم، شهید مدافع حرم، «عباس آبیاری» بود. خان طومان سوریه شهید شد. آقا مرتضی همیشه گریه می‌کرد و می‌گفت: «دعا کنید برسم به عباس؛ دلتنگم. خودش را جامانده از شهادت می‌دانست. خودش خبر نداشت اما هر وقت او را می‌دیدیم از دلتنگی‌هایمان برای عباس کمتر می‌شد.» صدای خانمی، رشته حرف‌های خواهر این شهید مدافع حرم را قطع می‌کند. «شکوه اقلیما» خانواده شهید نیست، اما به گفته خودش هست: «همه شهدا مثل برادرم هستند. همه شهدا فرزند همین مردم هستند. مردم در زندگی مشکلات دارند. گرانی آزاردهنده است اما مردم هیچ وقت این کار را نمی‌کنند. کار منافقان و اشرار است. مسئولان باید در باره طرح با مردم حرف می‌زدند. خیال مردم را از بالا نرفتن قیمت‌ها راحت می‌کردند. نحوه اجرا و اطلاع‌رسانی این طرح درست نبود. همین باعث اعتراض مردم شد.»

فرمانده، سرباز سربازهایش بود

«مرتضی عاشق بود.» گفتگو با دیگر داماد خانواده ابراهیمی درباره شهید با همین جمله او شروع می‌شود: «عاشق ولایت، انقلاب و شهادت بود.» «امیر بایرامی»، می‌گوید: «آقا مرتضی فرمانده بود اما همیشه به پاسدار بودنش افتخار می‌کرد. فرمانده‌ای که سربازِ سربازهایش بود. می‌پرسید مگر می‌شود؟! می‌شود. همیشه در عملیات‌ها خودش جلو می‌رفت. نیروهایش را نمی‌فرستاد و می‌گفت فردا باید جواب پدر و مادر شماها را بدهم. آن شب دست خالی، بدون سلاح رفته بود بین جمع. دو دلیل داشت. می‌خواست مردم معترض و عده‌ای که ناآگاه به این ماجرا دامن می‌زدند باور کنند که می‌خواهد حرف‌هایشان را بشنود و سرباز همین خاک و مردم است. دلیل دوم هم اینکه می‌دانست این خشونت‌ها از فتنه‌گرها واغتشاشگرها بر می‌آید نه مردم؛ اوباشی که خودشان را بین مردم جا زده بودند تا حرف اصلی مردم شنیده نشود. به نیروهایش گفته بود. دلش نمی‌خواهد سلاحش به دست این اشرار بیفتد.»

 

فرمانده، مردم را می‌فهمید

از شبهه‌های بی‌امان رسانه‌های آن طرف آبی و مخالف نظام دل پری دارد؛ مثلا همین یکی که یگان‌های ویژه مردم بی‌گناه را سرکوب می‌کنند و مزایای زیادی نصیب شان می‌شود: «خدا نگذرد از سر تقصیراتشان. دستشان به خون مرتضی‌ها آغشته است. برادر همسرم حقوق معمولی و چه بسا پایینی داشت. خودش جنوب شهری بود. شهریار زندگی می‌کرد. زندگی ساده‌ای داشت. تغییرات قیمت و تورم را با پوست گوشت و استخوان حس می‌کرد. اصلا آن روز به‌خاطر همین، نامردها مجال حرف زدن به او ندادند و به وحشیانه‌ترین شکل او را به شهادت رساندند. می‌ترسیدند حرفش باعث شود معترضان صف خود را جدا کنند و آن ها لو بروند، تنها بمانند.»

بایرامی از تک پسر خانواده ابراهیمی می‌گوید:‌ «بمب خنده و شادی جمع بود. هر جا آقا مرتضی بود خنده و شادی هم بود. وظیفه‌شناس و دلسوز مردم بود. بنزین ارزش یک قطره خون پاکش را نداشت اما امنیت کشور حتما داشت. قدر این خون‌ها را گذر زمان مشخص می‌کند. آنقدر عاشق انقلاب و ولایت فقیه بود که وقتی رشته مهندسی قبول شد برای پاسدار ماندن و گذراندن دوره‌های پاسداری از آن صرف‌نظر کرد.» بایرامی فوق لیسانس حسابداری است و می‌گوید: «بنزین  کالای اصلی، سوخت و حامل اساسی انرژی است که تغییرات قیمت آن روی قیمت بقیه چیزها اثر دارد. متاسفانه افزایش قیمت آن از تورم بقیه کالاها جا ماند. تغییرات نرخ آن بدموقع و بدون اطلاع‌رسانی کافی و لازم اجرایی شد. به مردمی که از موج جدید تورم‌ها می‌ترسند و اعتراض دارند می‌توان حق داد که امن و آرام نظرشان را بگویند اما حساب آشوبگرها را باید جدا کرد.»

ای کاش مردم...

آنقدر فریاد زده و گریه کرده که دیگر صدایش مفهوم نیست. باید گوشم را به دهانش نزدیک کنم تا واژه‌های کم جان و رمق حرف‌هایش را تشخیص بدهم. اینجا خواهری بی‌صدا شده است. پر از اشک و حسرت از دست دادن یکی یکدانه برادر: «برادرم 195 سانتی‌متر قد داشت. رزمی‌کار  چهار شانه بود. اما موقع حرف زدن و گوش دادن به حرف دیگران خیلی متواضع بود. آن روز نامردها و اغتشاشگران غریب و دست‌خالی گیرش آوردندش.کاش مردم همان موقع صف‌شان را جدا می‌کردند. نه وقتی که دیر شده و کار از کار گذشته است. اگر مردم صف خود را جدا می‌کردند آن 5-10 نفر آشوبگر زودتر معلوم می‌شوند.»

فاطمه ربانی، مهیا آسوده، زهرا فرخنده هم این حرف‌ها را تائید می‌کنند. دختران جوانی که شوق خدمت به شهدا آنها را به این محفل رسانده است. آسوده می‌گوید: «امروز حس کردم همه ما مدیون خون این شهداییم.» می‌گویم رسانه‌های معاند به این جمله او می‌گویند: «کلیشه» ربانی می‌گوید: پس چه کلیشه قشنگی؛ کلیشه‌ای که چشم دشمن را کور می‌کند. 

دیدن فرزند خردسال شهید ابراهیمی بغضی شده که مثل چسب چسبیده به گلوی آسوده، و ربانی وصفش می‌کند. ما راه حضرت زینب(س) را ادامه می‌دهیم. هر چه داریم تقدیم به دین خدا. فرخنده از وظیفه‌اش می‌گوید که درس امروز او شده و روی پلاکاردی گوشه حیات معراج حک: «خواهرم در سنگر حجاب مدافع خون من هستی.»

این یکی بوی یاس می داد

صدای شعر خواندن کودکی می‌آید. صدایی نرم که می‌لرزد. کودکی شعری با مضمون «آرزوی شهادت»‌برای پدرش می‌خواند. برای بابایی که عادت نداشت با چشم بسته شعرهای پسرش را گوش کند. نوزاد 38 روزه و فرزند کوچک شهید ابراهیمی را روی سینه پدر گذاشته‌اند. برادر بزرگ‌تر تازه می‌رود اول ابتدایی. شعرش خوش مغز و کودکانه است. آرزوهای قافیه‌پوش که در هیبت شعر می‌گوید آقا مرتضی زنده است. در بندبند وجود پسری 7 ساله که می‌خواند: «حیف است که من جا مانده‌ام اینجا / عمه سادات باز هم مدافع حرم می‌خواهد ...» آن سرباز را دوباره می‌بینم و باید از او پرسید مگر به دیدن شهدا عادت نکرده است. خودش را این طور معرفی می‌کند: «سرباز صفر. نه از آن صفرها. صفر و هیچ در برابر شهدا. عادت نمی‌کنیم؛ نه! هر کدام از شهدا یک گل هستند و یک بوی ویژه خودشان را دارند. این یکی بوی یاس می‌داد، له شده بود زیر دست و پای اشقیا. شنیده‌ام مداح اهل بیت(ع) بوده است.»

مدافع بیت المال شهید شد

آرام، محجوب و مظلومند. اقوامشان ساکن رشت هستند به همین دلیل اطراف تابوت «شهید مصطفی رضایی» آشنایان کمتر هستند اما مردم سنگ‌تمام گذاشته‌اند. پدر و مادر او صبری آغشته به بهت و ایمان دارند. مادر گاه بی‌تاب گریه می‌کند: «مصطفی تو بگو بعد از تو با دلتنگی‌هایم چه کار کنم؟ نور چشم مادر، چشم امیدم.» گاه با بهت می‌گوید: «پسرم در شهرداری کار می‌کرد. از خدا بی‌خبرها رحم نکردند و شهید شد. رفته بود غذا بخرد و برگردد. به ساختمان شهرداری که حمله کردند، بی‌گناه، شهید شد. یعنی بنزین آنقدر راحت‌ می‌توانست بهانه کشتن جوان من باشد؟ مردم که هیچ وقت طاقت ندارند غم همدیگر را ببینند.» اما ایمانش کم نشده: «خدا یارت مادر. شهادت شهادت است، عاقبت بخیر شدی.»

مردم این ها هستند نه آن ها

پدر شهید رضایی آرام است، آنقدر که رسانه‌های کوردل دشمن اگر فیلم مصاحبه او را ببینند خیال می‌کنند، واقعی نیست. اینجا اما معراج شهدا سال‌هاست، یقین و آرامش‌های غیرجعلی به خود دیده است: «پسرم وظیفه‌شناس بود. آنقدری داشتیم که نیاز نباشد در غربت کار کند اما همیشه با امید و علاقه از آینده حرف می‌زد. از زحمت دادن به کسی و سربار بودن دل خوشی نداشت، کاری بود. آن روز هم می‌خواست از بیت‌المال محافظت کند که بی‌رحمانه شهید شد.»

آرامش پدر یکجا نم اشک بر می دارد. وقتی محبت مردمی را می‌بیند که بی‌آنکه شهید را بشناسند مثل عزیز از دست داده‌ها برایش گریه می‌کنند: «در شهرمان 5 هزار عاشق شهدا منتظر ما هستند. در رشت هم اعتراض شد اما کسی به اموال عمومی لطمه نزد. از نظر من مردم اینهایی هستند که امروز اینجا غریب‌نوازی می‌کنند. آنهایی که پسرم را کشتند را به هیچ‌وجه نمی‌توان مردم جا زد.»

پدر همسر شهید رضایی هم از مهر مردمی می‌گوید، از روزهایی که مردم در جنگ، سیل و زلزله برای هم خون دل خوردند و به هم کمک کردند. مشکلات معیشتی را خوب درک می کند و می‌گوید: «اعتراض مردمی درست بود اما مردم هیچ‌وقت حاضر نمی‌شوند به دیگری ضربه بخورد. شهادت مصطفی‌ها کار مردم نیست. اغتشاش‌گرها مسئول این خون‌های پاک هستند.»

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ســـــیاســـــی , ,
:: بازدید از این مطلب : 850
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
شنبه 7 مهر 1397

چند ماه قبل در شبکه‌های اجتماعی بریده صحبت‌های همسر شهیدی در شبکه‌های مجازی دست‌به‌دست می‌شد درباره قول و قرارهای همسری با شوهرش که داشت به سوریه می‌رفت. مرد می‌گفت من جلوی دوستانم خجالت می‌کشم به تو بگویم دوستت دارم و قرار شد رمزی بگذارند با عنوان «یادت باشد» به نشانه اینکه دوستت دارم و حالا این کتاب به چاپ‌های متعددی رسیده است و همگان می‌دانند آن شهید خجالتی «حمید سیاهکالی» بود و اهل قزوین که نخستین مدافع حرم شهرش هم شد.

«یک شب نزدیکی‌های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت: «خانوم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزار»‌ معمولاً عصرها به سر مزارش می‌رفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم، همین که نشستم و گل‌ها را روی سنگ مزار گذاشتم دختری آمد و با گریه من را بغل کرد، هق‌هق گریه‌هایش امان نمی‌داد حرفی بزند، کمی که آرام شد گفت: «عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید، باهات یه قراری می‌ذارم، فردا صبح میام سر مزارت، اگر همسرت رو دیدم می‌فهمم من اشتباه کردم، تو اگه بحق باشی از خودت به من یه نشونه میدی.»

‌ برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم، گفتم: «من معمولاً غروب‌ها میام اینجا، ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش.»‌ از آن به بعد با آن خانم دوست شدم، خیلی رویه زندگی‌اش عوض شد، تازه فهمیدم که دست حمید برای نشان دادن راه خیلی باز است.»

این بخشی از سطور پایانی کتابی است به‌نام «یادت باشد» زندگینامه شهید حمید سیاهکالی که نخستین شهید مدافع حرم شهر قزوین بود. از این مدل نمونه‌ها و رفتارها از حمید سیاهکلی زیاد دیده شده است.

شهیدی که دهه هفتادی بود و جنگ را هم درک نکرده بود. شاید خیلی‌ها که این کتاب و داستان‌های حمید را بخوانند بگویند این‌ها واقعیت ندارد.

شاید هم حق با آن‌ها باشد و این‌ها افسانه باشند اما افسانه‌ها قاعدتاً فراواقعیت هستند پس بی‌راه نیست بگوییم که این مدل رفتارهای حمید سیاهکلی و خیلی از دیگر از شهدای جنگ ما واقعیت دارد اما آنچه ما را می‌برد به سمت افسانه دانستن این ماجراها این است که معمولاً دهه هفتادی‌ها را با سنجه فضای مجازی و بعضاً رفتارهای نابهنجار می‌شناسیم و کمتر سراغ این افسانه‌های نزدیک‌مان می‌رویم.کتاب یادت باشد تا یک ماه قبل 12چاپ را پشت سر گذاشته بود.

با حساب و کتاب‌های بازار نشر باید گفت کتاب موفقی بوده است و حتی بیش از اندازه خودش فروخته است اما این ماجرا روی دیگری هم دارد «یادت باشد» کتابی نبوده که دیده شود و برای خودش شهرتی دست و پا کند اما این‌بار هم یک اتفاق باعث شد این کتاب مشهور شود شاید مثل برخی کتاب‌های دیگر. شاید مثل خیلی اوقات دیگر که کم‌کاری‌های مدیریت فرهنگی نمایان‌تر می‌شود «یک کتابی تازه خوانده‌ام که خیلی برای من جالب بود.

دختر و پسر جوان -زن و شوهر- متولّدین دهه ۷۰، می‌نشینند برای اینکه در جشن عروسی‌شان گناه انجام نگیرد، نذر می‌کنند سه روز روزه بگیرند! به نظر من این را باید ثبت کرد در تاریخ که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسی‌شان ناخواسته خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد، به خدای متعال متوسّل می‌شوند، سه روز روزه می‌گیرند. پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب سلام الله علیها می‌شود؛ گریه ناخواسته این دختر، دل او را می‌لرزاند؛ به این دختر -به خانمش- می‌گوید که گریه تو دل من را لرزاند، امّا ایمان من را نمی‌لرزاند! و آن خانم می‌گوید که من مانع رفتن تو نمی‌شوم، من نمی‌خواهم از آن زن‌هایی باشم که در روز قیامت پیش فاطمه زهرا سرافکنده باشم! ببینید، این‌ها مال قضایای 100سال پیش و 200سال پیش نیست، مال سال ۹۴ و ۹۵ و مال همین سال‌هاست، مال همین روزهای در پیش [روی] ما است؛ امروز این است. در نسل جوانِ ما یک چنین عناصری حضور دارند، یک چنین حقیقت‌های درخشانی در آن‌ها حضور دارد و وجود دارد؛ این‌ها را باید یادداشت کرد، این‌ها را باید دید، این‌ها را باید فهمید. فقط هم این [یک نمونه] نیست که بگویید «آقا! به یک گل بهار نمی‌شود»‌ نه، بحث یک گل نیست؛ زیاد هستند از این قبیل.
 این دو -زن و شوهری که عرض کردم- هر دو دانشجو بودند که البتّه آن پسر هم بعد می‌رود شهید می‌شود؛ جزو شهدای گران‌قدر دفاع از حریم حضرت زینب ؟سها؟است.» این‌ها سخنان رهبری در دیدار با اعضای خبرنگانی است که همه مجتهد هستند و عالم اما رهبر انقلاب برایشان از یک جوان دهه هفتادی مثال می‌آورد تا افسانه حمید را باور کنیم.

شاید در روزهایی که پشت به پشت اخبار اختلاس و دستگیری مفسدان اقتصادی در رادیو و تلویزیون روان مردم را به بازی می‌گیرد شاید باورش سخت باشد که جوان دهه‌هفتادی قصه ما به خاطر اینکه یک وسیله شخصی همراه خود دارد حاضر نشود با سرویس اداره به محل کارش برود تا به اندازه سنگینی یک چادر هم از بیت‌المال استفاده شخصی نکرده باشد.

واقعاً حق دارند که باور نکنند، برای من هم که این‌ها را می‌نویسم باورش سخت است اما ناچارا باید باور کرد و اعتراف کرد این افراد در کنار هم هستند و زندگی می‌کنند ولی خب خیلی از این افراد حاضر نیستند کسی چیزی از رفتارشان بدانند. خیلی از این رازها می‌ماند به قیامت و برخی دیگرشان که خوشبخت باشند در راه مجاهدت به شهادت می‌رسند و رازهای زندگی‌شان از طریق اطرافیانشان به ما می‌رسد.

«یادت باشد» کتابی است عاشقانه که از زبان همسر شهید بیان می‌شود. عاشقانه‌هایی که این روزها جنس ناب است و می‌تواند راهگشای جوانانی باشد که دنبال یافتن و پیداکردن هستند. لازم نیست راه دوری برویم و کارهای عجیب و غریب بکنیم.

این کتاب را که بخوانیم سخنان رهبری را درک می‌کنیم. زندگی آن‌ها را مروز کنیم می‌فهمیم که چه‌طور همسری برای رضایت حق راضی می‌شود که شوهر به سوریه برود و با این‌که می‌داند انتهای راه شهادت است اما باز هم تلاش می‌کند اسم شوهرش را که از لیست خط خورده دوباره به لیست اعزامی به سوریه بازگرداند. خیلی از اموری که سبک زندگی را تشکیل می‌دهند بسیار ساده و در دسترس هستند و بنابر همین خیلی سبک شمرده می‌شوند اما با نگاهی به زندگی این زوج می‌یابیم که راحت‌تر از آنچه فکر کنیم دست یافتنی است.

«یادت باشد» کتاب جزئیات است و تقریباً همسر شهید جزئیات زندگی‌اش را بازگو کرده است، اینکه می‌گویم «همه‌چیز» اغراق نیست همه لحظات زندگی کوتاهش را برای مخاطب گفته و آینه حقیقی از زندگی شهید جلو چشم مخاطب می‌گذارد. جالب اینجاست که نویسنده کتاب یک مرد اما مصاحبه‌کننده خانم است. شرح این مصاحبه‌ها را محمدرسول ملاحسنی نویسنده کتاب چنین شرح داده است: «تا مدت‌ها همسر شهید نه حال روحی مساعدی برای مصاحبه داشتند و نه آمادگی ذهنی، چون خبر واقعاً خبر سنگینی بود.

در بحث مصاحبه‌ها، تصمیم گرفتیم در یک فضای زنانه این اتفاق بیفتد، همشیره ما لطف کردند کار مصاحبه‌ها را انجام دادند. طبیعتاً وقتی دو خانم کنار هم می‌نشینند و صحبت می‌کنند هم به جزئیات اشاره می‌شود و هم کار راحت‌تر روایت می‌شود. همه مصاحبه‌ها را خانم ملاحسینی، همشیره بنده انجام دادند و پیگیری کردند. جلسات متعددی رفتند و ساعت‌ها مصاحبه انجام شد.»

*صبح نو

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1283
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
پنج شنبه 10 خرداد 1397
شهید نوید صفری متولد 16 تیرماه 1365 بود. او یکی از پاسداران مستشار در سوریه و از دوستان و همرزمان شهید سعید علیزاده و شهید رسول خلیلی بود. شهید صفری که به تازگی ازدواج کرده بود در 18 آبان ماه سال 96 در عملیات آزادسازی شهر البوکمال در صحرای المیادین در استان دیرالزور سوریه و در سن 31 سالگی به فیض شهادت رسید. شهید صفری وصیت کرده است که پیکر مطهرش را در حرم امام رضا علیهم السلام طواف داده و جوار شهید مدافع حرم  رسول خلیلی با لباس پاسداری به خاک بسپارند.

متن یکی از دست نوشته‌های شهید که مناجات با خدا در ماه رمضان است، در ادامه قابل مشاهده است:

مناجات باخدا

ما زیاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه می‌پنداشتیم

آه ای خدابه هرکه غیرِ تو دل بستم عاقبت دیدم که حاصلی ندارد و باز تویی که می‌مانی. خدایا خود می‌دانی در حالی به این امر اعتراف می‌کنم که نه کسی مرا رنجانده و آزار داده و یا خلف وعده کرده و خیانت. در حالی می‌نویسم که همه به لطف تو بهترین رفتارها و رفاقت را با من دارند. آری خدا اما باید بگویم و گردن من است که بگویم تو فقط می‌مانی و این تو هستی که مهربان‌تر از پدر و مادرم هستی و هر که ساعتی و یا روزهایی و یا سالی با او رفاقت کردم و احساس کردم می‌توان روی آن حساب کرد. سریع او را از دست دادم. شاید این لطف تو بود و من از این منظر به او نگاه می‌کنم که تو او را از من گرفتی که من فقط به تو دل ببندم و از این بابت کمال تشکر را دارم.

زیرا تمام این دوستی‌ها قراردادی است و من باید این را بفهمم و این را خیلی فکر کردم تا متوجه شدم. خدایا من هیچ وقت تنها نبودم و هر وقت تنها شدم لحظه‌ای نگذشت که تو هم‌نشین من شدی و تمام تنهایی من را پر کردی. حالا یک همچنین رفیق و دوست خوب را آدم عاقل با چه رفاقت قراردادی می‌تواند عوض کند؟ هیهات!

خدایا این تو بودی که همیشه مرا دوست داشتی نه من، من که اصلا لایق دوست داشتن تو و حتی اجازه و قادر به دوست داشتن تو نیستیم. من ذره و تو بی‌نهایت که با ذره قادر است عشقی اندازه و در خور بی‌نهایت نشان دهد. تو هنرمند و خالق اثر و بنده حقیر مخلوق و هنر خلق شده. آیا هنر و تابلوی نقاشی می‌تواند نقاش و خالق و هنرمند خود را دوست داشته باشد. هیات! که این هنرمند و خالق اثر است که تابلوی نقاشی خود را دوست دارد و از نگاه به او لذت می‌برد.

خدایا توفیقی عنایت بنده حقیر کن که دل در گرو هیچ غیر تو ندهم ز هر چه غیر تو است استغفرالله! قلبی مشتاق  خود و زبانی گویا به ذکر خود به من عطا کن که هیچ وقت از یاد تو غافل نشود و این دل را کرمی فرمایی حرم خداست. آن را شش دانگ برای خود تسخیر کن و اجازه ورود هیچ محبتی غیر محبت خود و اولیا و ائمه معصومین خود قرار نده. خدایا تمام وجودم فدای تو و مهربانی‌های تو. تمام هستی‌ام فدای تو و امام آخر تو آن بقیه‌الله(عج).

خدایا عمرم را بگیر و به عمر آقایم بیفزای. خدایا اعضا و جوارحم را در راه خود فدا کن و استخوان‌هایم را در راه دین خود خرد کن و ایمان را با گوشت و خون من در آمیز و درآمیز و بعد گوشت و خون من را در راه دین خود فدا کن و خونم را جاری و گوشت‌هایم را له و خرد کن ولی فقط مرا به غیر خود واگذار مکن که از همه این حالات و اتفاقات سخت‌تر و تحمل ناپذیرتر است. خدایا در آتش بسوزانم ولی از من رو برنگردان و به حق امام رضا(ع) نگذار دشمن من و دشمن خودت به من دسترسی پیدا کند و دلم را و ظرف وجودم را تسخیر کند.

خدایا من به واسطه سیدالشهدا(ع) از دشمن روشنم به تو پناه می‌برم و زمانی که در مجالس روضه و سینه زنی ارباب بی‌کفن حاضر می‌شوم، اشک دیده‌ای که به واسطه روضه سرازیر می‌شود را به صورت برای خوب دیدن و به سینه برای خوب خواستن و به سر برای خوب اندیشیدن می‌مالم و در آخر در سینه زنی‌ها به یاد غم حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) جانم فدایشان سینه می‌زنم و به سینه می‌کوبم و به وسیله سینه‌ای که می‌زنم لانه و تخم گذاری‌ای که دشمن روشن من در سینه و قلب من کرده است را خراب می‌کنم و لانه و تخم او را از دل و سینه به بیرون می‌ریزم و خانه‌اش را خراب می‌کنم و همیشه به حمدلله مؤثر بوده زیرا مجالس سیدالشهدا(ع) نور است که منشأ آن از حرم ایشان است و نجات است که منشأ آن از کشتی دین است. که منشأ آن از عرش است و ما به تو نزدیک می‌شویم به واسطه دوستی این پنج تن آل عبا که خامس آن‌ها در نزد آ‌ها هم عزیزترین است.

خدایا به تو توکل و توسل و تمسک می‌جویم و پناه به تو می‌برم. پناه بده مرا یا غیاث المستغیثین و یا اله العالمین و یا ولی المومنین...

جمعه 94/4/12  ساعت 19

16 رمضان


 
منبع:تسنیم
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1219
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
سه شنبه 7 فروردين 1397

امنیت و آرامش امروز ایران اسلامی مدیون رشادت‌های رزمندگان 8 سال دفاع مقدس است که با فداکاری از جان خود گذشتند تا دشمنان بر این کشور تسلط نیابند، حال و در آستانه نوروز97 مروری می‌کنیم بر نامه شهدا به خانواده‌هایشان در آستانه نوروز.

شهید ابوالقاسم صفدری در بخشی از نامه‌ای که در آستانه سال نو برای خانواده‌اش فرستاده، چنین می‌نویسد:

برای عید نوروز تنها تبریکی که می‌توانم برای شما بفرستم خبر پیروزی عملیات است. دوستان گرامی! من از شما کمال رضایت را داشته و دارم و از شما می‌خواهم که سلاح افتاده مرا بر گیرید و راه شهیدان را ادامه بدهید و ما باید آن قدر در دریای خون شنا کنیم تا به ساحل پیروزی که همان آزادسازی مظلومان عالم از دست ظالمان است برسیم...

شهید احمد غفاری نیز می‌نویسد:

مادر و پدر عزیزم سلام عرض می‌کنم. امیدوارم که حالتان خوب باشد من عید نوروز را به شما پدر و مادر و خواهران و برادرانم تبریک می‌گویم. مادر جان شاید دیگر همدیگر را نبینیم. اگر خدا بخواهد من به آرزوی خود برسم بهترین پاداش این دنیای خود را گرفته‌ام... خداحافظ احمد غفاری.

شهید امیر عشقی قوچانی نیز خطاب به مادر و پدرش نوشته است: مادر و پدرم و خانواده عزیزم عیدتان پیروز ولی این عید، عید ما نیست. روزی که اسلام به پیروزی نهایی برسد عید نوروز ماست. پدر و مادرم هدف شهدا تحقق اسلام بود و با خون شهدا انقلاب تقویت می‌شود و هر روز که اسلام پیروز شد عید نوروز ماست که پرچم اسلام بر فراز بیت‌المقدس به اهتزاز درآید.

شهید قدیر خلیلی در نامه‌ای به خانواده و فرزندانش نوشته است:

چون دیدم که امروز در خانه نشستن برای من ننگ است و واجب دیدم که به امام لبیک گویم و نتوانستم که در این ایام عید نوروز بچه‌های شهدا را در خانه ببینم که عید ندارند و فرزندان من عید و شادی داشته باشند، فقط برای رضای خدا به جبهه حق علیه باطل می‌روم و اگر خداوند به من لطف فرماید که در خدمت شهدا باشم و همگی در خدمت سرور شهیدان حسین بن علی (ع) وصیت این حقیر این است که امت حزب الله اسلام را یاری کنند و امام عزیز را تنها نگذارند خانواده‌های شهدا را فراموش نکنند. هر روز که اسلام پیروز شد، عید نوروز ماست که پرچم اسلام بر فراز بیت‌المقدس به اهتزاز درآید.

در وصیت‌نامه شهید رضا طاووسی آمده است:

الآن که این وصیت‌نامه را می‌نویسم درست سال نو تحویل شده و نمی‌دانم چطور شکر خدای را به جا آورم که در این زمان مقدس، در این چنین مکان مقدسی هستم. من نمی‌دانم در این حمله چه خواهد شد، ولی اگر ان‌شاءالله در این حمله راه کربلا باز شد و رزمندگان ما به پیروزی نهایی رسیدند که این آرزوی همه مسلمین جهان است. ولی اگر باز هم راه کربلا باز نشد و من توفیق زیارت کربلا را نداشتم، از شما مردم شهیدپرور و مخصوصاً مادران شهدا و پدر و مادر خودم و خواهر عزیزم تقاضا دارم برای پیروزی رزمندگان اسلام و باز شدن راه کربلا دعا کنید. هر وقت دلتان شکست، آن زمان بهترین وقت برای دعا کردن است.

شهید ظهیر شکری گرجان نیز نوشته است:

مادر! امروز که روز عید می‌باشد و سال نو می‌گردد، تمام دنیا در نظرم به ارزش یک مشت خاک کشورم و مصلحت دینم نیست و آنچه به جرأت و شهامت می‌توانم برایت و قلب پر مهرت نثار نمایم، این است که جان و روحمان در کالبد جسم مادی‌مان امانتی از جانب پروردگار است که دیر یا زود به امر الله به سویش پر می‌کشد و چه بسا بهتر است این روح در راه الهی طی طریقت کند.


منبع:باشگاه خبرنگاران

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1299
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
سه شنبه 7 فروردين 1397

چاپ پنجم کتاب «ابووصال» روایت زندگی شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری از سوی نشر شهید کاظمی منتشر شد.

شهید محمد رضا دهقان امیری متولد 26فروردین ماه سال 1374 در تهران دیده به جهان گشود. محمد رضا از نسل چهارم فرزندان حضرت روح الله (ره) بود که برای دفاع از حرم هجرت کرده و به شهادت رسید.

محمدرضا دانش آموخته دبیرستان علوم و معارف اسلامی امام صادق (ع) و دانشجوی سال سوم فقه و حقوق اسلامی در مدرسه عالی شهید مطهری بود. از صفات بارز اخلاقی محمدرضا می‌توان به خوش خلقی و خلوص نیت در انجام وظایف دینی و امور خیر اشاره کرد.

در تاریخ 21 آبان ماه سال 1394 با عنوان بسیجی تکاور راهی سوریه شد و همزمان با آخرین روزهای ماه محرم الحرام در نبرد با تروریست‌های تکفیری در حومه حلب طی عملیات محرم خلعت شهادت پوشید و در تاریخ 25 آبان در امامزاده علی اکبر چیذر به خاک سپرده شد.

کتاب «ابو وصال» اولین کتاب از مجموعه مدافعان حرم انتشارات شهید کاظمی است که با اقبال خوانندگان روبه‌رو شده است. کار تدوین خاطرات و زندگی‌ این شهید والامقام را محدثه علیجان‌زاده روشن برعهده داشته است و خاطرات این شهید را در قالب کتاب گردآورده است.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «یک سال فقط یک کارت برای ورود به بیت رهبری دادند. من اصرار داشتم که محمدرضا برود. بعد از مشورت، او انتخاب شد. خواهرش می‌خواست که او را بفرستم اما نمی‌شد. تا فهمید که رضایت دادیم برود، سر از پا نمی‌شناخت. دوم دبیرستان بود. اولین بارش بود که تنها می‌رفت. وقتی از بیت برگشت، چشم‌ها و صورتش قرمز شده بودند. از روحیاتی که در او می‌شناختم،‌مطمئن بودم که مسیر بیت تا خانه را گریه کرده و از دیدن چهره رهبر منقلب شده است. هر چه اصرار کردیم از فضای آنجا بگوید و دلیل گریه‌هایش چیست، اما یک کلام هم حرف نزد. پافشاری ما را که دید با حالت شوخی گفت: شیر کاکائو و کیکش خیلی خوشمزه بود!»

«هدیه تولد برایم یک رم هشت گیگ خرید. تلاش کرده بود با سلیقه کادو پیچ کند اما این طور نبود. هدیه را که باز کردم یک تکه کاغذ لای آن بود. چند بیت شعر بود که قافیه مهدیه داشت، با تعجب پرسیدم دو بیتی با قافیه اسم من گفتی؟! ملتمسانه از من خواست تا صدایش را در نیاورم، شعر یکی از دوستانش بود که برای همسرش سروده بود و همنام من بود.»

چاپ پنجم کتاب «ابووصال» با طرح جلد متفاوت در ۱۳۴ صفحه با قیمت ۸ هزار تومان از سوی نشر شهید کاظمی منتشر شده است.

منبع:فارس

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1270
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
سه شنبه 7 فروردين 1397
محمود از طفوليت علاقه خاصي به مداحي داشت و خودم هم او را به مجالس روضه مي‌بردم. از وقتي زبان باز كرد با خودش نوحه زمزمه مي‌كرد هيچ وقت نمي‌گفتم چرا مي‌خواني، همیشه تشويق مي‌كردم.از خدا خواستم محمود سالم باشد و نوكري اهل‌بيت(علیهم‌السلام) را بكند. شكر خدا و ائمه را مي‌كنم چنين نفسي به حاج محمود داده است.

عقیق:میهمانی ویژنامه نوروزی ما در خانه‌اي كوچك و ساده در محله تسليحات است. روزهاي پاياني سال است و حاج خانم مشغول خانه‌تكاني؛ با اين حال با گشاده رویی پذيراي ما مي‌شود.شباهت ظاهري  مادر و پسر متعجبم می کند حتي لحن صحبت كردنش هم شبيه حاج محمود است.روي ديوار عکس همسر و فرزند شهیدش كنار هم قاب شده‌اند و حاج محمود هم با كلاه معروفش يك پله پايين‌تر طوري در قاب است كه گويي عميقا پدر و برادر را نظاره مي‌كند. در هفته های پایانی سال روز مادر بهانه خوبي بود تا سراغ مادر مداحی برویم که امسال نوحه هایش حسابی گل کرد حاجيه خانم «زهرا نگهداري» که بیش از 7 دهه از عمرش می گذرد همسر شهيد نقي و مادرشهيد داود و مداح اهل‌بيت(علیهم‌السلام) حاج محمود كريمي است. اواز مادرانه‌هايش برایمان گفت و ما هم نوشتیم.

 

نان و نمك آيت‌الله بروجردي

دوست دارد حاج خانم كريمي صدايش كنيم. اصالتا شيرازي است و سال 1342 زماني كه فقط 14 ـ‌ 13 سال داشت، با حاج نقي كريمي ازدواج كرده است. حاج نقي معمار بوده و حاصل اين ازدواج پنج پسر است كه شهيد داود اولين و حاج محمود فرزند دومشان است. از همان اول ازدواج در محله‌هاي وحيديه و تسليحات ساكن مي‌شوند و البته 10 سال هم ساكن شاهين‌شهر اصفهان بوده‌اند. با افتخار از همسر شهيدش تعريف مي‌كند: «اخلاق حاج نقي نه تنها با من بلكه با فرزند، پدر و مادر، خواهر و مادر و خانواده من زبانزد فاميل بود. ذاكر اهل‌بيت(علیهم‌السلام) و قبل از انقلاب سه بار به كربلا شرفياب شده بود و ارادت خاصي به اهل‌بيت(علیهم‌السلام) داشت. سه‌شنبه‌هاي هرهفته به مسجد جمكران مي‌رفت و در قم خدمت آيت‌الله بروجردي مي‌رسيد گاهي از منزل آيت‌الله بروجردي نان و نمك را به عنوان تبرك براي ما مي‌آورد. چه پيش و چه بعد از پيروزي انقلاب در تمام راهپيمايي‌ها شركت مي‌كرد و من و بچه‌ها را هم همراه خودش مي‌برد. بعدها فرمانده سپاه شاهين‌شهر اصفهان شد و اولين اعزامش به كردستان بود. آخرين اعزامش 13اسفند 1360 بود و چهارم فروردين 1361 در عمليات فتح‌المبين در دشت عباس، خدا به ما عيدي داد و جاويدالاثر شد. اين بهار 36 سال از آن اتفاق گذشته است.»

گمنام تويي خوشنام تويي!

حاج خانم را به سال‌هاي قبل برده‌ايم.خاطرات یکی یکی در ذهنش جان می گیرد: «از در كه وارد مي‌شد اول به سراغ پدر و مادر و بچه‌هاي يتيم خواهرش مي‌رفت.آخرين بار كه مي‌خواست به جبهه برود گويا مي‌دانست كه برنمي‌گردد به من گفت: بچه‌ها را حسيني بار بياور و نگذار اسلحه من زمين بماند. مي‌گفتم من جهاد خانه‌ام و تو جهاد بيرون اما ثوابش نصف. 32 سالم بود و حسين پنج ماهه و داود 15 ساله بود. ديده بودند كه اسير شده است؛ پنج سال اسير بود من 150 نامه به صليب سرخ نوشتم اما جوابي نیامد. در كمپ با حاج آقا ابوترابي بودند . گويا شب عاشورا مداحي مي‌كند او و حاج‌آقارا مي‌برند و بعد از آن دیگر از او خبري نمی شود. 20 سال طول كشيد تا شهادتش قطعي شد حاج محمود مي‌گفت به بچه‌ها اميد نده كه برمي‌گردد. دلم مي‌گفت برنمي‌گردد آزاده‌ها كه آمدند كاملا قطع اميد كرديم و يك مجلس ختم سبك گرفتيم. نه مزاري دارد و نه سنگ قبري؛ زيبايي‌اش در جاويدالاثر بودنش است: گمنام تويي خوشنام تويي!»

 تاثیر لقمه حلال پدر

حاج خانم كريمي در لابه لای خاطراتش  به نكته مهمی در تربيت بچه‌ها اشاره مي‌كند که ثمره لقمه حلال پدر بوده است: «اين‌كه بچه‌ها به راه اهل‌بيت(علیهم‌السلام) رفته‌اند حاصل مراقبت‌هايي بود كه پدرشان داشت. قوانين خاصي در خانه داشتیم مثلا روزهاي يكشنبه نه مهماني مي‌رفتيم نه كسي به منزل ما مي‌آمد. شب كه از سركار مي‌آمد به من و بچه‌ها كتاب‌هايي كه مناسب سن هركداممان بود مي‌داد و ما يك هفته فرصت داشتيم تا اين كتاب را بخوانيم و هفته بعد از ما سوال مي‌كرد و جايزه مي‌داد. زماني كه به سفر مي‌رفتيم پدرشان با زبان شيريني قصه‌هاي مذهبي و قرآني تعريف مي‌كرد و بچه‌ها مي‌گفتند: دوباره دوباره. به‌جز اينها لقمه پاك و حلال خيلي اثر دارد مراقبت از لقمه‌اي كه بچه‌ها مي‌خوردند، خيلي مهم بود. پدرشان به صله رحم اهميت مي‌داد اما اگر مهماني دعوت بوديم و مي‌خواستيم خانه دوست يا قوم و خويشي برويم كه احتمال مي‌داد خمس و زكات نداده باشد و لقمه شبه‌دار باشد، قبل از رفتن رد مظلمه اش را کنار مي‌گذاشت  همه‌ اینها تاثير دارد. لقمه پاك و حلال خيلي اثر دارد. موقعي هم شير مي‌خوردند با خودم به مجالس روضه مي‌بردم. برای بزرگ شدن بچه‌ها بايد حواسمان به خیلی مسائل باشد.»



شهید نقی کریمی همسر حاجیه خانم نگهداری در کنار همرزمان/نفر سوم ایستاده از سمت راست

مداحی در خانواده ما مورثی است

مادر مثل تمام مادرها پسردوست است و با عشق و علاقه خاصي از حاج محمود تعريف مي‌كند:«به نوعي صدا در خانواده ما موروثي است. پدر و پدربزرگ و همسرم ذاكر اهل‌بيت(علیهم‌السلام) بودند. قبل از شهادت پدرش مدام در خانه هیئت داشتیم؛ شب‌هاي جمعه كميل، صبح جمعه دعاي ندبه و عصر جمعه دعاي سمات برقرار بود. اگر دعاي كميل نداشتيم پدرش براي خانواده مي‌خواند در خانه ما هميشه هيئت 6ـ5نفره برقرار بود. شوهرم هرجا هيئت مي‌رفت دست بچه‌ها را مي‌گرفت و با خودش مي‌برد. محمود از طفوليت علاقه خاصي به مداحي داشت و خودم هم او را به مجالس روضه مي‌بردم. از وقتي زبان باز كرد با خودش نوحه زمزمه مي‌كرد هيچ وقت نمي‌گفتم چرا مي‌خواني، همیشه تشويق مي‌كردم. از خدا خواستم محمود سالم باشد و نوكري اهل‌بيت(علیهم‌السلام) را بكند. شكر خدا و ائمه را مي‌كنم چنين نفسي به حاج محمود داده است. بچه‌ها خودشان به مداحي علاقه‌مند بودند. يادم است پدرشان يك راديو ضبط كوچك خريده بود و دائم نوار كافي و قرآن گوش مي‌دادند. داود و محمود بچه بودند و گاهي سرضبط دعوايشان مي‌شد و بالاخره پدرشان برايشان دو تا ضبط خريد گاهي به محمود اشاره مي‌كرد و مي‌گفت: آنچه كه من مي‌خواهم اين مي‌شود!»

ذاكر اهل‌بيت(علیهم‌السلام) حسابش جداست

آرامش خاصي در چهره حاج خانم موج مي‌زند و از روزهايي كه بر او گذشته گلايه‌اي ندارد، مي‌گويد: «همه مي‌گويند: پسر بزرگ كردن سخت است اما من مي‌گويم اصلا سخت نيست پسرهايم اصلا اذيت نكردند هرچند پدر و برادر بزرگشان نبودند اما بچه‌ها خستگي را از تن من در آوردند. به حاج محمود هم گفته‌ام: براي مادر، بچه با بچه فرق نمي‌كند اما دهاني كه براي امام حسين(علیه‌السلام) باز مي‌شود، حسابش جداست. اصلا ذاكر اهل‌بيت(علیهم‌السلام) حسابش جداست. هنوز هم وقتي حاج محمود مي‌خواند ذوق مي‌كنم. ده بار هم تكرار كند، باز گوش مي‌كنم. همه نوحه‌ها را دوست دارم؛ حسين عشق مني را خيلي دوست دارم. در محل و همه جا من را به نام حاج محمود مي‌شناسند. افتخارم اين است كه به خاطر اهل‌بيت(علیهم‌السلام) مي‌خواند. محمدم هم همين‌طور است. يك ياعلي حاج محمود را با دنيا عوض نمي‌كنم. موجب افتخار ماست. سومين سفرم به كربلا با حاج محمود خيلي به يادماندني بود. با تمام مشغوليت‌هايش هفته‌اي يكي دوبار به من سر مي‌زند اما محرم و فاطميه از او  توقع ندارم گاهي هرروز زنگ مي‌زند يك وقت‌هايي كه از هيئت مي‌آيد اگر گذرش به محل بيفتد و ببيند چراغ خانه‌ام روشن است درمي‌زند و من را مي‌بيند و مي‌رود.»



شهید داودکریمی فرزند حاجیه خانم نگهداری در کنار همرزمان/نفر اول ایستاده از سمت چپ

داود گفت؛من شهید می شوم

حاج خانم نگاهش را به عکس داود می اندازد. پسری که شهید شد تا افتخار بزرگی نصیب مادر کند. او مي‌گويد:«پدرش خيلي به بچه‌ها بها مي‌داد، يادم مي‌آيد منزل يكي از اقوام مهمان بوديم محمود را پيش‌نماز كرد. محمود بچه بود در قنوت خواند: اللهم ارزقنا شهادت! بعد از نماز پدرش بغلش كرد و بوسيد اما داود به محمود مي‌گفت: كلمه را تو گفتي اما لقمه‌اش را من مي‌خوردم(يعني من شهيد مي‌شوم) بعد از شهادت شوهرم، آقا داود حكم پدر را براي بچه‌ها داشت، اما مدام جبهه بود. حواسش به درس و نماز اول وقت بچه‌ها بود. گاهي پيش‌نماز مي‌ايستاد و بچه‌ها پشت سرش نماز مي‌خواندند. يكبار نديدم نماز شبش قضا شود. پسرها سرشان تو كتاب و مسجد بود. داود گاهي مي‌آمد قابلمه غذا و سفره نان را برمي‌داشت و براي بچه‌ها به مسجد مي‌برد. هنرستان آزادي فلسطين رشته تاسيسات درس مي‌خواند. شناسنامه‌اش را دو سال بزرگ كرد و از پايگاه شهيد بهشتي اعزام شد.  به حاج محمود وصيت كرده بود كه در مراسمش او نوحه بخواند . وقتي خبر شهادت داود را دادند محمود خودش پاي تلفن بود كه گفتند چند تا از گل‌هاي مسجد پرپر شدند و اسامي را مي‌گويد و محمود همه را گوش مي‌كند و آخرش مي‌گويد: داود داداش من است. »داود 21 دي ماه 1365 در شلمچه به همراه 11 نفر از بچه‌هاي اين محل شهيد شد.


حسين سرباز ره دين بود

محرم امسال  نوحه های قدیمی بسیاری توسط مداحان بازخوانی شد ، نواهای ماندگار که  هیچ وقت رنگ کهنگی به خود نگرفته است.يكي از  این نوحه‌ها «حسين سرباز ره دين بود» بود كه حاج محمود بازخواني و خوشبختانه خيلي خوب گل كرد. اما اين نوحه از كجا آمده و شاعرش كي بوده است؟ شاعر اين نوحه «علي‌اكبر خوشدل تهراني» از روحانيون و شاعران مشهور تهران در سده اخير است و ديوان اشعار او بارها چاپ شده است. او سال 1293 خورشيدي در تهران به دنيا آمد و مادرش كاشاني و پدرش كرمانشاهي بود. خوشدل بعد از تحصيلات علوم قديمي نزد افرادي چون شيخ علي رشتي، تحصيلات كلاسيك را طي كرد.خوشدل بعدها به سياحت عراق، مصر، تركيه، حجاز، افغانستان، پاكستان و هندوستان پراخت. او پس از آن در تهران ماندگار شد  به شعر و شاعري پرداخت. علي‌اكبر خوشدل در غزل و قصيده و قطعه و مثنوي شعر مي‌سرود و بيشتر به عنوان يك شاعر مذهبي و آييني و مديحه‌سرا شناخته شده است. خوشدل در غزل‌گويي ماهر است و به سبك هندي تمايل دارد و مدح‌ها و مرثيه‌هايي هم در مدح امامان شيعه سروده است. آثار او عمده‌الاسرار و ديوان شعر است. حسين سرباز ره دين بود/ حسين قرباني آيين بود/ عاقبت حق‌طلبي اين بود/ از سر ني داد، خوش اين ندا سر/ الله اكبر الله اكبر...... اين نوحه مرحوم خوشدل شش بند دارد و سرلوحه نوحه‌خواني بسياري از هيئت‌هاي تهران بوده است. ضمن آن‌كه شعر معروف «بزرگ فلسفه قتل شاه دين اين است/ كه مرگ سرخ بِه از زندگي ننگين است» هم متعلق به همين شاعر است كه روي بيرق اغلب هيئت‌ها درج شده بود و حتي بعضي از دسته‌هاي عزاداري با همين نشان در راهپيمايي‌هاي انقلاب شركت كردند. خوشدل عاقبت دوم مهرماه 1365 درگذشت و در آستانه شيخ صدوق در شهرري به خاک سپرده شد. 

 

منبع: چهارده

نشريه مشترك موسسه قدس و سايت عقيق
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , مــــــداحــــــى , ,
:: بازدید از این مطلب : 1206
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
سه شنبه 22 اسفند 1396
فرمانده کل سپاه انقلاب اسلامی از امید خسروی بسیجی جانباز حادثه آشوب خیابان پاسداران عیادت کرد و دست این بسیجی را بوسید.
سردار سرلشکر محمدعلی جعفری در مصاحبه‌ای با اشاره به اینکه عده‌ای با انواع سلاح و امکانات مختلف در نقطه‌ای از پایتخت قلعه‌ای برای خود بنا کرده بودند و با سستی‌ها و کاستی‌هایی که در مراحل قبلی ایجاد شده بود فکر می‌کردند می‌توانند به قلدری خود ادامه دهند، گفت: با همت جوانان مومن، غیور و انقلابی و شهدایی که در راه امنیت و مقابله با فتنه تقدیم کرده‌ایم دشمنان به جایی نخواهند رسید.

وی تاکید کرد: همه این جانفشانی‌ها در دل صحنه‌های پرخطر برای حفظ انقلاب، اسلام و ایران عزیز ماست.
سرلشکر جعفری با بیان اینکه امنیت بالاترین دستاورد نظام جمهوری اسلامی ایران است، اظهار داشت: همه این امنیت را مدیون غیرت و مردانگی جوانان کشورمان هستیم.

فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی افزود: مخالفان و دشمنان نظام جمهوری اسلامی ایران پی در پی درحال توطئه علیه کشورمان هستند و تجربه ثابت کرده است در همه فتنه‌ها به خصوص از ۲۰ سال پیش به بعد اغتشاش‌ها دلایل مختلفی داشته و معاندین با تعداد اندکی فرصت طلب در پی آشوب و بهم ریختگی کشور بودند.

وی گفت: متاسفانه در این میان مخالفان نظام فرصت سازمان دهی، آموزش و دسترسی به فضای مجازی بدون کنترل پیدا کردند که اگر این کنترل‌ها محکم بود و نیرو‌های امنیتی و بسیجی دستشان این طور بسته نبود و محدودیت نداشتند، این شیطنت‌ها بسیار زودتر در نطفه خفه می‌شد.

سرلشکر جعفری با بیان اینکه هر حادثه‌ای که با برخورد قاطع جوانان غیور این مرز و بوم روبرو شد به سرعت پایان یافت، افزود: سال ۷۸ دشمنان با زمینه‌های سیاسی وارد معرکه شدند که با بصیرت مردم انقلابی نقشه آن‌ها نقش بر آب شد و این بار به بهانه نابسامانی‌های اجتماعی و اقتصادی به دنبال اغتشاش و سوء استفاده بودند که آن هم با حضور جدی مردم انقلابی و جانفشانی شهدایی مانند شهید حدادیان چه در فتنه دی ماه و چه در غائله خیابان پاسداران آن هم به جایی نرسید، اما باید مردم بصیر باشند و بدانند دشمن دست از کار نمی‌کشد و به سرعت و به هر بهانه‌ای برای ناامنی ایران اسلامی زمینه‌سازی می‌کند.

وی تاکید کرد: باید با اقدام به‌موقع و هوشمندانه جلوی همه زمینه‌های ناآرامی را گرفت و به راحتی می‌توان زمینه‌ها را مدیریت کرد و از بین برد.

فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تصریح کرد: از بین بردن زمینه‌های سوء استفاده دشمنان وظیفه مسئولان و نهاد‌های اجرایی کشور است و باید در این باره اقدامات جدی را عملی کنند.

سردار سرلشکر جعفری در پایان با بیان اینکه باید مردم غیور ایران اسلامی قدردان خون شهدا و ایثار جانبازان و خانواده‌های آنان باشند، گفت: امید خسروی برای امنیت این مرز و بوم تا مرز شهادت رفت و او از این پس جزء ایثارگران عزیز ایران اسلامی است.

امید خسروی نیمه شب یکم اسفند امسال در اغتشاشات فرقه‌ای خیابان پاسداران توسط آشوبگران از ناحیه سر آسیب جدی دید که به بیمارستان منتقل شد و از همان لحظه اقدامات درمانی بر روی وی آغاز شد.
این بسیجی دلاور ۷ روز در حالت کما بود که روز گذشته به لطف خدا و کوشش پزشکان به هوش آمد و علایم حیاتی وی هم اکنون ثبات لازم را دارد.
 


 
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1197
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
سه شنبه 22 اسفند 1396
در همایش «سوختگان وصل» مطرح شد
آیین اختتامیه شانزدهمین همایش ادبی سوختگان وصل با عنوان «سلام سردار» پاسداشت حاج قاسم سلیمانی در تالار فردوسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برگزار شد.

گزارش تصویری

 


عقیق: آیین اختتامیه شانزدهمین همایش ادبی سوختگان وصل با عنوان «سلام سردار» پاسداشت حاج قاسم سلیمانی عصر دیروز در تالار فردوسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برگزار شد.

*مفتخریم به برگزاری چنین مراسمی در دانشگاه تهران

حجت‌الاسلام محمدمهدی کرمی مسئول نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه تهران در این مراسم گفت: تجلیل از سردار سلیمانی تجلیل از شخص نیست بلکه تجلیل از راست قامتان تاریخ است، تجلیل از همه ولایت‌مداران و خانواده شده است. بزرگداشت خون‌هایی است که این راه را هموار کردند.

وی افزود: سردار سلیمانی و همه مدافعان حرم تمام معادلات بین‌المللی را برهم زدند و نقش جمهوری اسلامی را در جایگاه رفیعی رقم زدند. افتخار می‌کنیم که چنین جلسه‌ای با اجازه سردار آن هم در دانشگاه تهران برگزار می‌شود.

*توصیه رهبر انقلاب به ساخت چند فیلم مانند «به وقت شام»

سعید حدادیان مسئول دفتر هنر و ادبیات نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه تهران ضمن خوش‌آمدگویی به شرکت‌کنندگان گفتسوختگان وصل حاصل فعالیت این دفتر است که با محوریت ادبیات مقاومت  16 سال است که برگزار می‌شود. شهدای تفحص، مفقودین، مناطق جنگی، جانبازان و ... موضوعاتی بودند که طی این سال‌ها به آنها پرداخته شد و به اقتضای اتفاقات منطقه برخی موضوعات نیز با محوریت آنها برگزار شده ا ست.

وی افزود: در این دوره به واقع من خطر کردم و سراغ چنین موضوعی رفتم زیرا سردار چنین مراسم‌هایی نیستند و در جست‌وجوی خلوت آخرین لحظات شهدا هستند اما با این حال حدود هزار اثر به دفتر هنر و ادبیات رسیدکه حدود 20 درصد آنان داستان و 80 درصد آن را شعر تشکیل می‌دهد.

حدادیان با اشاره به اینکه در فرصت‌هایی که گاهی به دست می‌آورد گزارش‌هایی از همایش سوختگان وصل خدمت رهبر معظم انقلاب ارائه می‌کند، بیان داشت: در رابطه با این برنامه چندی پیش خدمت ایشان گزارشی ارائه کردم که علاوه بر استقبال از برگزاری آن فرمودند؛ «برگزاری چنین برنامه‌هایی خوب است اما یکی کم است و حتی باید از زندگی سردار سلیمانی فیلم ساخته شود مثل فیلم «به وقت شام»‌ که آن را دیده‌‌ام و خوب است و البته همین یکی هم کم است. برای قاسم سلیمانی هم باید چند فیلم ساخته شود».

*تجلیل از تمام خدمات قاسم سلیمانی بعید است

در بخش دیگری از این مراسم پیام علی لاریجانی رئیس مجلس شورای اسلامی که نتوانسته بود در این برنامه شرکت کند برای حاضرین قرائت شد: «سال‌های طولانی است با سردار سلیمانی حشر و نشر داشته‌ام و با خدمات او آشنا هستم. امروز از انسانی دردمند و آشنا به مصالح کشور و خوش‌فکر و دوراندیش تقدیر می‌شود اما بعید می‌دانم که از تمام خدمات او تجلیل شود».

*دلم می‌خواست که عزیزِ دلْ قاسم سلیمانی را ببینم

علیرضا افتخاری پیش از اجرای دو قطعه موسیقی برای شرکت‌کنندگان گفت: من از اصفهان آمده‌ام و دلم می‌خواست که عزیز دل قاسم سلیمانی را ببینم ولی خوب چنین نشد و چاره‌ای نیست. 

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1211
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
سه شنبه 22 اسفند 1396
حاج سعید حدادیان عصر امروز به همراه فرزندانش محمد حسین و مهدی حدادیان در منزل شهید محمد حسین حدادیان حضور پیدا کرد و با خانواده این شهید دیدار و گفت و گو کرد. د این دیدار این ذاکر اهل بیت(ع) رباعی تازه سروده خود را در قالب یک تابلو به خانواده این خادم هیئت رایة العباس(ع) اهدا کرد.
عقیق: حاج سعید حدادیان عصر امروز به همراه فرزندانش محمد حسین و مهدی حدادیان در منزل شهید محمد حسین حدادیان حضور پیدا کرد و با خانواده این شهید دیدار و گفت و گو کرد. د این دیدار این ذاکر اهل بیت(ع) رباعی تازه سروده خود را در قالب یک تابلو به خانواده این خادم هیئت رایة العباس(ع) اهدا کرد.

رباعی سروده حاج سعید حدادیان به این شرح است:

بر شیفتگان آل عصمت صلوات
بر دلشدگان این محبت صلوات

حالا که شده است بوسه گاه رهبر
بر پیرهن خادم هیئت صلوات

حاج سعید حدادیان و فرزندان پیش از حضور در منزل شهید محمد حسین حدادیان ، بر سر مزار وی در آستان امام زاده علی اکبر (ع) چیذر حاضر شدند.

شهید محمدحسین حدادیان بسیجی جوانی بود که روز ۳۰ بهمن امسال در شب شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها به دست دراویش اغتشاشگر در خیابان پاسداران تهران به شهادت رسید.








.





رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1180
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
سه شنبه 10 بهمن 1396

علی خوش‌لفظ از رزمندگان و جانبازان دوران دفاع مقدس بود که 29 آذر امسال پس از تحمل سال‌ها درد و بیماری از ناشی از جنگ تحمیلی به دیدار همرزمان شهیدش پیوست و به درجه رفیع شهادت نائل شد. شهید علی خوش‌لفظ از رزمندگان و جانبازان 70 درصد همدانی بود که در عملیات رمضان، مسلم‌بن عقیل، والفجر5، کربلای4 و کربلای5 حضور داشت و  سرانجام در عملیات کربلای5 بر اثر اصابت تیر به نخاع به درجه جانبازی نائل شد و سالها این درد و رنج را تحمل کرد.

وی راوی کتاب وقتی مهتاب گم شد بود که با استقبال بی‌نظیر مردم روبه‌رو شد. رهبر معظم انقلاب پس از خواندن کتاب, بر این کتاب تقریظ کردند. امام خامنه ای در این کتاب مرقوم کردند:«بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم

بچّه‌های همدان؛ بچّه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادّعا؛ یاران حسین(علیه‌السّلام)؛ یاوران دین خدا .. و آنگاه مادران؛ مردآفرینان شجاع و صبور .. و آنگاه فضای معنویّت و معرفت؛ دل‌های روشن، همّت‌ها و عزم‌های راسخ؛ بصیرت‌ها و دیدهای ماورائی .. اینها و بسی جویبارهای شیرین و خوشگوار دیگر از سرچشمه‌ این روایت صادقانه و نگارش استادانه، کام دل مشتاق را غرق لذّت می‌کند و آتش شوق را در آن سرکش‌تر می‌سازد.

راوی خود یک شهید زنده است. تنِ بشدّت آزرده‌ او نتوانسته از سرزندگی و بیداری دل او بکاهد، و الحمدلله ربّ العالمین. نویسنده نیز خود از خیل همین دلدادگان و تجربه‌دیدگان است. بر او و بر همه‌ آنان گوارا باد فیض رضای الهی؛ انشاء‌الله. 95/10/18

درباره‌ نگارش این کتاب، آنچه نوشتم کم است؛ لطف این نگارش بیش از اینها است. مقدّمه‌ کتاب یک غزل به تمام معنی است. 95/10/18»

به مناسبت برگزاری مراسم چهلمین روز در گذشت شهید خوش لفظ گفت‌و‌گویی کوتاه با سردار علی شادمانی معاون هماهنگ کننده قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء(ص) انجام دادیم. سردار شادمانی در خصوص ویژگی‌های شهید علی خوش لفظ گفت که بهترین مقام را حضرت آقا به شهید خوش لفظ دادند و او را شهید زنده خطاب کردند.

فرمانده لشکر 32 انصار الحسین(ع)  در دوران دفاع مقدس ادامه داد: اولین ویژگی شهید خوش لفظ این بود که از همان اول انقلاب و دوران جوانی امنیت و آرامش را رها کرد و جهاد در جبهه را برگزید و به مجاهدت پرداخت. در جبهه هم سخترین کار یعنی اطلاعات-عملیات و رفتن به قلب دشمن را انتخاب کرد.

سردار شادمانی گفت که او حقیقتاً در این مسیر مجاهدت و تلاش کرد و بارها جانباز و زخمی شد و سی سال این زخم ها و آثار شیمیایی را برای خدمت انقلاب و شکوفایی اسلام تحمل کرد که اینها می تواند برای ما درس و مشق باشد و پیام خوبی برای جوانان است.

معاون هماهنگ کننده قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء(ص) علت توجه امام خامنه ای به شهید خوش لفظ را خدماتی که این شهید به اسلام و انقلاب کرد, دانست و گفت: مجاهدت, قرب, عزت و دفاع از آرمان های مردم بود از مهمترین اهداف شهید خوش لفظ در این مسیر بود و امیدواریم بتوانیم ادامه دهنده مسیرمقدس این شهدا و جانبازان برای رسیدن به اهداف عالی انقلاب باشیم. 


منبع:تسنیم

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1145
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
سه شنبه 10 بهمن 1396

،  در میان افراد شاخص و نخبگان سال‌های انقلاب و دفاع مقدس، شخصیت حسن باقری (غلام‌حسین افشردی) به عنوان یکی از شاخص ترین این افراد مطرح بوده است.

وی که در سن 24 سالگی وارد عرصه جنگ شد، تنها ظرف مدت 2 سال توانست به استراتژیست بزرگ جنگ تبدیل شده و واحد اطلاعات رزمی در سپاه و جنگ را پایه‌گذاری کند. توانمندی شهید باقری تا جایی بود که به او لغب نابغه دفاع را داده‌اند.

حسن باقری در 25 اسفندماه 1334، همزمان با سوم شعبان، میلاد امام حسین(ع) در تهران به دنیا آمد. وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران گذراند و بعد وارد دانشگاه ارومیه شد. حسن باقری پس از سه ترم از دانشگاه اخراج شد و به خدمت سربازی رفت. در هیمن دوران و با اوج گیری مبارزات مردمی علیه رژیم شاهنشاهی، با فرمان امام خمینی از سربازی فرار کرد و با صف مبارزان علیه رژیم پهلوی پیوست و در تصرف کلانتری 14 و پادگان عشرت‌آباد در تهران نقش موثری داشت.


دوران کودکی شهید باقری

اما دوران سرنوشت‌ساز زندگی حسن باقری از پس از پیروزی انقلاب شروع می‌شود. در سال 1358 وی فعالیت خود را در سرویس فرهنگی و سیاسی روزنامه جمهوری اسلامی آغاز کرد و اولین خبرنگاری بود که به الجزایر اعزام شد. پس از آن بنا به دعوت سازمان امل، از طرف این روزنامه سفر 15 روزه‌ای به لبنان و اردن انجام داد و طی این سفر، گزارش تحلیلی جامعی از اوضاع نابه‌سامان مسلمانان در آن منطقه تهیه کرد.

در این دوران شهید باقری با اخذ دیپلم ادبی در امتحان ورودی دانشگاه‌ها شرکت کرد و با رتبه‌ی 104 در رشته‌ حقوق قضایی دانشگاه تهران قبول شد.


شهید باقری در روزنامه جمهوری اسلامی

ورود حسن باقری به عرصه خبر موجب شد تا اطلاع دقیقی از اوضاع کشور در عرصه‌های مختلف به دست‌ آورد. در این زمان گروهک‌های ضد انقلاب با اقدامات تروریستی سعی در برهم زدن امنیت کشور داشتند. روزنامه جمهوری اسلامی ارگان رسمی حزب جمهوری اسلامی بود و حسن باقری می‌دانست اعضای این حزب رابطه نزدیکی با سپاه دارند.

از سوی دیگر در همین زمان محسن رضایی با تحویل گرفتن سه اتاق در ساختمان سابق اداره پنجم ساواک در حال تشکیل اطلاعات سپاه بود و به دنبال نیرو می‌گشت. روزی آیت‌الله خامنه‌ای با محسن رضایی تماس می‌گیرد و جوانی را برای همکاری با اطلاعات سپاه به او معرفی می‌کند. این جوان همان حسن باقری است.

پس از انکه محسن رضایی با حسن باقری صحبت می‌کند در او استعدادی عجیب می‌بیند. از همین رو با همکاری در اطلاعات سپاه موافقت می‌کند و نام حسن باقری را برای او برمی‌گزیند و از همین جاست که نام غلامحسین افشردی به حسن باقری تغییر می‌کند.

فعالیت حسن باقری در اطلاعات سپاه ادامه دارد تا اینکه جنگ رسما آغاز می شود.  با شروع جنگ تحمیلی عراق، در روز اول مهرماه1359، راهی جبهه‌های جنوب در خوزستان شد. در آن زمان هنوز اطلاع دقیقی از حد پیشروی نیروهای عراقی وجود نداشت. حسن با دستور محسن رضایی به مسئولیت اطلاعات ستاد عملیات جنوب منصوب می‌شود و از همان آغاز شروع می‌کند به جمع آوری اطلاعات و شناسایی از تمامی مناطق جبهه جنوب. این اقدام حسن در اصل آغاز تاسیس واحد اطلاعات رزمی در سپاه بود.


شهید باقری در حال هدایت عملیات

رفته رفته حسن باقری با کسب اطلاعات از مناطق مختلف جبهه جنوب، کار بازجویی از اسرای عراقی و شناخت تجهیزات دشمن را در دستور کار خود قرار می‌دهد. اطلاعاتی که حسن در همان ابتدای امر به فرماندهان ارائه می‌کند موجب می‌شود تا اعتمادها به او جلب شود.

حالا دیگر وقتش رسیده بود که اطلاعات حسن باقری در صحنه عملیات هم بکارگیری شود. اما در ابتدای جنگ فرماندهی کل قوا بر عهده بنی صدر بود و او اجازه کار به نیروهای سپاهی نمی‌داد. در جلسه ای که با حضور بنی صدر و آیت‌الله خامنه‌ای که در آن زمان نماینده امام در شورای عالی دفاع بود، در اتاق جنگ لشکر 92 زرهی اهواز برگزار می‌شود حسن باقری هم بر پایه اطلاعاتی که به دست آورده بود، تحلیلی جامع از وضعیت دشمن در آن زمان ارائه می‌دهد که موجب حیرت بنی صدر و دلگرمی نماینده امام در شورای عالی دفاع می‌شود.

حسن باقری نشان داد که اعتماد چند سال پیش حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به حسن باقری و معرفی او به محسن رضایی انتخابی دقیق و صحیح بوده است.

با برکناری بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا، راه برای کارکردن نیروهای انقلاب باز می‌شود. اولین عملیاتی‌ که اجرا می‌شود، بر پایه اطلاعات به دست آمده توسط حسن باقری انجام می‌شود و موجب تقویت روحیه رزمندگان ایرانی و تجربه شیوه‌های جدیدی از نبرد با عراقی‌ها می‌شود.

شهید باقری در ادامه فعالیت خود  با استفاده از همه‌ امکانات به جمع‌آوری اطلاعات، نقشه‌ها و کالک‌های عملیاتی و شناسایی دقیق محورهای عملیات پرداخت و این اسناد را به گزارش‌های سازمان‌یافته تبدیل کرد. در قرارگاه کربلا، اطلاعات کامل و جامعی از موقعیت دشمن، به همراه عناصر اطلاعاتی، به تحلیل و ارزیابی دشمن پرداخت و نقشه‌های دقیق مناطق عملیاتی را تهیه کرد. فعالیت‌های او در این زمینه با سازماندهی عناصر اطلاعاتی و برگزاری آموزش مختصری برای آن‌ها، منجر به تقویت واحد اطلاعات‌ عملیات در ستاد عملیات جنوب شد.


شهید باقری در دوران دفاع مقدس

 دانشجوی 24 ساله‌ رشته‌ حقوقی قضایی دانشگاه تهران، با شناخت عمیق از دشمن و چیرگی بر منطقه‌ جغرافیایی جنگ و تغییرات حاصل از آن علاوه بر طراحی و اجرای عملیات های مهم، در شکل گیری سازمان رزم، برآورد اطلاعات و تهیه‌ طرح عملیات، کادرسازی و تربیت فرماندهان تأثیرگذار و کارآمد نقشی اساسی ایفا کرد.

 چندان که خود نیز در این خصوص چنین نگاشته است: «این جنگ فرصت های طلایی بسیاری را جهت رشد استعدادها به ما داده است. نیروهای ما با توجه به بعد انقلابی‌ای که دارند و چشم و گوش بسته تابع قانون‌های از خارج آمده نیستند، می‌توانند از قالب‌های پیش ساخته خارج شوند و با فکر سازنده‌ خویش، روش‌هایی را ابداع کنند که دشمن نخواهد توانست به سادگی به دفاع در مقابل آن‌ها برخیزد.»

پس از این دوران حالا ایران می‌بایست عملیات‌های بزرگتری را طراحی و اجرا می‌کرد. اولین این عملیات‌ها شکست حصر آبادان بود. طراحی این عملیات که ماه‌ها به طول انجامید، منجر به شکست محاصره آبادان و آزادسازی بخش عظیمی از اراضی تحت تصرف عراق شد. در این عملیات، حسن باقری فرماندهی محور عملیاتی دارخوین و ماهشهر را به عهده داشت.

پس از این عملیات بود که فرماندهان ایرانی تصمیم گرفتند روند عملیات‌ها را با سرعت بیشتری پیگیری کنند. در همین راستا حسن باقری دست به کار طراحی عملیات دیگری برای آزادسازی بُستان شد. در این عملیات که طریق القدس نام گرفت حسن باقری به عنوان نماینده فرمانده کل سپاه در قرارگاه مشترک ارتش و سپاه حضور یافت، توان بالای خود برای هدایت عملیات  فرماندهی را به نمایش گذاشت.

پس از پایان هر عملیات، طراحی و شناسایی برای عملیات دیگری آغاز می‌شد و کار حسن باقری تمامی نداشت. حالا حسن باید کاری بزرگتر از دفعه قبل انجام می‌داد. عملیات بزرگی که فتح المبین نام گرفت. در این عملیات 4 قرارگاه برای اجرای عملیات پیش بینی شده‌ بود که حسن باقری فرماندهی قرارگاه نصر را برعهده داشت. این انتخاب به دلیل حساسیت بالای منطقه عملیاتی بود.

در این عملیات حسن باقری توانست با هدایت صحیح یگان‌های تحت امرش و با ابتکاراتی که آنها از خود نشان دادند در همان مرحله اول عملیات، به تمام اهداف از پیش تعیین شده دست پیدا کند و در مرحله دوم هم با تصرف ارتفاعات رادار نقش بزرگی در پیروزی این عملیات بازی کرد.

پس از این عملیات محسن رضایی فرمانده وقت سپاه به حسن باقری دستور داد تا تمام کارهای خود را تعطیل و شناسایی منطقه عملیاتی بیت المقدس را آغاز کند. شاید بتوان این عملیات را که در نتیجه آن خرمشهر آزاد شد را سخت ترین عملیات دوران زندگی حسن باقری دانست. در این عملیات نیز حسن باقری فرماندهی قرارگاه نصر را برعهده داشت  و باز هم سخت ترین منطقه عملیاتی به این فرمانده جوان سپرده شده بود.

حساسیت منطقه قرارگاه نصر از آن جهت بود که نیروهای حسن باقری می‌بایست هم از روبرو و هم از پهلو با دشمن می‌جنگیدند. در روز دوم عملیات نیروهای تیپ 7 ولیعصر موفق نمی‌شوند پیشروی خود را کامل کنند و بین آنها و نیروهای تیپ 27 محمد رسول‌الله فاصله می‌افتد و نیروهای تیپ 27 مجبور می شوند از 3 طرف با دشمن بجنگند.

جبهه قرارگاه نصر شرایط سختی پیدا می‌کند و تمامی فرماندهان این جبهه را از دست رفته می‌پنداشتند. اما حسن باقری آدمی نبود که به این زودی‌ها تسلیم شود. بالاخره در اثر هدایت و فرماندهی حسن باقری و ایستادگی نیروهای تیپ 27، نیروهای دشمن در خرمشهر محاصره می‌شوند و خرمشهر آزاد می‌شود.

پس از آزاد سازی خرمشهر حسن باقری به قرارگاه کربلا می‌رود. در این دوران هم نقش بارزی در طراحی و هدایت عملیات‌های مسلم بن عقیل و محرم ایفا می‌کند.

بالاخره در روز 9 بهمن ماه سال 61 حسن باقری در محور عملیاتی فکه زمانی که همراه شهید مجید بقایی مشغول شناسایی عملیات والفجر مقدماتی بود در سنگر دیده‌بانی بر اثر اصابت خمپاره به شهادت می‌رسد.

براساس یادداشت‌های روزانه‌ آن فرمانده جوان، وی در هر 24 ساعت 18 ساعت فعالیت می‌کرد و طی اجرای عملیات‌ها شب‌ها بیدار می‌ماند تا عملیات‌ها را به‌خوبی هدایت و فرماندهی کند امام خمینی پس از شهادت حسن باقری بر روی عکس وی نوشتند: «خداوند شهید شب‌زنده‌دار ما را با شهدای صدر اسلام محشور فرماید. اگر چه نمی‌توان با اندک اطلاعات به روی کاغذ، معرف شخصیت حسن باقری به عنوان یک نخبه، میراث معنوی و سرمایه‌ی ملی بود.»

 منبع: تسنیم

 

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , مـــردان خــــدا , ,
:: بازدید از این مطلب : 1108
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
سه شنبه 10 بهمن 1396

ابلاغیه شهید مهدی باکری به فرماندهان تحت نظرشان مملو از درس هایی است که مسئولان انقلاب باید به آن توجه کنند.

ابلاغیه شهید مهدی باکری به فرماندهان تحت نظرشان

   
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1340
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
یک شنبه 1 بهمن 1396

 وقتی نوحه‌خواندن نوجوانان را با لهجه شیرازی از تلویزیون می‌دیدید با آن‌ها زمزمه می‌کرد:- "باز این چه شورش است که در خلق عالم است... تشویق های اطرافیان باعث شد  در تکیه محل کار مداحی را آغاز کند. پای موسی آرام آرام به مسجد و بسیج باز شد تا خواندن برای اهل بیت(ع) را جدی‌تر دنبال کند. حاج مجید سیب‌سرخی تأثیر بسیاری در زندگی اش داشت ؛ حاجی حتی در لباس پوشیدن، صحبت کردن و راه رفتن هم دلسوزی می‌کرد تا محمدموسی رضایی جوان، در چارچوب اصولی مداحی را دنبال کند؛ حافظ ارزش‌ها باشد و جوانان از او الگو بگیرند. چراکه یکی از مولفه‌های اصلی یک مداح، تأثیرگذاری بر جامعه است و حاج موسی که سال‌هاست در فضای دبیرستان‌ها با جوانان ارتباط نزدیکی دارد این تعامل را در فضای هیئت‌ها به خوبی دنبال می‌کند.

از دیگر موضوعات جذاب زندگی این مداح انقلابی حضور در جمع مدافعان حرم بود ؛ وقتی خبر پیروزی های جبهه مقاومت بر تکفیری ها به گوشش می رسد ، منقلب می‌شود و می‌گوید حسرت خوردم...! چون نبودم تا در این انقلاب بزرگ سهمی داشته باشم.

او برای اعزام به سوریه از هر راهی وارد می‌شود به بن‌بست می‌خورد و سرانجام همراه با گردان‌های فاتحین به سوریه می‌رود و از آنجا در گردان‌های فاطمیون فعالیت خودش را ادامه می‌دهد. موسی رضایی را هیئتی‌ها به تواضع، فروتنی و رفتار بزرگ‌منشانه با مستمعین می‌شناسند؛ هم پیرمردها از نوحه‌های سنتی او بهره می‌برند و هم جوانان از شور و سبک‌های به روز او به وجد می‌آیند.

بخش اول گفت و گوی ما با این مداح اهل بیت(ع) را بخوانید:

 *به عنوان مقدمه می خواهیم بدانیم چه شد که به مداحی روی آوردید؟

 سال 57 در روزهای پیروزی انقلاب به دنیا آمدم و نامم را محمدموسی گذاشتند . مداحی را از تکیه محل که هیئت زنجیرزنی بود، شروع کردم؛آن موقع 15، 16 سال بیشتر نداشتم و احساس می‌کردم می‌توانم بخوانم. مخصوصاً زمانی که نوجوانان نوحه "باز این چه شورش است که در خلق عالم است" را با لهجه شیرازی می‌خواندند. من به آن صدا، لحن و سبک می‌توانستم بخوانم، آنقدر شبیه که اطرافیان به بنده گفتند بروم و در تکیه محل مداحی کنم. در تکیه محل می‌خواندم تا جائیکه در مواقع حساس می‌گفتند من بخوانم؛ به قول خودشان می‌خواستند سنگ تمام بگذارند. مثلاً وقتی هیئت جلوی تکیه می‌آمد میکروفون را به من می‌دادند با آن صدای نازک نوجوانانه که آن موقع در آن هیئت جلب توجه می‌کرد، سه ضرب بخوانم. آرام آرام به مسجد و بسیج آمدم و با دعای توسل شروع کردم. تکبیر و تعقیبات نماز را هم می‌خواندم. رفته رفته به غیر از دعا، شعر و نوحه هم در مسجد و هیئت بسیج می خواندم.

 

*چه کسانی در این راه شما را یاری دادند، در واقع مداحی را در نزد چه اساتیدی آموختید؟

 **از فضای مسجد وارد هیئت‌های تهران شدم

 شکر خدا استاد زیاد داشتم؛ از همان روزهای اول که در مسجد بودم آموختن را آغاز کردم. حاج رضا محمدی شاید استاد مداحی نبودند اما خیلی به ایشان علاقه داشتم. الان هم هستند خدا ان‌شاالله به ایشان سلامتی بدهند. البته ایشان هم مداح بودند ولی در عرصه‌های دیگر هم از ایشان کمک می‌گرفتم. بعد از ایشان یک دوستی داشتم به نام حمید پایمرد از رزمندگان گردان کمیل که در مداحی به من کمک کرد. چون از فضای مسجد به واسطه ایشان وارد هیئت‌های تهران شدم. هیئت رزمنده‌ها، هیئت صنف لباس فروش و... ایشان هم به نوعی در پیشرفت من در مداحی تأثیر بسزایی داشتند.

شاید خودشان مداح نبودند اما با شرکت دادن من در مجالس و معرفی به هیئتی‌های دیگر، به ارتقاء بنده کمک می‌کردند. بعد از ایشان سال‌های 78 و 79 بود که با رضا رشیدی هیئت یا زینب(س) آشنا شدم. ایشان خیلی بنده را تشویق می‌کرد. عربی خواندن را از همان سال‌ها آغاز کردم؛ آنقدر که ایشان می‌گفتند لحن و لهجه من به آوای مداحی عربی می‌خورد و الان گاهی اوقات، عربی می‌خوانم از تشویق ایشان بود. در همان سال‌ها با حاج مجید سیب سرخی هم آشنا شدم که ایشان مستقیماً در زندگی اجتماعی و مداحی بنده تأثیر داشتند. من روز و شبم را با ایشان می‌گذراندم؛ شعرها را از حاج مجید می‌گرفتم؛ سبک‌هایی که می‌خواندم را ایشان اصلاح می‌کرد. حتی در طریقه لباس پوشیدن، صحبت کردن و راه رفتن، ورود می‌کردیم. بعد از ایشان با حاج حسین سازور بیشتر انس گرفتیم؛ شاید در خواندن من مستقیماً دخالتی نداشته‌اند اما ایشان همیشه مثل یک بزرگتر بالای سر ما بوده‌اند. از ایشان راهنمایی می‌گرفتم و به رفتار ایشان توجه می‌کردم.

 

*مداحی هستید که در کسوت و جایگاه ستایشگری هم شورهایی با اشعار سبک جدید و جوان‌پسند می‌خوانید و هم  با جوانان ارتباط خوبی دارید؛ در این باره صحبت کنید؟

**باید چارچوب‌ها رعایت شوند

 یادم می‌آید حاج مجید سیب سرخی با آن لحن خودشان می‌گفتند "موسی سعی کن چارچوب مداحی را حفظ کنی و بعد در شور هرچه خواستی بخوان جوان‌ها سینه بزنند". منظور ایشان از چارچوب مداحی این بود که روضه خواندن، زمینه، نوحه خواندن، دم دادن، واحد خواندن، مظلوم کشیدن، واحد جفت، دودمه و شور همه در سرجای خود باشد و به همه نوع مستمع و قشری در مداحی توجه شود. بحمدالله با این رویکرد و خط و مشی جلو رفتم و موفق بودم. خیلی از هیئت‌ها بنده را دعوت کردند که هیئت‌های سنتی و قدیمی بودند چون نوحه قدیمی می‌خواندم، دم می‌دادم و دودمه می‌گرفتم قدیمی‌ها و پیرغلامان آخر جلسه از من تشکر می‌کردند. آن قسمتی که شور می‌خواندم جوانان لذت می‌بردند و از من تشکر می‌کردند. به گونه‌ای احساس می‌کردم هم پیر و هم جوان مجلس آن لذت را از مجلس می‌بردند. فکر می‌کنم این توصیه ایشان واقعاً کلیدی و راهگشا بوده است. از این جهت احساس می‌کنم ارتباط و تعامل خوبی با جوانان دارم.

 * این ارتباط و تعامل خوب به خاطر شغل معلمی شما نیست؟

 بله. یکی از دلایل گسترش دامنه این تعاملات، شغلم معلمی است . من معاون دبیرستان هستم. با بچه‌ها ارتباط خوبی در مدرسه دارم. لطف امام حسین(ع) است بچه‌ها می‌دانند من مداح و هیئتی فعال هستم به این واسطه بیشتر به ما نزدیک می‌شوند. من سعی می‌کنم با آن‌ها از در رفاقت وارد شوم، وقتی از من این نزدیکی و گرمی را می‌بینند مطمئناً جلو می‌‎آیند؛ در همان گیر و دار رفاقت خیلی از اعتقادات، اندیشه‌ها و ارزش‌ها را با این‌ها در میان می‌گذارم، آن‌ها هم استقبال می‌کنند. سعی می‌کنم نکاتی را که به جوانان القاء کنم و بیاموزم اول آن‌ها را پالایش کنم و در خدمت یک پیشکسوت و بزرگتر آن را به جامعیت برسانم. یعنی در واقع اعتقاد خودم را تحمیل نکنم.

 

*از چه زمانی در آموزش و پرورش مشغول شدید؟

 **جوانان به خاطر امام حسین(ع) به ما احترام می‌گذارند

از سال 82 ؛ از آن سال تاکنون در چهار دبیرستان کار کردم. بی‌شک شغل من که البته معاون دبیرستان هستم و تدریس نمی‌کنم در گسترش و توسعه تعاملات و ارتباطات با جوانان تأثیرگذار بوده است. جوانان هم به سبب ارادت به امام حسین(ع) با امثال ما ارتباط دارند. شاید به سبب این شغل بتوانم ارتباط بهتری نسبت به دیگر دوستان داشته باشم.

 

*از کدام هیئت کار را آغاز کردید؟

از هیئت بسیج مسجد ائمه اطهار سال 72 (هیئت محبان‌الائمه منطقه 14) مداحی را آغاز کردم؛ از دعای توسل خواندن و بعد به شعرخواندن و مرثیه‌سرایی روی آوردم. از آن جا به هیئت گردان کمیل رفتم و با حمید پایمرد همراه بودم. سال 77 و 78 به هیئت یازینب(س) رفتم و یک مقداری حرفه‌ای‌تر کار را دنبال کردم و به تأسیس هیئت آل کساء رسید.

 

*از هیئت آل‌کسا بگویید؟

 **جلسه آرام و بدون حاشیه‌ای است

ماه رمضان سال 82 با سیدعباس حسینی هیئت آل کساء را تأسیس کردیم. دوستان و شاگردان مدرسه هم آمدند؛ پرس و جوها ادامه داشت که شما در کدام هیئت می‌خوانید ما هم بیاییم. تا جائی که شاگرد 14 سال پیش من امروز به هیئت آل کساء می‌آید؛ مخصوصاً ایام محرم شاهد شکوه بیشتری از جمعیت هستیم. بحمدالله جلسه منظم، بی حاشیه و کاربردی است؛ به ظن بزرگانی همچون حاج  سیدمحمد سادات شیرازی و حاج محمد نوروزی که به ما لطف دارند و گاهی اوقات به هیئت ما سر می‌زنند، جلسه آرام و بدون حاشیه‌ای است.

 *بدون شک استاد داشتن در عرصه مداحی موضوع مهمی است ؛ خود شما چقدر این موضوع را زندگی و اخلاقیات یک مداح موثر می دانید؟

 من همیشه یادم می‌آید حاج مجید سیب سرخی به من می‌گفت "موسی یادت باشد امام حسین(ع) یک صدایی به ما داده که برایشان نوکری کنیم، حواست باشد برای کسی تکبر بی‌جا استفاده نکن؛ فکر نکنی خبری است و با دو بار سلام کردن و تحویل گرفتن فکر نکنی کسی هستی!" یا یک عبارت تأثیرگذار دیگری داشت که همواره می‌گفت "امام حسین به تو نمره داده، به تو بها داده حواست باشد و با مردم‌دار باش". گاهی اوقات شاگردانم می‌گویند آقا به شما نمی‌خورد آنقدر گرم باشی. بعضی اوقات یک رفتارهایی از برخی از مداحان سر می‌زند که مردم انتظار ندارند؛ چراکه مردم مداحان را دوست دارند و هم واره می‌خواهند به آن‌ها نزدیک بشوند. یادم می‌آید که همیشه حاج مجید می‌گفت باید طوری باشیم که مردم جرأت کنند سمت شما بیایند و رغبت داشته باشند. واقعاً برخی از مردم می‌ترسند سمت برخی از مداحان بروند. می‌گویند طرف، بداخلاقی می‌کند. ولی من هیچ وقت شأن خاصی برای خودم قائل نیستم. اینکه اطرافیان روی حساب امام حسین به ما احترام می‌گذارند ما نباید فکر کنیم کسی هستیم و به جایگاهی رسیده‌ایم. در نوکری امام حسین(ع) تقوا و اخلاص است که انسان را بالا می‌برد و قیافه گرفتن انسان را از چشم می‌اندازد. هرجا تقوا و اخلاص داشتم احساس کردم عزیز شدم. یعنی خودم را خرج کردم و خودم را پایین‌ترین آدم فرض کردم. امام حسین(ع) است که نمره می دهد به آن خادمی که چایی می‌ریزد، آشپزی می‌کند و یا کفش‌های محبین اهل‌بیت را مرتب می‌کند. ما حالا بخوانیم و مغرور باشیم؛ همه التماس دعا می‌گویند ولی به یک باره می‌بینیم شیطان از همین موضع ما را هدف قرار داد. 

 

 **باید مراقب الگوبرداری‌ها باشیم

مثلاً یکی از شئونی را که حاج مجید گوشزد می‌کرد در مورد لباس پوشیدن مداح بود، در این روزها گاهی به حیرت می‌افتم که یک مداح چه وضع لباس و سر و صورتی دارد. ایشان می‌گفتند بر روی منبر امام حسین(ع) نشستید مردم باید متوجه شوند که تو نوکر امام حسینی! یک بار به من گفتند و از آن سال بنده رعایت کردم. حاجی می‌گفت لباس نوکر امام حسین(ع) کت و شلوار است. سنگین و مرتب باید باشد. الان متأسفانه برخی از مداحان هستند با تیپ روز جلو می‌روند. خدایی ناکرده موهایشان را طوری آرایش می‌کنند و لباس‌های خاصی می‌پوشند که پسندیده نیست. جوانان از ما الگو می‌گیرند و باید مراقب این رفتارها باشیم. اگر ما یک قدم اشتباه بگذاریم اطرافیان ما و مستمعینی که پای منبر ما می‌نشینند 5 قدم جلوتر از ما حرکت می‌کنند. مثلاً اگر ما امروز یک زنجیر به گردن آویز کنیم تبعات بعدی آن برای مستمعین ما خیلی بیشتر خواهد بود. یا  یک مدل شلواری بپوشیم که تنگ و چسبیده باشد، تیشرت یا شلوار جین... این مدل لباس‌ها به ظنّ بزرگان احساس می‌کنم یک مقداری برای ما نوکران امام حسین(ع) سبک است. هر نوکری را می بینید قدیمی، باصفاتر و بااخلاص‌تر است تیپ او هم بیانگر نوکری‌اش می‌باشد. جوانان هم از ما الگو می‌گیرند، مواظب باشیم خدایی ناکرده الگوی بدی برای پا منبری‌ها، مستمعین و جوانان جامعه‌مان نباشیم.

 * به نظر شما یک مداح برای استفاده بهتر مستمع چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد و یا به تعبیری چه رویکرد و خط و مشی را باید دنبال کند؟

 **با محبت، مردم ترغیب می‌شوند

به نظرمن یک مداح باید ویژگی‌های خودش را از سیره اهل‌بیت استخراج کند؛ تقوا، محبت و مهربانی داشته باشد که سبب فراگیری جاذبه مردم می‌شود. یعنی به سمت مداحان بروند؛ به نوعی ما تبلیغ اهل‌بیت و سیره و روش آن‌ها را انجام می‌دهیم. اگر به غیر از این باشد خدایی ناکرده مسیر را اشتباه رفته‌ایم. با محبت مردم می‌آیند و اگر محبت از ما ببینند ترغیب می‌شوند و وقتی با ما همدل و همراه شدند ما می‌توانیم حرف دین، روایات و کلام معصوم را به آن‌ها بگوییم، جوانان به راحتی می‌پذیرند. 

 *در شرایطی که گاهی سبک‌های درستی خوانده نمی‌شود و یا از شعرهای دلچسب استفاده نمی‌شود و جایگاه مستمعین را حتی به مراتب پایین آورده؛ اوضاع و احوال امروزی جامعه مداحان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

 **باید شعور را توسعه بدهیم تا شور!

به نظرمن امروز سیستم مداحی به لطف امام حسین(ع) خیلی پیشرفت داشته است همان طور که حضرت‌آقا از مداحان تعریف کردند؛ البته عاری از عیب و نقص نیستند. به نظرمن امروز جوانان خیلی به سمت هیئت‌ها روی آوردند و استقبال‌ها زیاد شده است. بحمدالله امروز در هر کوچه و محله‌ای را ببینید چندین هیئت فعالیت دارند و این لطف امام حسین(ع) است، باید بتوانیم از این ظرفیت در این موقعیت بهره ببریم. همان طور که دشمن در این راستا حربه‌های خودش را پیش می‌برد ما هم بتوانیم از این ظرفیت‌ها به بهترین نحو استفاده کنیم. شعرهایی انتخاب شود و سبک‌هایی را برگزینیم که به جوانان ما شعور بیشتر القاء کند تا شور! نتیجه شور این می‌شود که سینه می‌زنند و بعد از هیئت به خانه می‌رود با یک بی‌اخلاقی با مادرش برخورد می‌کند. ان‌شاالله بتوانیم در همان شورها از روایت‌ها استفاده کنیم تا برای مستمع پیام داشته باشد. باید شعرها و سبک‌هایی بخوانیم که جلوی ظلم بایستیم و روحیه استکبارستیزی داشته باشیم. وقتی این مفاهیم در درون اشعارمان باشد این‌ها به عنوان یک فرهنگ در وجود جوانان و جامعه نهادینه می‌شود. ولی این که فقط "عاشقتم و به کربلا می‌آییم و می‌میریم" این‌ها شده یک سری حرف‌های تکراری و کلیشه‌ای که در عمل هم می‌بینید اصلاً کارآیی ندارد و فقط حرف است. مداح اگر این طوری رفتار کند و به این مفاهیم پایبند باشد مطمئناً به جان و دل مستمع هم می‌نشیند. 

 

 *از نظر شما ‌آفت‌های مداحی چه چیزهایی هستند؟

 شاید یکی از آفت‌های مداحی، نوع پوشش مداحان باشد. یکی توجه نکردن به این که کجا می روند و در کدام مکان ها و مجالس شرکت می‌کنند؛ باید در یک مکان‌هایی حضور پیدا کنیم و در همه ابعاد یک مدلی باشیم و حرف بزنیم که شأن امام حسین(ع) حفظ شود. متأسفانه برخی از ذاکرین امام حسین(ع) مدل موهای عجیب و غریب که حتی یک جایی با حاج محمد نوروزی برنامه داشتم ایشان هم به این موضوع انتقاد داشتند. می‌گفت مداحی را دیدم که دور موهایش را سفید کرده و از این حلقه‌ها دور دستان و پاهایش انداخته است. خرده گرفتم که مداحان امام حسین(ع) نباید این طوری باشند.

 *یکی از موضوعاتی در چند سال اخیر در هیئت ها نیز مورد توجه ویژه بوده موضوع "مدافعان حرم" است. خیلی از مداحان هم در این رابطه شعرها و مداحی های تاثیرگذاری خوانده اند. چه شد که حاج موسی رضایی تصمیم گرفت به عنوان رزمنده در جمع مدافعان حرم حضور پیدا کند؟

 من هرچه داشتم و دارم از امثال حمید پایمرد، حسین سازور، مجید سیب‌سرخی هاست.  این ها همه جملگی مرد عمل بودند و نه رفتار شعاری! من دو سه سال بود دنبال این بودم بتوانم یک فضایی همچون دوران دفاع مقدس را درک کنم. بعد از دو سال که به همه‌جا مراجعه کردم و به در و دیوار زدم که بتوانم بروم به جبهه سوریه، از یک نفری انتظار نداشتم یک روز با من تماس گرفتند و گفتند هنوز دوست داری بروی به سوریه؟  برایم عجیب بود او به من زنگ داد و فکر نمی‌کردم چنین نفوذی داشته باشد؛ چون من با خیلی از متولیان امر موضوع را در میان گذاشته بودم. این بنده خدا شماره کسی را داد و به او زنگ زدم؛ البته ایشان زیاد بنده را نمی‌شناختند و گفتند از حاج حسین سازور یک دست خط بگیرم. پیش خودم می‌گفتم که اگر الان پیش حاج حسین بروم مرا منع می‌کند؛ اما حاج حسین استقبال کرد و یک نامه به من داد و نامه را به ایشان دادم. این بنده خدا بنده را معرفی کرد به سپاه اسلامشهر؛ بالاخره کارهای اعزام انجام شد تا تحت عنوان مداح با بچه‌های فاتحین اسلامشهر همراه شوم.اما قرار شد بحث آموزش را در آنجا دنبال کنم. همین طور هم شد به عنوان مداح رفتیم و البته بیشتر از سه چهار بار در این دو ماه و نیم توفیق مداحی پیدا نکردم. چون واقعاً فضا، فضای جنگ بود که نمی‌توانستیم همواره بچه‌ها را دور هم جمع کنیم؛ شاید روضه‌های دورهمی می‌خواندیم اما ظرفیت هیئت وجود نداشت که بتوانیم همواره هیئت برگزار کنیم. بیشتر فضای جنگ و مبارزه بود. من هم واقعاً به نیت خواندن آنجا نرفته بودم؛ دو هفته‌ای با بچه‌های فاتحین بودم و در دو عملیات هم شرکت کردم.

**به جمع فاطمیون پیوستم

یکی از بچه‌های هیئت موج الحسین به نام حاج حسین منتظر که از بچه‌های صوت این هیئت هستند، حضور داشتند. شنیدند من آمده‌ام ، از من خواست به گردان فاطمیون بروم . رایزنی کردیم و توانستند موافقت بگیرند که بنده از گردان فاتحین اسلامشهر به گردان فاطمیون رفتم . تقریباً با بچه‌های فاطمیون یک ماه و بیست روز خاطراتی داشتم. واقعا بهترین روزهای عمرم در جمع رزمندگان فاطمیون گذشت دهم بهمن ماه آن سال هم مأموریت ما تمام شد و با بچه‌های فاطمیون به تهران برگشتیم .

در طول این سفر تقریباً 7 رفیق خوب را از دست دادیم و شهید شدند و ما ماندیم و روسیاهی کارها واعمال‌مان... شهید حمید اسدالهی چقدر من را از این سنگر به آن سنگر می‌برد و روضه می‌خواندیم. شهید امیر سیاوشی با هم بودیم در عملیاتی که شهید شد. شهید حاج داود جوانمرد که الان در آستانه سالگرد این شهید بزرگوار هستیم وقتی رفتیم بدن شهید اسدالهی و شهید سیاوشی را بیاوریم که سه روز کنار جاده افتاده بودند، حاج داود آنجا شهید شد؛ زمانی‌که بدن شهیدان را به عقب می‌آورد تیر به ایشان اصابت کرد و به آرزوی دیرینه‌شان رسیدند. خوشبختانه توفیق داشتم یک ماه هم با شهید مهدی ثامنی، شهید محمد کیهانی که از بچه‌های اهواز بودند همراه شدم و خاطرات بسیار شیرینی هم با آن‌ها دارم. واقعاً مردان مردی در سوریه به شهادت رسیدند .

 

در کنار شهید مهدی ثامنی

*از کدام عملیات بیشتر خاطره دارید؟

اولین عملیاتی که رفتیم حمید اسدالهی و امیر سیاوشی شهید شدند ما در پیوستن به این شهدای والامقام و رزمندگان به یک کمین سختی برخورد کردیم .  با سه تویوتا بودیم در جاده می‌رفتیم، از کنار جاده ما را زدند و ما از پشت تویویتا به شانه خاکی جاده به حالت سینه‌خیز قرار گرفتیم.  وقتی هم سر بلند می‌کردیم ما را هدف قرار می‌دادند. اولین کسی که کنارم شهید شد شهید مهدی قاضی‌زاده بود؛ واقعاً این صحنه بسیار جانگذار را که در دو متری من شهید شد اصلاً فراموش نمی‌کنم . نحوه شهادت او هم برایم درس‌آموز است که چقدر این بچه‌ها فداکار بودند؛ یکی از دوستان به نام قدرت زخمی شد که شهید مهدی قاضی‌زاده تیربارچی بود رفت به ایشان دل‌داری بدهد یک تیر به پهلویش اصابت کرد. 

پیکر امیر سیاوشی و شهید حمید اسدالهی سه روز بر زمین مانده و در تیررس بود؛ غروب بود رفتیم بدن‌ها را بیاوریم. با آن حال و روزی که صحنه نبرد داشت و آتش سنگینی که دشمن بر روی رزمندگان ما می‌ریخت. قرار شد بچه‌ها بروند بدن‌ها را جا به جا کنند آنجا هم دو تن از دوستان ما پرکشیدند یکی حاج داود جوانمرد بود که آنجا شهید شد و یکی هم محسن فرامرزی بود. آن روز هم برای ما خاطره عجیبی بود که دو دوست ما شهید شدند و حسن اعرابی هم مجروح و زخمی شد که ایشان را به تهران برگرداندند.

ادامه دارد...

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 2154
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
چهار شنبه 29 آذر 1396

 

سرلشكرسليمانی، امروز: اين نوشته در مقابل آن دست‌خط مخلص، عارف حكيم،ولی و رهبرم و عشقم ارزشی ندارد.

 

 

 

 

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1271
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
چهار شنبه 29 آذر 1396
علی خوش‌لفظ هم به کاروان شهدا پیوست. او که خود را بسیجی متوسلیان می‌دانست، بعد از جنگ سال‌ها سختی‌های شیمی‌درمانی را تحمل کرده بود، اما در دیدار با رهبر انقلاب از دردهای امروز جامعه می‌گوید: اختلاس و حقوق‌های نجومی.
علی(جمشید) خوش‌لفظ، از جانبازان هشت سال دفاع مقدس، بر اثر جراحات شیمیایی ناشی از دوران دفاع مقدس به یاران شهیدش پیوست. «وقتی مهتاب گم شد»؛ یکی از یادگاری‌های ماندگاری است که از خوش‌لفظ برای ملت ایران به میراث گذاشته شده است. اثری که رهبر معظم انقلاب در تقریظی این کتاب را چنین توصیف کردند: «کام دل مشتاق را غرق لذّت میکند و آتش شوق را در آن سرکش‌تر میسازد».

«وقتی مهتاب گم شد» نوشته حمید حسام، خاطرات علی(جمشید) خوش‌لفظ از دوران کودکی تا سال‌های دفاع مقدس را در خود دارد و از سوی انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. کتاب، با خاطرات شیرینی از دوران کودکی یکی از رزمندگان همدانی در جنگ تحمیلی آغاز می‌شود و تا روزهای حضور در جبهه ادامه می‌یابد. «وقتی مهتاب گم شد» با شیطنت‌های کودکانه‌ راوی در کوچه پس‌کوچه‌های محله شترگلو در همدان شروع می‌شود، شیطنت‌هایی که خانواده را گرفتار مشکلات متعددی می‌کند و بعد، به تحول جامعه در آستانه انقلاب و پس از آن جنگ می‌پردازد. شخصیت اصلی کتاب در این مسیر همانند بسیاری دیگر بزرگ می‌شود و همین موضوع به‌همراه خاطرات شیرینی از جنگ، کتاب را به یک اثر خواندنی تبدیل کرده است.  

سال گذشته تقریباً حوالی همین ایام بود که یادداشت مقام معظم رهبری بر اثر حسام منتشر شد و خوش‌لفظ به‌واسطه همین کتاب دو دیدار با معظم‌له داشته است. اولین دیدار در تاریخ شانزدهم‌ دی‌ماه و دومین نیز به‌همراه خانواده در 26 دی‌ماه دست داد. جلسه نخست با حضور تعدادی از نویسندگان برگزار می‌شود و پس از آنکه خوش‌لفظ از علاقه خانواده برای دیدار با رهبر معظم انقلاب سخن می‌گوید، جلسه بعد به تأکید مقام معظم رهبری، به‌همراه خانواده برگزار می‌شود. در این دیدار جمعی از خانواده از جمله ژاله ایمانی و محمدصالح خوش‌لفظ، همسر و فرزند خوش‌لفظ نیز او را همراهی می‌کردند. حرف‌های شهید خوش‌لفظ در این دیدار، تلنگری است به مسئولان، اگر گوش شنوا داشته باشند. او با وجود آنکه سال‌ها دردهای مجروحیت و سختی‌های شیمی‌درمانی را تحمل کرده بود، اما در این دیدار از دردهای جامعه‌اش می‌گوید: اختلاس و حقوق‌های نجومی.

سال گذشته به همین مناسبت با این جانباز دفاع مقدس به گفت‌وگو پرداختیم. این گفت‌وگو جزو معدود مصاحبه‌هایی است که از خوش‌لفظ منتشر شده است. عوارض شیمی درمانی و مجروحیت‌های به یادگار مانده از جنگ تحمیلی، صحبت کردن را از او گرفته بود. به سختی صحبت می‌کرد. همسر فداکارش این گفت‌وگو را تکمیل کرد. پاسخ‌های خوش‌لفظ را با حوصله یادداشت‌برداری و تایپ کرده و در اختیار خبرگزاری قرار داد. خوش‌لفظ که جانباز 70 درصد بود و گاه برای شیمی‌درمانی به تهران می‌آمد، با مشکلات متعددی مواجه بود. خانواده خوش‌لفظ در تمام این سال‌ها با صبوری و فداکاری در کنار این قهرمان ایستادند. 

این گفت‌وگو به مناسبت شهادت علی خوش‌لفظ، یکی از هزاران قهرمان ایران در جنگ تحمیلی، بازنشر می‌شود. او در این مصاحبه، دیدار با مقام معظم رهبری را مایه آرامش تمام دردهایش توصیف کرد و گفت: ایشان تقریظی با دست مبارکشان در کتاب نوشتند و این سرباز بی‌مقدار را شرمنده فرمودند.

آرزوی گفت‌وگوی دوباره با خوش‌لفظ آن هم در شرایطی که او سلامتی دوباره‌اش را به دست آورده باشد، دیگر هرگز دست نداد و متاسفانه دیگر مجالی برای شنیدن حرف‌های این قهرمان پیدا نشد. حرف‌های خوش‌لفظ از دیدارش با رهبر معظم انقلاب و سختی‌هایی که در سال‌های پس از جنگ کشیده را در ادامه می‌توانید بخوانید:

بسیاری از جانبازان آرزو دارند که با مقام معظم رهبری دیدار کنند. وقتی به شما بعد از مدت‌ها این دیدار دست داد و به شما اطلاع دادند که چنین دیداری دارید، چه حسی داشتید؟

اصلاً باورم نمی‌شد که رهبر عزیزم از بنده حقیر دعوت به عمل آورده باشند. انگار در رؤیا به سر می‌بردم. برای این دیدار لحظه‌شماری می‌کردم. به‌علت کسالتی که دارم، با تعدادی از نویسندگان که حدود 10 نفر می‌شدیم، با آمبولانس از همدان عازم تهران شدیم. در بیت مقام معظم رهبری ساعت 16:30 پنجشنبه، شانزدهم دی‌ماه، در انتظار دیدن ایشان به سر می‌بردیم که حضرت آقا وارد شدند، بی‌اختیار اشک از چشمانم جاری می‌شد، سؤال فرمودند "خوش‌لفظ تویی؟" و مرا در آغوش گرفتند. حس بسیار خوبی داشتم. آرامشی به من دست داد که غیر قابل وصف است. تمام‌ دردها و آلامم تسکین پیدا کرد و به آرزوی دیرینه‌ام که آرزوی تمام رزمندگان و جانبازان بود، رسیدم.

با ایشان درباره موضوعات مختلف صحبت کردم. رهبر معظم انقلاب فرمودند که در کتابخانه ایشان چند صد جلد کتاب وجود دارد و همان‌طور که قدم می‌زدند، چشم مبارکشان به کتاب «وقتی مهتاب گم شد» می‌افتد، ابتدا مقدمه را می‌خوانند و بعد مشتاق می‌شوند کتاب را تا آخر بخوانند. ایشان خطاب به من فرمودند که "بدون ریش و در پانزده‌سالگی به جبهه رفتید و با ریش پیش ما آمدید". تمام جزئیات کتاب را ایشان به‌ذهن داشتند و یادآوری می‌کردند. از فوت برادرم که او هم رزمنده بود تا شهادت برادر کوچکم، جعفر و بسیاری از موارد دیگر را که نویسنده محترم، سردار حسام در کتاب نوشته بود، همه را متذکر می‌شدند.

سپس ایشان تقریظی با دست مبارکشان در کتاب نوشتند و این سرباز بی‌مقدار را شرمنده فرمودند. دست‌نوشته ایشان روح تازه‌ای در من دمید. تن رنجورم جان دوباره‌ای گرفت. ایشان به آقای امیری اسفندقه فرمودند که "اگر شما این کتاب را بخوانید، می‌توانید 10 غزل و قصیده از این کتاب بسرایید". ایشان چندبار بنده را در آغوش گرفتند و چفیه، انگشتر و تسبیح مبارکشان را به حقیر هدیه دادند که بهترین و مهمترین هدیه‌ای بود که در عمرم گرفته بودم. عرض کردم "آقا، دعا کنید شهید بشوم"، آقا فرمودند "ان‌شاءالله 120 سال عمر کنید". عرض کردم "آقا، دردهایم زیاد است"، فرمودند "چندتا بچه دارید و چرا نیاوردید؟" جواب دادم "آقا، مرا تنها دعوت کردند"، مسئولان گفتند که ملاقات خصوصی و با تعدادی از نویسندگان است. مقام معظم رهبری یکی از کارکنان بیت را صدا زدند و فرمودند که برای خانواده من دیداری دیگر در وقت نماز در نظر بگیرند. این دیدار بیش از دو ساعت طول کشید.

 

با تفقدی که مقام معظم رهبری داشتند و اشتیاق خانواده‌ام برای دیدار با ایشان، خیلی خرسند شدم از اینکه خانواده‌ام که در تمام درد و رنج‌ها و بیماری‌ام لحظه به لحظه شریک من بوده و خیلی برایم زحمت کشیده بودند، از این توفیق بی‌نصیب نماندند.

گویا دیداری دیگر نیز با حضور خانواده شما برگزار شد. درباره دیدار دوم بفرمایید، در این دیدار چه گذشت؟

وقتی خبر ملاقات با مقام معظم رهبری را به خانواده‌ام دادم، از شوق دیدار اشک‌هایشان جاری شد و بی‌صبرانه منتظر روز دیدار شدند. بالاخره یکشنبه، 26 دی ماه سال جاری، دیدار و ملاقات مجدد بنده به‌همراه خانواده‌ام (همسرم، مادرم، دو تن از فرزندانم، خواهرهایم، داماد و شوهرخواهرم) میسر شد. تنها دخترم که دانشجوی ترم آخر دندانپزشکی دانشگاه تهران است، به‌خاطر تداخل امتحانش با ساعت دیدار نتوانست همراه با ما حضور پیدا کند.

ابتدا فکر می‌کردم حداقل این‌بار خانواده‌های دیگر ایثارگران حضور داشته باشند، اما ظاهر امر نشان می‌داد تنها من و خانواده‌ام میهمان ایشان هستیم. در این فاصله با چای از ما پذیرایی شد؛ چای در استکان و نعلبکی‌هایی  سنتی و قدیمی.

مقام معظم رهبری که وارد شدند، همگی صلوات فرستادیم. همان حس و حال دیدار اول به‌سراغم آمد. می‌دانستم درون خانواده‌ام چه می‌گذرد. بعد از سلام و علیک مختصری، نماز ظهر و عصر را به‌امامت ایشان اقامه کردیم. بعد از نماز به اتاق رهبر معظم انقلاب راهنمایی شدیم؛ اتاقی کوچک با مبلمانی ساده با میزی که چند برگ کاغذ، دفتر و کتاب روی آن بود.

رهبر معظم انقلاب که آمدند ایشان را در آغوش گرفتم و همدیگر را بوسیدیم. جان دوباره‌ای گرفتم. آشوب دلم از بین رفت. پسر کوچکم محمدصالح که از هنگام حرکت و عزیمت به تهران معلوم بود دل توی دلش نیست، با دیدن حضرت آقا جلو رفت. آقا ایشان را بوسید. به آقا گفت: "رهبر عزیزم! من سلامتی شما را از خدا و امام زمان(عج) خواستارم. آرزوی دیدن شما را داشتم".

مقام معظم رهبری با تک‌تک اعضای خانواده سلام و احوالپرسی کردند و سؤالاتی می‌پرسیدند. ایشان به همسرم گفتند که "شما همسر آقای خوش‌لفظ هستید؟" همسرم جواب مثبت دادند. بعد ایشان خطاب به مادر و همسرم  فرمودند که اگر مادران و همسران می‌خواستند گریه و زاری کنند و همسران رزمندگان مانع رفتن عزیزانشان به جبهه می‌شدند، سرنوشت مملکت به‌غیر از این می‌شد. ایشان با اشاره به مقاومت و صبر خانواده‌های رزمندگان در دوران دفاع مقدس نکاتی را در این رابطه فرمودند و تأکید داشتند که صبوری مادران و همسران رزمندگان بود که این عزیزان را راهی جبهه‌ها می‌کرد و این خود تشویقی برای مادرها و همسران دیگر رزمندگان بود. در آخر نیز فرمودند که "خدا را در نظر داشته باشید، خدا جواب صبر شما را می‌دهد" (صحبت‌های مقام معظم رهبری تلویحاً ذکر شده است).

صدای گریه خواهرهایم را می‌شنیدم. هیچ کس قدرت و توان صحبت و درددل نداشت. همه آنها حرف‌هایی داشتند که به رهبرشان بزنند. همسرم حتی نتوانست از ایشان برای تسبیحی که اهدا کرده بودند، قدردانی کند. همسرم بعد از آن جلسه بارها گفته است که انگار در رؤیا بوده است. رهبر معظم انقلاب با پسر و دامادم نیز صحبت کردند و از امورات روزانه، کارها و تحصیلاتشان سؤالاتی کردند. سپس ایشان درباره کتاب «وقتی مهتاب گم شد» صحبت فرمودند و اشاره کردند که مطالب مفصلی در مورد این کتاب نوشته‌اند.

خدا را سپاس می‌گویم که این چنین توفیقی نصیب من و خانواده‌ام شد. با وجود گذشت چند سال از اتمام جنگ، ایشان سربازان باوفا و جانبازان را فراموش نکرده‌اند.

 آقای خوش‌لفظ، شما جانباز 70درصد هستید. بعد از تحریم‌ها جانبازان به‌ویژه جانبازان شیمیایی با مشکلات بسیاری در زمینه دارو و تهیه آن مواجه شدند. شما چقدر با این قبیل مشکلات دست و پنجه نرم کردید؟ آیا رفع تحریم‌ها در این زمینه اثری گذاشته است یا خیر؟

به‌خاطر بحث درمانی‌ام و اینکه به مراکز درمانی نزدیک باشم مجبور شدیم به‌سختی آپارتمانی را در محدوده خارج از تهران اجاره کنیم و برای اقوام و دوستان که در مدت بیماری‌ام نشان دادند چقدر لطف دارند، مزاحمت ایجاد نکنیم. بیماری که شیمی‌درمانی می‌کند، به‌خصوص در نوع  بیماری من، بعد شیمی‌درمانی حال مساعد روحی و جسمی ندارد و فضای اسکانش حدالمقدور باید استریل و پاک باشد؛ به همین دلیل بهتر بود تا اجاره‌نشین تهران شویم تا ابراز دردها، ناخوش‌احوالی، بی‌حوصلگی‌ها و بهانه‌های پی‌درپی‌ام فقط در خانه‌ خودم و  برای خانواده‌ام، به‌ویژه همسرم که سنگ صبور همیشگی‌ام است، باشد.

مرکزیت امکانات برای درمان جانبازان شیمیایی در تهران قرار گرفته و جانبازانی که در شهرهای دیگر هستند، مشکلات عدیده‌ای دارند. بحث رفت و آمد و آلودگی هوای تهران، بر این مشکلات افزوده است. در رابطه با مشکلاتی از این دست توضیح بفرمایید.

زندگی در تهران مشکلات خودش را دارد. رفت‌وآمد برای همسرم سخت است و محمدصالح، پسرم هم دانش‌آموز است؛ به همین دلیل ترجیح دادیم دوباره به همدان برگردیم و منزل اجاره‌ای تهران را داشته باشیم. برای روزهای معالجه و ویزیت تهران هستیم. هرچند رفت و آمد و پرداخت اجاره سخت است، اما خدا را شاکریم.

تهیه دارو مخصوصاً داروهای شیمی‌درمانی که طی چند دوره استفاده کردم بسیار سخت بود. گاه پیش می‌آمد همسرم ساعت‌ها از این داروخانه به داروخانه دیگر می‌رفت تا یکی از این داروهای خاص را پیدا کند. در ماه مبارک رمضان با زبان روزه و در گرمای تابستان این سختی چند برابر می‌شود. یقین دارم این مصائب و مشکلات امتحانی از جانب خداست و از او می‌خواهم به ما توان بدهد تا سربلند باشیم.

منبع:تسنیم
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1200
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
یک شنبه 14 آبان 1396

عقیق:سمیه پارسادوست/ به قول مادرش «انگار اصلا مدافع به دنیا آمده بود .» چند روز پیش سالگرد شهادتش بود؛ دومین سال آسمانی شدن مردی که «مدافع حرم» بود. پهلوانی نه از نسل قدیم که از همین نسل جدید که مثل همه دهه شصتی ها چیز زیادی از دفاع مقدس و حال و هوای جبهه ها به یاد نداشت اما به جایی رسید که فرمانده دلها ؛ حاج قاسم سلیمانی، از او با عنوان «همت» جبهه های سوریه نام برد و می گفت «رشادت های این جوان من را به یاد شهید همت می اندازد.» به «عمارحلب» مشهور شده بود. رشادت هایش زبانزد بود. شهامت و شجاعت در کنار خلوصی که داشت و اینها همه با هم جمع شد و «شهید محمدحسین محمدخانی» را به آسمان رساند در روزگاری که پرواز سهم دل از دنیا بریده هایی چون اوست و بس. شهید محمدخانی «مداح» هم بود. هیئت «علمدار» را در زمان دانشجویی در یزد به راه انداخت و خودش هم مداحی می کرد. مادرش می گوید عاشق امام حسین(ع) بود و عاشقانه ترین خلوت هایش را وقتی داشت که برای حضرت ارباب بی کفن، اشک می ریخت و ضجه می زد. به بهانه دومین سالگرد شهادت این شهید با مادر شهید(خانم سالاری) که در سنگر مدرسه مشغول فعالیت هستند، گفت و گویی داشتیم. مادرشهید با روی باز پذیرای سوالاتمان شد و با عشق از فرزندی گفت که حالا مایه مباهات و سربلندی پدر و مادرش شده؛ مادری که می گوید آماده است تا همه فرزندانش را در این راه فدا کند.

در ادامه گزیده گفت و گوی ما با مادر این شهید سربلند والامقام را می خوانید:

*محمدحسین مهندسی عمران در دانشگاه یزد و تهران قبول شد ولی دانشگاه یزد را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد. بعد هم در تهران در رشته کارشناسی ارشد مدیریت فرهنگی درس خواند. دوستان و همکلاسی های محمدحسین بعد از شهادتش برای ما زیاد از اخلاق و روحیات او حرف زدند و خاطرات زیادی تعریف کردند که در کتاب زندگینامه پسرم هم منتشر شده است. ما بر سر مزار محمدحسین حتی افرادی با لباس روحانیت را می دیدیم که می آمدند و می گفتند آشنایی با محمدحسین مسیر زندگیشان را عوض کرد و قبل از آشنایی با او در فضاهای دیگری و در دنیای دیگری زندگی می کردند ولی پس از آشنایی با محمدحسین به قدری عوض شدند که تصمیم گرفتند طلبه بشوند . یا همکلاسی هایش تعریف می کردند که در دانشگاه و خوابگاه افرادی بودند که به قول معروف اهل همه خلافی بودند و سیگار می کشیدند، مشروب می خوردند، دزدی می کردند اما رفاقت با محمدحسین آن ها را از دنیای خلاف و گناه به هیئت امام حسین کشاند و امام حسینی شان کرد. 

*محمدحسین عجیب اهل روضه و هیئت بود. عاشق حضور در هیئت بود. مداح هم بود و خیلی جدی مداحی را دنبال می کرد. موقع مداحی حال عجیبی داشت. مثلا یک شب وقتی می خواست روضه حضرت علی اصغر(ع) بخواند، یک ماهی را از آب گرفته بود و آورده بود به جلسه تا تلذی کردن را عینی تر و ملموس تر به مستمعین نشان بدهد. یا شب «حر» کفشی را به گردنش انداخته بود تا حالت حر بن ریاحی وقتی محضر امام رسید را بهتر نشان دهد. این اواخر هم مقتل خوانی را شروع کرده بود. بیشتر هم «شور» می خواند.

*دوماه محرم و صفر را هرروز در هیئت می گذراند. قبل از آغاز محرم هم چله داری ترک گناه می کرد و می گفت باید برای محرم پاک و خالص شوم. دوستانش تعریف می کنند که در یزد، اتاقی درست کرده بود و نامش را «ضجه گاه» گذاشته بود. این اتاق را با تصاویر شهدا و پرچم و بیرق تزئین کرده بود و در آن نماز و روضه می خواندند. دورهم جمع می شدند و خلوت عاشقانه ای داشتند. هیئت شان را با سه، چهارنفر در یزد راه انداخت. حالا همان هیئت، به یکی از معروف ترین و شلوغ ترین هیئت های یزد تبدیل شده است.

*محمدحسین بخش عمده ای از زندگیش را صرف شهدا کرد. عجیب با شهدا مانوس و رفیق بود و هرچه در این زمینه بگویم کم گفته ام. دائم درحال مطالعه کتاب های مربوط به شهدا بود و در دانشگاه محل تحصیلش هم تلاش زیادی برای برگزاری یادواره های شهدا داشت. زمانی که با خاکسپاری شهدای گمنام در دانشگاه ها مخالفت کرده بودند، آن قدر پافشاری کرد تا بالاخره مسئولان مجوز خاکسپاری 8 شهید گمنام در دانشگاه سراسری یزد را صادر کردند. خیلی برای شهدا و خانواده هایشان مایه می گذاشت . عاشق شهدا بود.

*از دوران دبیرستان به اردوی راهیان نور می رفت. مدتی هم در منطقه «شرهانی» جزء تیم تفحص بود. به همه شهدا علاقه داشت اما به چندشهید به طور «ویژه» علاقمند بود؛ یکی «شهید همت» بود که محمدحسین عاشق او بود . به شهید همت خیلی ارادت داشت و برای خود ما هم خیلی جالب بود که پس از شهادتش ، سردار سلیمانی درباره محمدحسین گفتند: «من همت خودم را با این شهید در منطقه پیدا کردم.» و گفته بودند محمدحسین برایشان مثل همت بود. و این سخن سردار سلیمانی، من را به یاد این جمله انداخت که « هرچیز که در جستن آنی، آنی»

شهید دیگری که محمدحسین به او ارادت ویژه داشت، شهید «محمدعابدی» بود که بازهم جالب است برایتان بگویم عکسی که از این شهید پس از شهادت در حجله اش گذاشتند ، دقیقا شبیه به تصویری بود که از محمدحسین در حجله اش گذاشته بودند . شهید بعدی هم شهید «دین شعاری» است که روحانی بودند و محاسن بلند و زیبایی داشتند.

*احترام ویژه ای برای من و پدرش قائل بود. پدر محمدحسین سپاهی و از جانبازان جنگ تحمیلی هستند. محمدحسین پدرش را «حاج آقا» صدا می زد و وقتی خواهرانش می گفتند چرا بابا را اینطوری صدا می زنی، می گت که پدرمن «شهید زنده» است . تا من یا پدرش غافل می شدیم، خم می شد و پای ما را می بوسید. در انجام واجبات و ترک محرمات لحظه ای غفلت نداشت. خیلی اهل مستحبات بود و به خواندن نمازهای نافله و ویژه نافله شب مقید بود. نمازهای با حالی می خواند؛ آن قدر باحال که من که مادرش بودم، خیلی وقت ها حسرت می خوردم و می گفتم خوش به حالت که از ما هم جلوتر زدی حتی از من که مادرت هستم. 

*می گویند در جبهه سوریه خیلی خوش درخشیده است. این را همرزمانش تعریف می کنند و یک بار در میزگردی که در شبکه افق در رابطه با تحولات جنگ سوریه و داعش برگزار شد، شنیدم که نام محمدحسین را آوردند و گفتند امثال او در موفقیت ها در این جنگ چه نقش درخشانی داشته اند. به خاطر همین جانفشانی هایش هم به او القاب زیادی داده بودند ؛ از جمله «مالک اشتر» و «همت مقاومت» و «عمار حلب» .

* یک بار از زبان دومستندسازی که درباره شهدا برنامه می سازند (از آسمان) شنیدم که می گفتند چرا الان می روند و در تاریخ دنبال «همت» و «خرازی» و «باکری» و «چمران» می گردند؟ بروند زندگی «حاج عمار» (شهید محمدحسین محمدخانی) را بررسی کنند تا ببینند روح همت ها و خرازی ها و باکری ها در وجود این جوانان نسل امروزی حلول کرده است . با این تفاوت که آن زمان دوران جبهه و جنگ بود و ارزشها برای مردم چیز دیگری بود و همه با هم بودند ولی الان فضا عوض شده و در چنین شرایطی مثل عمارها زندگی کردن هنر می خواهد. 

*محمدحسین علاقه عجیبی به امام حسین(ع) داشت. برنامه گذاشته بود دانشجویان را به کربلا ببرد. در بین الحرمین دورهم جمع می شدند و روضه می خواندند. یکی از روحانیون یزد که کارفرهنگی هم انجام می دهد، تعریف می کرد که محمدحسین خستگی ناپذیر بود. کربلا که بودیم، مدام به حرم می رفت. هنوز به هتل برنگشته، دوباره می گفت می خواهم بروم حرم...

*موقع خواستگاری به همسرش گفته بود زندگی با من سخت است. هر جای دنیا که فریاد مظلومی را بشنوم برای کمک خواهم رفت .

*به حاج آقا آیت اللهی از علمای بزرگ یزد  گفته بود: «دعا کنید شهادت نصیب و روزیمان بشود ». حاج آقا گفته بودند از خدا می خواهم که مثل حبیب بن مظاهر شوید  و محمدحسین پاسخ داده بود: لذتی که علی اکبر سید الشهدا از شهادت برد، هرگز حبیب نبرد...

*ما هیچ وقت با رفتن محمدحسین به سوریه مخالفت نکردیم . محمدحسین مهندسی را که خواند و تمام کرد، وارد سپاه شد. پدرش سپاهی بود و ما در این فضاها زندگی کرده بودیم. از قبل از دوران نوجوانی عاشق سپاه بود. بچه که بود می گفت دلم می خواهد لباس هایم مثل لباس های بابا باشد! وقتی درسش را تمام کرد، به او گفتیم می توانیم سرمایه در اختیارت بگذاریم تا یک شرکت مهندسی به راه بیندازی و کار کنی اما درجواب گفت من اگر دکترا هم داشته باشم، بازهم می روم سپاه . 5 سال قبل از شهادتش وارد سپاه شد و بعد هم درگیری های سوریه شروع شد. نزدیک سه ماهی در کاظمین بود و آنجا نیروها را آموزش می داد و بعد هم 4 مرحله به سوریه رفت و هربار 2ماهی آنجا بود و برمی گشت تا این بار آخری که آمدنش خیلی به درازا کشید و ما چشم انتظارش بودیم. 98 روز طول کشید و ازمحمدحسین خبری نشد. چون فرمانده بود و خیلی در قرارگاه نبود، امکان تماس هرروزه و مرتب را نداشتیم و سخت می شد او را پیدا کنیم.  شب قبل از شهادتش که با قرارگاه تماس گرفتیم، همرزمانش گفتن قرار است فردا پس فردا برگردد ایران اما خیلی طول نکشید که خبر شهادتش را شنیدیم . من معلم هستم . مدرسه بودم و ظهر بود که به خانه برگشتم و تا برگشتم، دیدم حاج آقا سر ظهر خانه هستند و تعجب کردم که این موقع روز آنجا چه می کنند که بعد فهمیدم صبح تماس گرفته اند و خبر داده اند که محمدحسین شهید شده است. محمدحسین من عاقبت بخیر شد. این همان چیزی بود که خودش می خواست و من افتخار می کنم که فرزندم در راه امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) فدا شد.

*افتخار ما این است که پرچمدار راه حضرت زینب (س) باشیم. اگر همه فرزندان من بخواهند راه شهیدم را ادامه دهند آمادگی دارم. شهید من متعلق به همه مردم است. اورفت تا ما با ارامش و امنیت زندگی کنیم و راه شهدا ادامه دارد و سعی کنید پیرو خون شهدا و ولایت باشید.

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1600
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
دو شنبه 20 شهريور 1396

«وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ» قصه مدافعین حرم تمام ناشدنی است. حریم اهل‌بیت قرن‌هاست که فدایی دارد حتی اگر تنها حرمی از آن بزرگواران باشد... اصلاً حرم ناموس ما شیعه‌ست» آیا در زمان حیات شهید خود به این نکته توجه داشتید که آن‌ها از اولیاء الهی به شمار می‌روند؟ شهیدی که در سوریه، عراق و در هر مکان و زمانی، شهید شده باشد همانند این است که جلوی در حرم امام حسین (علیه‌السلام) شهید شده است؛ چراکه اگر این شهیدان نبودند، اثری از حرم اهل‌بیت (ع) نبود.» این سخنان نقل‌قولی است از فرمایشات امام خامنه‌ای است در جمع خانواده‌های شهدای مدافع حرم که به‌تنهایی گویای منزلتی است که می‌توان برای این شهدا تصور کرد. امروز هم با همسر شهید محمدجواد قربانی در باره زندگی و شهادت این شهید به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

 

زندگی شهید: محمدجواد قربانی در اولین روز فروردین سال 1362 متولد شد. مادر کودک را در آغوش گرفت و یا امام رضایی زیر لب گفت. بعد لبخندی زد و هم‌زمان که به نوزادش شیر می‌داد، در خاطرات خوبش فرورفت. سال قبلش بود که به زیارت امام رضا(ع) رفته بودند. وقتی وارد حرم شده بود، دلش لرزیده بود و امام رضا(ع) را به جوانش قسم داده بود که پسری به آنها عطا کند و به همان خاطر بود که نوزاد را محمدجواد نامیده بودند.

 

محمدجواد خیلی زودتر از سن شرعی تکلیفات دینی را انجام داد و به نماز ایستادنش اشک شوق در چشمان مادر می‌آورد. محمدجواد هم‌زمان که فرزند صالحی برای خانواده بود، دانش‌آموز کوشا و منظمی هم برای مدرسه بود. تحصیلات ابتدایی را در دبستان فتح حاجی‌آباد گذراند و سپس تحصیلات مقطع راهنمایی را در مدرسه فتح حاجی‌آباد و دبیرستان خود را در نواب صفوی شاهین‌شهر ادامه داد. وی به دلیل کمی درآمد خانواده تابستان‌ها کار می‌کرد و اوقات فراغت خود را با کار کردن می‌گذراند.

 

 

همسر شهید: با خانواده‌ام به زیارت حضرت زینب(س) رفته بودیم. روبروی گنبد حضرت زینب(س) ایستادم و شروع به درددل با بی‌بی کردم از خدا خواستم همسری به من بدهد که انتخاب خودت باشد. محمدجواد دوست عمویم بود و زیاد باهم رفت‌وآمد داشتند؛ در شب عروسی عمویم، محمدجواد مرا دید بود. روز بعد مادرش را برای خواستگاری فرستاد. اولین برخورد ما شب خواستگاری بود. محمدجواد به‌قدری خجالتی بود که صورتش را پشت گل خواستگاری پنهان کرده بود.

 

 روزی محمدجواد خبر استخدامش در سپاه را در سال 1386 به ما داد. همه می‌دانستیم که این شغل آسانی نیست، اما تقدیر خدا دیگرگونه بود و نذر کرده امام رضا(ع) باید الهی خدمت می‌کرد.


کم‌کم به عروسی نزدیک می‌شدیم و همه در شورونشاط این مراسم بودیم. مولودی‌خوان آورد که خیلی‌ها ناراحت شده و خیلی‌ها هم به عروسی نیامدند؛ به همه تأکید کرد که ترقه‌بازی نکنند تا باعث آزار و اذیت همسایه‌ها نشوند. بعد عروسی یکی از همسایه‌های مسن پیش همسرم آمد و گفت «خیلی دعایت کردم. خدا خیرت دهد که نگذاشتی ترقه‌بازی کنند. ان شااءلله هرچه از خدا می‌خواهی به تو بدهد.»

 

همسرم خیلی خانواده‌دوست بود ؛ وقتی فهمید فرزند اولش دختر است خیلی خوشحال شد و به دلیل علاقه به اسم حضرت زینب(س) از دوران مجردی می‌خواست اسم دخترمان را زینب بگذارد، من دوست داشتم اسم دخترمان فاطمه باشد؛ برای حرف من احترام قائل بود، به همین دلیل گفت هر دو اسم را نوشته و می‌گذاریم زیر قرآن؛ هرکدام درآمد اسم می‌شود همان. اسم زینب، درآمد!

 

روزهای زندگی مشترک یکی پس از دیگری می‌گذشتند. در کنار هم رسیدگی به کارهای خانواده همواره عبادت کردن و کمک به مردم نیازمند را مدنظر داشتیم. زینب کوچک‌مان پنج‌ساله بود و جان محمدجواد به او بسته بود. در همین روزهای خوش بود که فهمیدیم خدا هدیه‌ دیگری برای‌مان در نظر گرفته و نام فرند دوم‌مان را حسین گذاشتیم. خوشبختی‌مان دیگر تکمیل بود و هیچ‌چیز از زندگی نمی‌خواستیم.

 

 

مهم‌ترین ویژگی محمدجواد توجه و حساسیت زیاد به مصرف بیت‌المال بود. به یاد دارم که یک روز ماژیکی از پایگاه بسیج به خانه آورد و به زینب تأکید کرد که از آن استفاده نکن و یا یک‌بار دیگر بنر و میخ آورده بود که به من تأکید کرد که نباید از آن استفاده کنم. تمام دغدغه‌اش پایگاه بسیج محله بود و می‌گفت: «پایگاه دست من امانت است.» چند سالی آنجا راکد بود و رونقی نداشت. تابلوی آنجا را رنگ کرد و برای جمع‌کردن بچه‌ها همه کاری کرد. خودش همیشه در پایگاه، حضور داشت و می‌گفت این حضور باعث دلگرمی بچه‌ها می‌شود.

 

در طی مدتی که در لشکر هشت نجف خدمت می‌کردند در دوره‌ها، مانورها و رزمایش‌های متعدد شرکت کردند و برای حفاظت از انقلاب اسلامی و دفاع از ارزش‌های انقلاب اسلامی و اطاعت از فرمان‌ها فرماندهی معظم کل قوا حضرت آیه‌الله امام خامنه‌ای (حفظه الله) و دفاع از میهن اسلامی و مبارزه با تروریست و مزدوران استکباری به مأموریت‌های مختلفی نیز به‌صورت داوطلبانه اعزام شدند. ازجمله: مأموریت در شمال غرب و مبارزه با گروه پژاک، مأموریت به زاهدان و شهرهای اطراف و

 

هنوز مدت زیادی از تولد حسین نگذشته بود که خبرهای تازه‌ای در خانه‌مان پیچید. همه در بهت این تصمیم بزرگ مانده بودند؛ اما من و همسرم مصمم به انجام این تصمیم بودیم و انگار زمان سپاسگزاری از هدیه خدا رسیده بود.


برای پدری چون محمدجواد گذشتن از من و بچه‌ها سخت‌ترین کار دنیا بود، اما چیزی در درونش به‌هم‌ریخته بود و انگار زمان عمل بود. باید می‌رفت تا به وعده‌هایی که در مناجات داده بود عمل می‌کرد و من علی‌رغم تمام سختی‌ها مشوقش بودم و در دلم می‌گذشت «و کفی الله المومنین القتال و کانَ اللهُ قویاً عزیزاً»

 

 

 

محمدجواد یک‌بار سال ۹۲، 40 روز به سوریه رفته و اوضاع آنجا را دیده بود. یکی از هم‌رزمانش از اعزام اول محمدجواد که وارد سوریه شدند را این‌گونه برایم تعریف کرد:

 

«وقتی هواپیما نشست به محل استقرار منتقل شدیم، تازه همه فهمیدیم که در سوریه چه خبر است. دیگر از آن کشور آباد نشانی نبود و خرابه‌ای بیش نمانده بود. محمدجواد که عمری به مطالعه زندگی شهدا و خواندن تاریخ دفاع مقدس گذرانده بود، تازه حس می‌کرد که فضای آن زمان چگونه بوده است و می‌توانست حالا از نزدیک جنگ را لمس کند.


روزها به مبارزه و جنگ می‌گذشت و محمدجواد می‌دید که دوباره دوران بابایی‌ها و همت‌ها زنده شده‌اند و اینجا همان خرمشهر و شلمچه است. رشادت و شجاعت خود محمدجواد هم خیلی زود در بین رزمندگان ثابت شد.


ما در کنار هم روزهای سخت را در مقابل نیروهای تکفیری و تروریستی می‌گذراندیم. باکسانی مواجه می‌شدیم که دیگران حتی از دیدن تصویرشان وحشت می‌کنند و می‌دیدیم که چطور هم‌زمان و دوستان عزیزمان یکی‌یکی پرپر می‌شوند و همه به‌خوبی می‌دانستیم روزی هم نوبت ما خواهد رسید.

 

محمدجواد هم مانند خیلی از رزمندگانی که آمده بودند عاشق شهادت بود و اصلاً به جستجوی شهادت تا به اینجا آمده بود. دعای قنوتش شهادت بود و فقط همین یک آرزو را در دنیا داشت.

 

روح‌الله کافی‌زاده از دوستان صمیمی محمدجواد در عملیاتی به شهادت رسیده بود و حالا این محمدجواد بود که باید وسایل روح‌الله را به شهرشان بازمی‌گرداند و به خانواده صمیمی‌ترین دوستش تسلیت می‌گفت. می‌توانست درک کند که در زمان دفاع مقدس چقدر برای کسانی که دوستان‌شان شهید می‌شدند سخت بوده که خبر شهادت ببرند. حالا همه‌چیز را لمس می‌کرد و لحظه‌به‌لحظه خودش را به‌جای آنان می‌گذاشت.»

 

زمزمه رفتن دوباره محمدجواد در خانه شروع شد. همه می‌دانستیم که هیچ تضمینی به بازگشت محمدجواد نیست، اما خود محمدجواد هوایی بود و می‌خواست دوباره به جنگ بازگردد و باکی از اینکه برنگردد نداشت.

 

محمدجواد تک پسر بود و اگر می‌خواست می‌توانست نرود، اما او بی‌تاب رفتن بود. من که از رفتن او کاملاً راضی بودم، اما نمی‌خواست به‌جز من، به کس دیگری بگوید که می‌خواهد سوریه برود، ولی به اصرار من به دنبال کسب اجازه از پدر و مادرش رفت.

 

وقتی می‌خواست راهی شود حس عجیبی داشت و مطمئن بود که سالم برنمی‌گردد؛ من هم همان حس را داشته و حالم شبیه حال دفعات قبل نبود. یک‌شب گفت «بیا بشین باهم حرف بزنیم.» دلم لرزید و گفتم «می‌خواهی مأموریت بروی؟ و حتماً می‌خواهی سوریه بروی؟» خندید و گفت «آفرین عزیزم.» گفتم «من هم که نمی‌توانم و نمی‌خواهم مانع رفتنت شوم.» که در جواب گفت «به تو افتخار می‌کنم.»

 

زینب که بیشتر به پدرش وابسته بود بی‌قراری می‌کرد و محمدجواد دائم دختر کوچک‌مان را می‌بوسید. قبل از رفتن زینب از پدر قول گرفت که موقع برگشت عروسکی برایش بیاورد.

 

همه از بازگشت محمدجواد در دل غصه‌دار بودیم، اما هیچ‌کس چون من دل‌نگران این رفتن نبود. خاطرات خوب زندگی مشترک‌مان و مهربانی‌های محمدجواد را که به یاد می‌آوردم اشک در چشمانش می‌نشست، اما می‌دانستم که همسرم عاشق شهادت است و نمی‌خواستم او را از رسیدن به آرزویش محروم کنم.

 

 

روزها به‌سرعت می‌گذشت و کم‌کم باید از عزیزترین‌مان دل می‌کندیم. محمدجواد خوشحال به نظر می‌رسید و به بقیه می‌گفت «از همین حالا مرا شهید محمدجواد قربانی صدا بزنید.» برای اعزام آماده بود و حس می‌کرد که بالاخره به آرزویش دارد می‌رسد. یک روز در قطعه شهدا اشاره به قبری کرد و گفت «اینجا قبر من است و من بیست و سومین شهید حاجی‌آباد می‌شوم.» اعزامش مرتب عقب می‌افتاد. بالاخره ۱۹ مهر ۹۴ اعزام شد.


لحظه وداع سخت بود. آشوبی در دل داشتم. زمان خداحافظی برایم لحظه جان کندن بود. محمدجواد، زینب، عزیز دردانه‌اش را بوسید و بعد حسین را در آغوش گرفت، حسینی که هنوز نمی‌توانست درک کند پدرش دارد برای چه می‌رود.

 

آخرین باری که از سوریه با من تماس گرفت با لحن خاصی گفت «دلم خیلی برای بچه‌ها بخصوص زینب تنگ‌شده؛ دوست دارم آنها را ببینم.» من آرامش کرده و گفتم «چند روز دیگر برمی‌گردی و ان‌شاءلله بچه‌ها را می‌بینی.» بعد از اینکه تلفن را قطع کردم توی حیاط رفتم؛ دستانم را رو به آسمان بلند کرده و گفتم «خدایا اگر قرار بر شهید شدن است، فقط یک‌بار دیگر بچه‌ها را ببیند و این آرزوبه‌دلش نماند!»

 

 حمدجواد بااینکه می‌دانست شاید هرگز برگشتی نداشته باشد، کاملاً آماده بود و همراه دوستش موسی جمشیدیان در عملیات شرکت کرد. قبل از عملیات نماز می‌خواند و دوباره محمدجواد از خدا شهادت می‌طلبد.

 

مواجهه با نیروهای تکفیری که از همه لحاظ مسلح بودند کار هولناکی است. در آن میان عده‌ای شهید می‌شوند و دیگران باید بی‌اعتنا به کار خود ادامه بدهند و عقب‌نشینی نکنند. محمدجواد یا حسین گویان همراه هم‌زمانش پیش می‌رود و انگار دعای حضرت زینب بدرقه راهشان بوده است.

 

در سوریه کربلایی دیگر برپا بوده و آنها که یزید زمانه‌شان را شناخته بودند تفنگ به دست می‌جنگند و در راه آزادی بارگاه حضرت زینب مخلصانه پیش می‌روند. در همین میان موسی جمشیدیان و محمدجواد ترکش خوردند. موسی، دوست و هم‌رزم محمدجواد، بلافاصله شهید می‌شود.

 

خود محمدجواد گفت «در لحظه‌ای که صدای انفجار براثر اصابت موشک یا خمپاره دشمن بر گوشم طنین‌افکن شد ناگهان به مدت 20 ثانیه خود را در آسمان مشاهده کردم و از بالا به بدن خود نگاه کردم و فهمیدم به شهادت رسیده‌ام که ناگهان به یاد همسر و فرزندانم افتادم. به‌محض خطور این فکر در من به ناگاه از آسمان در کنار پیکر خود نزول کردم و دوباره درون پیکرم وارد شدم و دوستانم را صدا زدم.»

 

خیلی زود او را به بیمارستان حلب و پس‌ از آن به تهران منتقل می‌کنند. دردهای جسمانی محمدجواد را اذیت می‌کند اما جز ذکر یا زینب و یا رقیه چیزی نمی‌گوید. با شنیدن خبر مجروحیت او به تهران رفتم و با بی‌قراری تمام به دیدن مرد زندگی‌ام رفتم. هرگز در زندگی‌ام آن‌قدر غصه‌دار نبودم، اما با یاد حضرت زینب سخت و استوار به دیدار همسرم رفتم. چند روز بعد محمدجواد از بیمارستان مرخص شد و به دیدار فرزندان‌مان آمد. محمدجواد که وارد خانه شد فرزندان‌مان را تنگ در آغوش گرفت و زینب عزیزش را بویید و بوسید.

 

 

اما این خوشحالی دیری نپایید و دوباره حال محمدجواد بد شد و دیگر خانه رنگ پدر ندید. وقتی خبر شهادت محمدجواد را شنیدم، آرزو کردم که دیگر لحظه‌ای پس از او زنده نباشم، اما چه می‌کردم، این راه سپاسگزاری از هدیه خداوند بود و به رضای خدا باید راضی می‌بود. محمدجواد قربانی در تاریخ 25/8/1394 شهید شد. پس از شهادت، دوستان محمدجواد عروسکی برای زینب آوردند و محمدجواد این‌گونه به آخرین قولش وفا کرد.

 

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1460
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
دو شنبه 20 شهريور 1396

 درباره شهید «مرتضی حسین‌پورشلمانی» که در جبهه و در بین رزمندگان سوریه و عراق به «حاج‌حسین قمی» شهرت داشت، گفتنی‌های منحصر به فردی وجود دارد.

 

« در عملیات‌های مختلفی در سوریه و عراق شرکت داشت از جمله در عملیات آزادسازی حلب و عملیات‌های پی در پی در محور تدمر زبانزد شد. مسئول عملیات قرارگاه حیدریون بود و در حالی که در گرمای ۵۰ درجه بیابان‌های تدمر روزه بود به شناسایی می‌رفت. با وجود آنکه به نسبت خیلی از مسئولان خطوط مقدم جوان بود در جلسات تخصصی بزرگان با شجاعت نظر می‌داد و آنقدر پخته بیان می‌کرد که بقیه با اطمینان به درستی، آن را می‌پذیرفتند. خیلی‌ها معتقد بودند او به زودی به موقعیت‌های بزرگی در سپاه و جمهوری اسلامی خواهد رسید. آنقدر حضورش موثر بود که سردار سلیمانی وقتی خبر شهادتش را شنید گفت خسارت بزرگی وارد شد کاش به جای او من شهید شده بودم».

 

درباره شهید «مرتضی حسین‌پورشلمانی» که در جبهه و در بین رزمندگان سوریه و عراق به «حاج‌حسین قمی» شهرت داشت، گفتنی‌های منحصر به فردی وجود دارد اما با این وجود و علیرغم آنکه حدود یک ماه از شهادت ایشان سپری شده مطلب کمی درباره او بیان گردیده و در واقع این شهید بزرگ تحت‌الشعاع واقعه شهادت یکی از نیروهایش «محسن حججی» قرار گرفته است. این قلم متاسفانه بهره‌ای از آشنایی قبلی با این شهید بزرگ ندارد اما آنچه در این یک ماهه از «آشنایان میدانی او» شنیده آنقدر بوده که از یک سو او «آشنای نادیده‌ ما»  و از سویی ما را مدیون بی‌حساب او گرداند بر این اساس و با عذر تقصیر و با ابراز ناتوانی نکاتی را درباره شهید حسین‌پور و یا آنگونه که عراقیان و سوریان دردمندانه او را صدا می‌کنند؛ «حاج‌حسین قمی»، تقدیم می‌کنم:

 

۱- شهید مرتضی حسین‌پور شلمانی لنگرودی یکی از سه رزمنده ایرانی است که در جریان عملیات شبانه ۱۶مردادماه داعش در منطقه مرزی جمونه و به عبارتی شمال منطقه تنف سوریه به شهادت رسیده‌اند؛ «مرتضی»، «محسن»، «مهدی». این هر سه از عناصر هدایت‌کننده تعداد قابل توجهی از عملیات‌های پاکسازی سوریه و عراق از سیطره تروریست‌های تکفیری بوده‌اند و در این بین «مرتضی حسین‌پور» یا همان حسین قمی نقش فرماندهی آن دو را نیز برعهده داشته است. در این منطقه وقتی او و چند صد نفر از رزمندگان عمدتا عراقی تحت فرمانش مورد حمله قرار می‌گیرند، به سرعت نیروهایش را از خاکریز اول به خاکریز دوم می‌کشاند و به شدت با نزدیک به ۲۰۰ نیروی داعشی که به ماشین‌های بمب‌گذاری شده نیز مجهز بوده‌اند درگیر می‌شود و آنگونه که مسئولان ارشد و نیز نیروهای تحت‌امر او می‌گویند اگر تدبیر و رشادت او نبود لااقل نیمی از نیروهای تحت امر او در این منطقه مرزی که کمترین عوارض طبیعی را دارد، به شهادت می‌رسیدند. شهید با فراست به زودی نیروها را در مقابل داعش آرایش می‌دهد و این در حالی است که به طور بی‌سابقه‌ای داعش عملیات روزانه را به شبانه تبدیل کرده بود.

شهید در میان امواج پی در پی انفجارهای سنگین ناشی از خودروهای منفجره نیروهایش را مدیریت می‌کند تا با کمترین شهید، حمله شدید داعش را متوقف نماید و در این بین موفق می‌شود و نیروهای داعش مدتی پس از درگیری شدید و برجای گذاشتن حدود ۳۰ کشته به عقب بازمی‌گردند. در حین این عملیات، شهید مرتضی حسین‌پور اگرچه بر اثر نارنجک داعش از ناحیه کتف زخمی می‌شود اما در همان حال از فرماندهی نیروهایش غافل نمی‌شود و تا پایان عملیات و دفع هجوم داعش در کنار نیروهایش می‌ماند و البته در حین انتقال به یک بیمارستان صحرایی به شهادت می‌رسد.

۲- شهید مرتضی حسین‌پور ۳۲ سال بیشتر نداشت، در دانشگاه و در رشته فنی قبول شده بود ولی او ترجیح داد به سپاه بیاید در این بین یکی از کسانی که سالیانی با او بوده می‌گوید «شخصیت جهادی او در «پایگاه امام علی(ع) نیروگاه قم» شکل گرفته بود و لذا فشارهایی که بعضی اطرافیان برای عدم ورود به سپاه به او وارد می‌کردند، موثر واقع نشد و او با عشقی عمیق به سپاه آمد و از همان اول سودای شهادت داشت». مرتضی در سال ۸۳ وارد سپاه شده و سه سال پس از گذراندن دوره دانشکده افسری وارد ماموریت‌های سخت شد و طی این حدود ۱۰ سالی که مشغول خدمت بود جز ایام معدودی که به قول یکی از دوستانش سر جمع به شش‌ماه نمی‌رسید به کارهای سخت مشغول بود و به سختی شناخته می‌شد.

شهید حسین‌پور در این مدت دست‌کم شش بار به شدت مجروح می‌شود و هر بار مدت‌ها درگیر مداوا بوده است. حدود چهار ماه پیش از شهادت و در جریان یک عملیات در سوریه بشدت مجروح می‌شود. به گفته خانمش پاهایش لت و پار و صورتش پر از ترکش می‌شود و او بی‌اعتنا به جراحت‌ها به کار خود در سوریه و در شرایط سخت ادامه می‌دهد. فاصله جراحتش در فروردین و ماه مبارک رمضان زیاد نیست او در این ماه در حرارت بیش از ۵۰ درجه بیابانهای تدمر روزه می‌گیرد و در همان حال فرماندهی عملیات‌هایی را برعهده داشته است و دست آخر حدود چهل روز پس از پایان یک ماه روزه‌داری در شرایط سخت و با جراحت سنگینی که در کتفش ایجاد شد به شهادت می‌رسد.

۳- شهید سن زیادی نداشت و فرصت آنچنانی نیز، ولی در همین دوره کوتاه آنچه از خود برجای گذاشته به اندازه‌ای هست که یک عمر موفق ۷۰ ساله بتواند بار آن را بر دوش بکشد. آن طور که بعضی از نزدیک‌ترین‌هایش گفته‌اند شهید سرپرستی دو یتیم و یک «بدسرپرست» را برعهده داشته و از پول کمی که دریافت می‌کرده به آنان می‌داده است. او یک بار زندگی‌اش را در واقع حراج کرده تا بتواند شش خواهر دم‌بخت یک دوست را راهی خانه شوهر کند و دست آخر ماشین را می‌فروشد تا یک دوست نیازمندش را سرپناه بدهد و وقتی پدرش از او می‌پرسد خودت چی می‌گوید ماشین که کمبود نیست این همه ماشین عمومی مال ماست دیگر!

شهید در تحمل سختی زیاد زبانزد همقطاران خود بود، آنان می‌گویند تحمل سختی برای او دوره خودسازی بود وقتی به جمع در دوره‌ای فشار وارد می‌شد او از «مقاوم‌ترین»  بود. نقل می‌کنند یک وقتی در عملیات آبی- خاکی در شمال کشور شرکت می‌کند و در هوای به شدت گرم ناگزیر می‌شود به همراه بقیه چند بار یک عملیات را تکرار کنند و این همه را بی‌رمق کرده بود وقتی این عملیات سخت تمام شده بود همه برای جرعه‌ای آب له‌له می‌زدند و او به همراه دوستش «اکبر شهریاری»  که در اول بهمن ۹۲ در حوالی حرم حضرت زینب سلام‌الله علیها به شهادت رسید- سقای بقیه شده، آب را قسمت می‌نمایند و خود بدون نوشیدن جرعه‌ای به پادگان بازمی‌گردند.

شهید مرتضی حسین‌پور چندین رجب و شعبان و رمضان پیاپی روزه بوده و در این آخرین رمضان در تدمر که شدت گرما در حدی بوده که بسیاری از رزمندگان عراقی و ... طاقت از کف می‌نهند و ناگزیر روزه‌شان را افطار می‌کنند او کم نمی‌آورد در حالی که همان‌ها می‌گویند وقتی به قیافه فرمانده‌مان- مرتضی- نگاه می‌کردیم می‌دیدیم لب‌های او از فرط تشنگی ترک برداشته است اما حاضر به افطار نیست و در پاسخ اصرار ما لبخندی می‌زند و می‌گوید اگر بمیرم شما که به جایم روزه نمی‌گیرید پس بگذارید خودم روزه‌ام را بگیرم.

وی در جریان عملیات حلب نیز روزه بوده و در همان حال مسئول اطلاعات و به‌تنهایی برای شناسایی موقعیت تروریست‌های تکفیری خطر می‌کرد و آخر شب باز می‌گشت. یکی از رزمندگان که مستقیما شاهد ماجراست می‌گوید یک شب زمستانی بود وقتی از عملیات شناسایی بازگشت به شدت گرسنه بود، گفت غذا چیزی داریم، گفتیم مقداری عدس داشته‌ایم که تمام شده و کمی نان مانده است او تکه کوچکی از نان را روی بخاری گذاشت پس از آنکه کمی گرم شد دو لقمه از آن را خورد و خدا را شکر کرد و خوابید.

یکی از دوستان نزدیکش می‌گوید دو عامل، مرتضی را «پدیده» کرد یکی تدین و دیگری جهاد و از این رو بود که وقتی در بین رزمندگان عراقی و افغانی نام او برده می‌شد همه دلگرم می‌شدند و به عنایت خدا و موفقیت در کار اطمینان می‌یافتند. او در دل فاطمیون، زینبیون و حیدریون به عنوان نیرویی مخلص، با اخلاق و شجاع شناخته می‌شد و به عبارتی ترکیب زیبای «دین» و «جهاد» او را حسین قمی کرده بود. یکی از دوستانش می‌گوید او در این عملیات آخر که به شهادتش منجر شد مسئول قرارگاه قاسم‌آباد در اطراف تدمر بود و حضورش در صحنه عملیات ۱۶ مرداد برای آن بود که خاکریزهای دفاعی نیروهای رزمنده را در منطقه مرزی جمونه و شمال تنف تکمیل کند و از قضا موفقیت‌های دفاعی خوبی هم در منطقه‌ای فاقد عوارض طبیعی پدید آورد و این خود در کاهش تعداد شهدا خیلی موثر بود.

۴- با وجود ناآشنایی این نویسنده، با اندک جست‌وجویی از رزمندگان نزدیک شهید، دریافتم سخن بسیار زیاد است. بیش از آنکه حتی در حوصله یک کتاب باشد و باید آنان‌که در خود می‌بینند، دست به کار شوند. اما جدای از آنچه گفته شد، شهید «حسین‌پور»‌ها و شهید «حججی»‌ها می‌دانند برای چه می‌روند هم قدر جان والای خویش را می‌دانند و هم معنای خوف و خطر و موشک و انفجار و خمپاره را. آنان بیش از ما با خطر آشنایند اما با خوف نه  چون بالاتر از جان هم چیزی است که آن دین خدای متعال است و آنان نمی‌توانند ببینند که ملعبه دست آمریکا، رژیم صهیونیستی، وهابیت و تکفیری‌ها شود. در واقع این سیف که شهدا برکشیده‌اند برای استوار ماندن دینی است که اگر این سیوف نباشند، مأذنه‌ها و معابد فرو می‌ریزند و رسم بندگی خدای متعال برمی‌افتد.

و چه می‌دانند آنان‌که این روزها شهدا را به تیر طعنه می‌رانند و آنان را قربانیان ناآگاه به آنچه در اطرافشان است می‌خوانند و دست به توجیهات عجیبی می‌زنند؟ از نظر آنان اساسا شهادت شیرمردانی مثل مرتضی و محسن و مهدی افسانه‌بافی  تاجرپیشگانی است که برای رونق بازار خود می‌سرایند و آنچه از قساوت و سنگدلی تکفیری‌ها گفته می‌شود شور کردن آشی است که قرار است کام دنیاداران را شیرین کند! در این روزها به دفعات شاهد تکرار ادبیات ابن‌سعد بعد از به شهادت رساندن ۷۲ تن از بهترین بندگان خدا بودیم. بله ابن‌سعدها می‌گویند اینان دنبال وهمیاتی رفتند و ندانستند که انتهای این ماجرا چیست؟

 چنین دهان‌هایی را چه رسد که درباره آنچه لحظه‌ای در «سودا» با شهیدان همراه نبوده‌اند، سخن بگویند. شهیدی جوان که با لب ‌تشنه و در چکاچک بمب و خمپاره به هر چه بوی دنیا دهد اخم می‌کند را چه با کسانی که از هستی، همین دنیا و از دنیا همین کبر و نخوت و غرور بی‌مایگی را میراث دارند؟

* سعدالله زارعی

منبع: کیهان
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1365
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
دو شنبه 20 شهريور 1396

«مرتضی حسین پور» از پاسدارانِ نیروی قدس سپاه بود که دقایقی قبل از اسارت «محسن حججی» بر اثر اصابت گلوله به پهلویش، بال در بال ملائک گشود.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، روز دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۶ شمسی، منطقه ی مرزی «جمونه» در «سوریه» (واقع در مجاورت مرز «عراق») مورد هجوم تروریست های «داعش» قرار گرفت که طی آن، رزمنده ی پاسدار پاسدار «محسن حججی» به اسارت درآمده و جمعی از مدافعان حرم، به شهادت رسیدند. یک روز پس از این واقعه، تروریست های «داعش» اقدام به انتشار فیلمی از اسارت «محسن حججی» و پیکرش پس از قتل او نمودند. این فیلم، در موطنِ «شهید حججی» آوازه ای تاریخی پیدا کرد و نامِ این پاسدارِ بی ادعا و گمنامِ نجف آبادی را در میانِ ایرانیان و حتی شیعیانِ منطقه، بر سر زبان ها انداخت.

امروز که این مطلب منتشر می شود، کم تر شیعه ی باورمند و معتقد در سراسر جهان است که نام یا حداقل تصویر معرف «شهید محسن حججی» را نشناسد یا ندیده باشد. در این میان، نامِ دیگر شهیدِ ایرانی در حمله ی «جمونه»، تحت الشعاعِ قرار گرفت و کم تر شناخته شد: «مرتضی حسین پور» شلمانی (با نامِ جهادی «حسین قمی»)

«مرتضی حسین پور» از پاسدارانِ نیروی قدس سپاه بود که در زمان شهادت، فرماندهی عملیات «لشگر حیدریون» را بر عهده داشت. وی، دقایقی قبل از اسارت «محسن حججی» بر اثر اصابت گلوله به پهلویش، بال در بال ملائک گشود.

آن چه خواهید خواند، یادداشتی گزارش گونه است از سوی یکی از هم رزمانِ شهید «مرتضی حسین پور» تهیه و تنظیم شده:

«نیروهای داعش سحرگاه روز دوشنبه ۱۶ مرداد، با ۳۰ دستگاه خودرو و سه عامل انتحاری به مقر اصلی کتائب سیدالشهدا و دو مقر تاکتیکی این مجموعه که با فاصله ۱۵۰۰ متری از یکدیگر قرارداشته حمله سنگینی را شروع کردند.

در جریان این حمله نیروهای داعش بعد از منفجر شدن عوامل انتحاری هر سه مقر مذکور را با اسلحه ۲۳ میلیمتری زیر آتش سنگین گرفتند،  به طوری که نیروهای مستقر در این پایگاهها امکان نزدیک شدن به خودروهای محمول خود را نداشته و لاجرم فقط با سلاحهای سبک اقدام به مقاومت نمودند که در طی ۵۰ دقیقه درگیری، نیروهای دو مقر فرعی منجلمه مقری که «شهید حججی» در آن حضور داشته به شهادت رسیدند و فقط مقر اصلی که شهید حسین قمی در آنجا حضور داشته با درایت و فرماندهی این شهید بزرگوار حفظ شد. در صورتی که فرماندهی شهید قمی نبود الآن ما یازده شهید ایرانی مثل شهید حججی داشتیم.

حسین قمی بعد از در گیری یک ساعته با مهاجمین داعشی از ناحیه پهلو مورد اصابت قرار گرفته و گلوله وارد ریه سمت چپ ایشان شد که باعث خونریزی شدید شده و بعد از حدود ۲۰ دقیقه ایشان به شهادت می رسد.
در طول این ۲۰ دقیقه قبل از شهادت، شهید قمی مدام نیروها را هدایت و با روحیه ای عجیب سعی در حفظ روحیه نیروهای خود داشت.

شهید حسین قمی از سال ۱۳۹۲ تا لحظه شهادت بیش از ۲۰ بار به مناطق درگیری در عراق و سوریه اعزام گردید. ایشان از فرماندهان محورهای عملیاتی «غوطه شرقی» دمشق در سال ۹۲ بود که در آن عملیات دو همرزم و دوستش شهیدان «محمودرضا بیضایی» و «اکبر شهریاری» به فیض شهادت نائل آمدند.

او همچنین از فرماندهان محور در عملیات آزادسازی جاده بلد ،اسحاقی ، سامرا ، الدور ،علم ،تکریت ، بیجی ،ارتفاعات مکحول در عراق بودند.

همچنین ایشان در «عملیات محرم» در منطقه «حلب» (سال۹۴ ) بسیار موثر بودند .

این شهید بزرگوار از شهریور سال۹۵ در سمت مسئول اطلاعات «لشگر حیدریون» در «سوریه» خدمت مینمودند. همچنین از  دی ماه سال ۹۵ در سمت فرماندهی عملیات حیدریون ایفای نقش می نمودند.

شهید حسین قمی دو بار از ناحیه شکم و یک بار از ناحیه کمر مجروح شده بود.


روحمان با یادش شاد

هدیه به روح بلندپروازش صلوات

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1200
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
دو شنبه 6 شهريور 1396

سوگند به خدا که عشق به امام حسین(علیه السلام) و حضرت زینب(سلام الله علیها) در سرنوشت مان نوشته شد… و اینطور شد که من تو را همدمی بی مثال انتخاب کردم…

دایی ات واسطه آشنایی ما با هم شد.

تو اهل روستای سرکوبه بودی، از توابع شهرستان خمین متولد سال ۱۳۵۴، من هم که اهل اراک بودم و پنج سال از تو کوچکتر… بعدها فهمیدم چقدر از من بزرگتری، و روحت چقدر بزرگتر… و شدی آینه ای که خودم را در آن می دیدم… و چقدر تلاش کردم که همراهی و هم قدمی با تو را از دست ندهم… و از خدا خواستم که مثل تو بزرگ شوم و بزرگتر…

برای من ایمان، تقوا و اخلاق نیکو از همه چیز مهمتر بود و تو همه اینها را با هم داشتی. من باور داشتم که برکتی که در زندگی یک پاسدار است، برکتی الهی است… تو سرباز امام زمان(عج) بودی… دایی های شهیدت که چقدر دوستشان داشتی… چقدر به آنها ارادت داشتی… گفتی: آنها الگوی زندگی تو هستند و می خواستی مثل آنها باشی…

یادت هست… خانه پدرت بودیم وقتی برای اولین بار درباره ی اعزام به سوریه با من حرف زدی… میخواستی مرا آماده کنی… این عادت تو بود… هیچ وقت بدون رضایتم کاری نمیکردی… هر جور که بود رضایتم را میگرفتی… اما آن روز… همین که اسم سوریه را آوردی، بی اینکه بخواهم و بی اینکه بدانم چرا… اشکهایم جاری شد. بی امان بی امان…

پدر کمی آن طرفتر استراحت میکرد. با صدای هق هق گریه هایم بلند شد. به تو تشر زد که به عروسم چه گفتی که این طور ناراحتش کردی؟… تو با آن چهره مهربانتر از همیشه ات، لبخند زدی و گفتی هیچی بابا جان… من کاریش نکرده ام، چیزی نگفته ام… هر چه می گویم، گریه می کند…

انگار قلبم همانجا با صدای گامهای جدایی ات کم کم آشنا می شد…

شاهد بودم که چقدر زنگ زدی به این طرف و آن طرف، چقدر به هر کس که می شد و فکر میکردی رو زدی، التماس کردی که اجازه دهند بروی… حال جسمانی ات خیلی خوب نبود با آن کمر دردهای شدید… ولی انگار دیگر روی پای خودت بند نبودی؛ خصوصا وقتی اربعین پیاده رفتی کربلا یا وقتی که رفتی عملیات سردشت… خوب یادم هست که چقدر اشک ریختی که چرا لیاقت شهادت را نداشته ای… اشک حسرت می ریختی و می گفتی: به چشم خودم دیده ام که گلوله ها چطور از کنارم عبور می کنند و دریغ از اصابت یک تیر. میگفتی با چشم خودم دیدم و با همه وجودم فهمیدم که شهادت لیاقت می خواهد…

راست میگفتی… و عاقبت خداوند لطف کرد و لیاقت شهادتت را در کنار عمه سادات عنایت نمود…

شب هفتم محرم بود. هرگز فراموش نمی کنم. داشتیم میرفتیم شهرستان برای مراسم عاشورا. توی راه به جمعیت زیادی برخوردیم. پیاده شدی، انگار تشییع پیکر یکی از دوستان شهیدت بود… خدایا! چه می دیدم، دیگر علیِ چند ثانیه قبل نبودی… انگار از پا افتاده باشی… انگار از حال رفته باشی برای لقاء خدا… غرقه در خون… آتش دیدار در وجودت زبانه میکشید… اشک می ریختی بی محابا… بی تاب… بی قرار…

سراسیمه…آشفته… تمام راه گریه می کردی… طاقت این سراسیمگی تو را نداشتم… طاقت بی طاقتی تو را نداشتم… بچه ها را بهانه کردم… گفتی: دیگر نمی توانی… و من داشتم آرام آرام پا به عرصه می گذاشتم… دیگر… دیگر شاد نبودی، دلت آنجا بود…

عاشورا که شد، آمدی جلویم نشستی… صاف توی چشمهایم نگاه کردی و گفتی باید بروم… و من که لبریز از محبت تو بودم… تو را بیشتر از جانم دوست داشتم… چطور می توانستم، چطور میخواستم مانع رسیدن به آروزهایت شوم…

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1343
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
دو شنبه 6 شهريور 1396

گفت و گو با “سید مسافر” مداح و مدافع حرم افغانستانی

 

تازه‌تازه است این «مسافر» از راه رسیده، آن‌قدر که پیشانی‌اش هنوز آفتاب‌سوخته آسمان «سوریه» است و خواب‌هایش عمیق نمی‌شود چون از کیلومترها دورتر صدای انفجار را می‌شنود. او هنوز مثل همه سربازان لب «مرز» پوتین‌هایش را درنیاورده است؛ اما نه این «مرز» جغرافیایی سیاسی که کشورها را از هم تفکیک می‌کند که این مرز مدت‌هاست رنگ‌باخته است. مرز برای او و هم لشکریانش، «مرز مقاومت» است. مقاومتی که بسیاری را از راه‌های دور به شام رسانده است. مقاومت حالا چند سالی است نوحه شده است بر زبانش انگشتری شده است به دستانش تا نشان مقدس لشکر «فاطمیون» را همیشه همراه داشته باشد که این مقاومت آن‌قدر ریشه دوانده که نام فرزند ۱۱ ساله‌اش را به‌یک‌باره به نام یکی از شهدا تغییر می‌دهد.

در روزهایی که از حلب، خونین‌شهر جبهه‌های سوریه خبرهای خوب می‌رسید و بعد از ۴ سال حتی پرندگان آسمان این شهر طعم آزادی را چشیدند میزبان «سید مسافر» یکی از مشهورترین و محبوب‌ترین رزمندگان لشکر فاطمیون شدیم. لشکری از برادران شیعه افغانستانی که شور حسینی در دل‌هایشان برپاست  طوری که حرامیان تکفیری حتی از دیدن پرچم‌هایشان و فریاد «لبیک یا زینب» آنها هراس دارند. گفتگوی ما را با این رزمنده و مداح لشکر فاطمیون که به گفته خودش «صادق آهنگران» این لشکر نام‌گرفته بخوانید.

من یک مسافرم

کسی که به جبر از جایی به‌جای دیگر نقل‌مکان می‌کند نامش «مهاجر» می‌شود، اما کسی که با میل خود سفر می‌کند «مسافر» است و این تنها توضیحی ست که به ما درباره اسمش می‌گوید. اسمی که از ۱۳۸۲ برای خودش انتخاب کرده و با ما حتی از مقصد این مسافر نمی‌گوید. مسافر متولد ۱۳۶۳ در شهرری تهران است. بااینکه بیش از ۳ سال است رزمنده جبهه‌های سوریه و مدافع حریم اهل‌بیت است بی شناسنامه‌ بودن باعث شده نتواند کربلا را ببیند و می‌گوید: «به لطف این قصه تا حالا کربلا را ندیده‌ام.»

چون افغانستانی بودم مرا آموزشی بسیج نبردند

از ۱۳ سالگی در همان شهرری سرش به کارهای فرهنگی و پایگاه‌ بسیج‌ها گرم بوده و حسرت می‌خورد که کاش تمام بچه‌های افغانستانی می‌توانستند در چنین جمع‌های فرهنگی رشد کنند: «برای افغانستانی‌ها بسیج مثل یک مطاع بسیار دور است. یادش بخیر آن دوران یک بسیجی سرشار از انرژی بودم. می‌خواستیم آموزشی برویم تا در حوزه رسیدیم. به من گفتند: آقای مسافر شما نمی‌توانید بروید. گفتم: چرا؟ گفتند: چون خارجی هستید. گفتم: خارجی بودن که خوب است (می‌خندد)  مرا نگذاشتند بروم. سن کمی داشتم و آن موقع ضربه روحی بدی خوردم. شاید کس دیگری بود همان اول می‌بُرید؛ اما من بچه پرروترازاین حرف‌ها بودم. حالا عوضش  سر ایرانی‌ها درمی‌آید (می‌خندد) می‌آیند و می‌گویند تو را به خدا یک کاری کن ما دلمان می‌خواهد برویم سوریه؛ اما نمی‌شود (می خندد)»

قرار بود ۱۰ روز بروم ۳ ماه طول کشید

سید مسافر مداح است. مداحی که همه فاطمیون او را می‌شناسند و با نوحه‌هایش جان گرفتند و سینه زدند. خودش می‌گوید تبدیل‌شده‌ام به «صادق آهنگران» و برای فاطمیون نماهنگ هم ضبط کرده است و می‌گوید اگرچه به ضرر خودش شد اما این کارها به رزمندگان فاطمیون روحیه بیشتری می‌دهد؛ اما اینکه چه شد پای این مداح افغانستانی در شهرری به جبهه باز می‌شود؟ این‌طور تعریف می‌کند: «در شهرری هیئتی به نام «پادگان حضرت عشق (علیه السلام)» داشتیم. وقتی درگیری‌های سوریه را شنیدم. با خودم درگیر بودم. می‌گفتم من این‌همه لاف می‌زنم و در هیئت می‌خوانم باید بروم. یک روز بنده خدایی آمد و گفت کسی را می‌شناسد که می‌تواند دررفتن به سوریه به ما کمک کند. اواخر سال ۹۲ بود که در جریان لشکر فاطمیون قرار گرفتم. آن رزمنده مرا دید و بعدازآنکه حرف زدیم با هزار سختی و قایم‌موشک بازی بعدازآنکه ۶ ماه منتظرم گذاشت؛ بهار ۹۳ مرا برای ۱۰ روز برد؛ اما این ۱۰ روز سه ماه طول کشید! روزهای عجیبی بود. من بسیجی بودم، اما جنگ که ندیده بودم. آن مواقع در دمشق هم خیلی درگیری بود. وقتی ماشین وارد دمشق شد دود آتش‌ها را با تعجب می‌دیدم و صدای انفجار و گلوله از هرجایی شنیده می‌شد. واقعاً ترسیده بودم؛ اما می‌دیدم بقیه خیلی راحت کارشان انجام می‌دهند، زمان برد اما من هم عادت کردم.»

هر بار برمی‌گردم، از روز سوم دلم برای جبهه تنگ می‌شود

سفر ۱۰ روزه سید مسافر به سوریه سه ماه طول می‌کشد و حالا از این سه ماه‌ها در زندگی او زیاد است. مگر این خاک چه چیزی دارد که این‌همه آدم برای رسیدن به آن سر از پا نمی‌شناسند: «بعد از ۱۰روز با همسرم تماس گرفتم و گفت: چرا نمیایی؟ گفتم فعلاً هستم. گفت دل‌تنگ نشدی؟ گفتم مثل این است که بی‌بی زینب تمام دل‌تنگی‌های این سرزمین را برای خودش جمع کرده باشد؛ نمی‌گذارد کسی اذیت شود و کم بیاورد. آن‌قدر این سرزمین خاص است. وقتی می‌خواستم برگردم. یکی از بچه‌ها گفت: روز اول و دوم را می‌گذرانی اما از روز سوم به‌یک‌باره دل‌تنگ می‌شوی. راست می‌گفت از روز سوم دل‌تنگ شدم. شما تا حالا خدا را نزدیک خودتان احساس کردید؟ آن‌وقت چه حالی پیداکرده‌اید؟ تابه‌حال اتفاق بدی برایتان افتاده است که جان به لب شوید و مدام خدا را صدا کنید؟ آن موقع چطوری صدایش می‌کنید؟ انگار که خدا روبرویتان نشسته است. این حال برای زمانی است که یا مشکل‌دارید یا یک اشتباهی کردید و کارتان گیر است. ولی سوریه این‌طوری نیست. آنجا برای خدا قدم برداشته‌اید و حالتان حسابی خوب است. حس شرمندگی ندارید. شما وقتی برای کسی کاری انجام می‌دهید و از شما تشکر می‌کند کلی حالتان خوب می‌شود. حالا فکر کنید شما جایی هستید که می‌خواهید جانتان را برای خدا بگذارید. مسلماً حالتان خیلی خوب است و این حس و حال‌ها آدم را بدجوری دل‌تنگ می‌کند.»

مدافعان حرم عاطفی‌ترین‌های زمانه خودشان هستند

رزمندگان اسلام در جبهه‌ها چه شکلی هستند؟ شکل و شمایل رزمندگان جبهه مقاومت چقدر با تصویر ذهنی مردمی که تنها اخبار آنها را می‌شنوند مطابقت دارد؟ چه افراد و چه طبقه‌های فکری و اجتماعی در این جنگ حضور دارند؟ سید مسافر می‌گوید: «تصور شما نسبت به کسی که می‌جنگد چیست؟ جنگجو؟ رشید؟ خشن؟ اگر ازهرکسی درباره یک جنگجو بپرسید چنین نشانه‌هایی را می‌گوید. بچه‌های مدافع حرم دقیقاً برعکس این تصور هستند. آنها از جنس همین مردمی هستند که شاید از جنگ هم می‌ترسند. شاید کسی که اینجا در ایران نشسته است جنگجوتر از آن‌کسی باشد که آنجاست اما چه چیزی باعث شده که او برود سوریه و دیگری اینجا بماند؟ به جرات می‌گویم رزمندگان مدافع حرم بامحبت‌ترین، عاطفی‌ترین‌های زمانه خودشان هستند. از همه اقشار بین رزمندگان وجود دارد. در فاطمیون شما یک معمار حرفه‌ای می‌بینی. یک کارگر ساده‌ هم می‌بینی. حتی تاجر و سیاستمدار هم در این جمع پیدا می‌شود. یادم نمی‌رود یکی از تاجران شهره افغانستان را لابه‌لای جمعیت دیدم. گفت مسافر صدایش را درنیاور. من آمدم به تکلیفم عمل کنم. اگر شهید شدم که هیچ، اگرنه که دوباره برمی‌گردم. در این لشکر همه جور آدمی وجود دارد. هم‌ پولدار، هم تهیدست. هم دانشجو هم بی‌سواد»

مادرم گفت اگر از حرم حضرت زینب خشتی کم شود؛ چادر سرتان می‌کنم!

شرط اول پا گذاشتن در چنین نبردی دل کندن است. دل کندن از امنیت و آرامش، دل کندن از خانواده، دل کندن از همه وابستگی‌هایی که آدم را به تعلقات مادی‌اش می‌چسباند؛ اما گویا این دل کندن برای بچه‌های فاطمیون تجربه‌شده است: در وهله بعد نگاه جامعه افغانستان به مقاومت، نگاه دیگری است. بسیار دیده‌ام که هم‌رزمان غیر افغانستانی من که شهید هم شده‌اند قبل از آمدن با همسرشان بحث داشتند؛ اما بین افغانستانی‌ها این‌گونه نیست ما چند برادر هستیم. مادر من یک روز صدایم کرد و گفت چند تا چادر می‌خرم و سر هرکدامتان می‌کنم اگر یک خشت از حرم حضرت زینب کم شود. روزی که من به سوریه می‌رفتم یک قطره اشک از صورتش نریخت. یک‌بار زنگ زدم با مادرم حرف زدم گفتم مادر سمت راست صورتم کمی سوخته است؛ فوری گفت: «خیره انشالله، التماس دعا، خداحافظ. نگاه ما کاملاً نگاه مقاومتی و آرمانی است. ما پای یک فرمان امام خمینی (رحمه الله علیه) پوست شوروی را کندیم. با یک دستور امام، مردم ما با بیل و کلنگ بر سر شوروی ریختند و او را بیرون کردند.»

ما جیره‌خور امام حسین (علیه السلام) و حضرت زینب (سلام الله علیه) هستیم

سرسختی بچه‌های فاطمیون در جبهه‌های جهاد مثال‌زدنی شده است طوری که سربازان سوری برای ترساندن دشمن تکفیری پرچم فاطمیون را به دست می‌گیرند.‌ این‌همه سختی و رشادت از کجا می‌آید؟ سید مسافر می‌گوید: «بچه‌ها ما براثر سختی‌های مهاجرت و کارهای سنگینی که انجام داده‌اند، ناخواسته پخته به بار آمده‌اند و شکنندگی در آن‌ها به این راحتی نیست. در فیلم «نبرد پالمیرا» صحنه‌ای وجود دارد که اشک مرا درآورد. یکی از رزمندگان فاطمیون با دمپایی از یک کوه بلندبالا می‌رود. من نتوانستم خودم این موضوع را هضم کنم که این بشر چرا با دمپایی آنجاست؛ آن‌هم در ارتفاعی که پوتین از پای آدم درمی‌آید. خب خدا این‌طوری او را بار آورده است. من همیشه به بچه‌ها می‌گفتم شما در مقابل دشمنی که ماهه است در آمریکا و اسرائیل آموزش‌دیده است؛ چریک‌های خاصی نیستید، اما چرا خدا به شما عزت داده است؟ چون می‌خواهد بفهماند که این شیعه افغانستان را من عزت می‌دهم، پس هیچ‌کس نمی‌تواند او را ذلیل کند. برای همین است که اسم فاطمیون در جبهه می‌آید، النصره و داعش ۵کیلومتر عقب می‌کشند. آنها به ما می‌گویند مرتزقه افغان (مزدور افغانی) اما می‌دانند ما مزدور ایران و سوریه نیستیم. برای همین می‌ترسند. ما جیره‌خوریم، ولی جیره‌خور امام حسین، و نوکر حضرت زینب هستیم. یک‌زمانی خطی در جنوب سوریه دست ما بود که بعد از چند ماه به بچه‌های سوری سپردیم. یک‌بار وقتی تماس گرفتند گفتند ما هنوز مثل زبان شما «لبیک یا زینب» می‌گوییم و دشمن فکر می‌کند هنوز فاطمیون اینجاست و جلو نمی‌آید.»

به همه می‌گفتم دل نبندید از خودم غافل شدم

ذهن سید مسافر پراست از خاطرات تلخ و شیرین جبهه‌ها، آرشیو عکس‌هایش پراست از رزمندگانی که دانه‌دانه از کنارش پر کشیدند. شهدایی مثل «مصطفی صدر زاده»، «سید مصطفی موسوی»، «فاتح»، «عقیل» و خیلی‌های دیگر که بخشی از این مسافر جامانده را با خود برده‌اند: «به همه می‌گفتم دل نبندید اما از خودم غافل شده بودم. اصلاً ما آنجا یک تمرینی داریم، به اسم دل کندن!» عکسی را بالا می‌گیرد و نشانمان می‌دهد و می‌گوید: «من این بنده خدا را خیلی دوست داشتم! هر کاری کردم نتوانستم به «عقیل» دل نبندم. در دخانیه شهید شد. ۱۶ شبانه‌روز جنازه‌اش روی زمین ماند. حسابی به هم‌ریختم. الآن دیگر گریه برای ما معنی نمی‌دهد. ماتمان می‌برد. برای ما این داغ است که فکر می‌کنیم عقب ماندیم. شب شهادت مصطفی. ماتمان برده بود. با جنازه‌اش هم شوخی می‌کردیم. می‌گفتیم قرار نبود تک‌خوری کنی بی‌وجدان!» اما وقتی جنازه‌اش را توی خاک می‌گذاشتند نمی‌توانستیم جلوی خودمان را بگیریم و گریه می‌کردیم. مصطفی، چمران زمانه خودش بود. ملیت برایش هیچ معنی نداشت. گاهی اعصابم خورد می‌شود به شهدا می‌گویم بی معرفت‌ها یعنی من آن‌قدر لایق نیستم که حتی به خوابم بیایی؟ اندازه خواب که از تون سهم دارم. الآن شنیده‌ام یکی از بچه‌ها شهید شده است و جنازه‌اش نیست. دیشب من تا صبح در خانه راه می‌رفتم انگار همه سنگرها را دنبال جنازه محمد می‌گشتم. عزای ما این شکلی است. باید قورتش بدهی و این قورت دادن دانه‌دانه موهایت را سفید می‌کند. به یکی از بچه‌ها به اسم سید حسن گفتم بیا یک عکس بگیریم، سرت را بریدند من پز بدهم که من با فلانی رفیق بودم. گفت من شهید هم شوم چیزی گیر تو نمی‌آید. شهید شد. سرش را هم بریدند؛ اما اول سرش مفقود شد و بعد هم بدنش و آخر چیزی گیر من نیامد.»

بعضی‌ها هنوز ترس را تجربه نکرده‌اند

سیدمسافر لحظه‌ای خیار روی میز را برمی‌دارد و به سمت ما به شکل پرتاب تکان می‌دهد و می‌گوید: «ترسیدید؟ این‌که ترس نیست. این واکنش ایمنی بدن شماست. حالا می‌دانید ترس یعنی چه؟ ترس یعنی ۱۰ نفر را ۱۰۰ نفر ببینی. یا اصلاً چشم‌هایت از استرس نتواند جایی را ببیند. شما ساعت یک‌شب کار واجبی دارید یک آژانس می‌گیرید و می‌روید بیرون؛ اما بازهم می‌گویید این ساعت شب خوب نیست. به خدا اینجا خیلی امنیت است. باید طعم ناامنی را چشیده باشید. یک‌بار آخرهای شب در پارک بودیم به همه آدم‌های آنجا گفتم فکر کنید الآن از آن پشت چند نفر با ماشین و تانک می‌آیند و می‌ریزند و به سمت شما تیراندازی می‌کنند. یا در خانه‌ات نشسته‌ای و یک‌باره شهرت سقوط می‌کند. من شنیده‌ام وقتی یک کوچه را می‌گیرند، قبل از هر چیزی می‌گویند هرکس شیعه است خودش بیرون بیاید. آنجا قسم و آیه جواب نمی‌دهد. سر شیعه را می‌برند. بعضی از مردم اصلاً ترس را تجربه نکرده‌اند.»

زمان محاصره با امام حسین درد دل کردم

سید مسافر حالا نزدیک به سه سال است در خط مقاومت اسلامی فعال است. بعد از مشهور شدنش به خاطر نوحه‌ها، حضور در نماهنگی برای فاطمیون، این شهرت برایش دردسرشده و چند وقتی ست اجازه حضور در خط مقدم جبهه‌ها را ندارد. از او می‌پرسم زمانی بوده است که کار را تمام‌شده ببیند و فکر کند شهادت نزدیک است؟ سید مسافر جواب می‌دهد: «یک‌بار در تدمور با چند نفر از نیروهای سوری و مستشارهای ایرانی در محاصره مانده بودیم. رو به حضرت اباعبدالله ایستادم و گفتم: آقاجان اگر قرار است بمیرم، خب عشق است. قرار است اسیر شوم، بازهم عشق است. من گله‌ای ندارم. ولی یک نکته وجود دارد؛ دوست ندارم فردا بگویند ما فرماندهان و مسئولینشان را گرفتیم. این برای من به‌عنوان بچه شیعه زور دارد؛ اما به لطف خدا از محاصره بیرون آمدیم. یک‌بار هم با مصطفی صدر زاده برای شناسایی رفتیم و لو رفتیم، آنها مدام تیراندازی می‌کردند. صدر زاده به شوخی گفت: مگر شهدا قبل از شهادت از مرگشان خبردار نمی‌شوند، گفتم: چرا می‌شوند. گفت: پس چرا ما نفهمیدیم؟(می‌خندد) گفتم: لابد قرار نیست شهید شویم و آنجا دوتایی حسابی خندیدیم.»

منبع:عقیق

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1451
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
دو شنبه 6 شهريور 1396
سردار سید محمد باقرزاده، فرمانده کمیته جست‌وجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در مراسم تشییع شهدای گمنام گفت: امام رضا(ع) فرموده‌اند که به خدا قسم، کسی از شیعیان و محبین ما از دنیا نمی‌رود، مگر این‌که مردمی که در تشییع او شرکت می‌کنند از گناهان پاک شوند، مانند روزی که تازه از مادر متولد شده‌اند. مگر می‌شود که امام زمان(عج) در مراسم تشییع شهدایی که جزو با فضلیت‌ترین شهدا هستند شرکت نکند. شهدای معرکه کسانی هستند که در اوصاف‌شان فرموده اند «لایغسل و لا یکفن» یعنی شهید معرکه غسل و کفن ندارد. آیا می شود حضرت اباعبدالله الحسین در مراسم شهدایی که به ایشان اقتدا کردند حضور پیدا نکند؟
 
وی با اشاره به ماجرای تشییع چند سال پیش شهدای گمنام بوستان نهج‌البلاغه تهران گفت: پیکر سه شهید گمنام در شهر «سید صادق» عراق شناسایی شد که یکی از این شهدا شهید «حمید ملاحسنی» بود که بعدها هویتش مشخص شد. 10 روز بعد از تدفین شهید ملاحسنی، خواهر مکرمه ایشان که به یکی از شهدا متوسل شده بود تا برادرش پیدا شود، در شب معینی به همراه دو برادر و زن برادرش، این شهید والامقام را به خواب می‌بینند و شهید به همه این چهار نفر یک جمله واحد گفت و مطلبش این بود که «من آمدم در فلان نقطه در پارکی در منطقه پونک و...» و مشخصات خودش را داد. اما به خواهرش یک مطلبی اضافه گفت و آن هم این بود که «ما از همه افرادی که در مراسم تشییع‌مان شرکت کردند، شفاعت می‌کنیم.» خواهر شهید گفت: «چگونه ممکن است شما از این همه آدم شفاعت کنید»، جواب شهید این بود «پیش فضل خدا که کاری ندارد». خدا امروز می‌بیند که در این شهر چه خبر است و چه هیاهو و هم‌همه‌ای به پا شده است.
 
سردار باقرزاده در ادامه تصریح کرد: چقدر زیبا گفت شهید حججی که «غرق دنیا را جام شهادت نمی دهند». این رهروان شهدا و کسانی که دلبستگی دارند به شهدا باید سرشان را بالا بگیرند، آن‌هایی که امروز آمده‌اند که با شهیدان و امام شهیدان میثاق ببندند، این‌ها باید سرشان را بالا بگیرند. این نوید امروز از جانب این شهدا است. این شهدا زودتر از شما آغوش خود را باز کردند تا شما را در آغوش بگیرند.
 
وی با بیان خاطره‌ای از تفحص پیکر مطهر شهدا در عراق گفت: یک چوپان عراقی که برای چرا گاومیش‌های خود را به سواحل اروند می‌برد، به افرادی که در حال تفحص بودند مراجعه کرد گفت: «من سه سال پیش در این منطقه عبور می‌کردم که با یک پیکری مواجه شدم، پلاک او را جدا کردم و با خودم بردم، بعد از آن تصمیم گرفتم آن پلاک را دور بیاندازم اما آن شهید به خوابم آمد و گفت: «پلاکم را دور نیانداز، بچه‌های ایرانی از آب عبور می‌کنند و می‌آیند سمت من.» و در این سه سال هربار که تصمیم گرفتم آن پلاک را دور بیاندازم، او به خوابم آمد و گفت «نیانداز دور، بچه‌ها می‌آیند سراغم».
 
فرمانده کمیته جست‌وجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در پایان تأکید کرد: وقتی که شهدا بر می‌گردند، تازه کار ما شروع می‌شود. باید یادمان‌های شهدا محل بازخوانی عملیات‌های دفاع مقدس شود، در یادمان‌ها باید شب‌های خاطره برگزار شود، مراسم شب شعر دفاع مقدس و مراسم‌های دعا و زیارت برگزار شود.
 
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1344
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
دو شنبه 6 شهريور 1396

به گزارش روضه نیوز ؛ گاهی در میان مردم، «شانس» به مقدرات الهی اطلاق می‌گردد؛ مثلاً به کسی که از وضع مالی خوبی برخوردار است و معمولاً در فعالیت های اقتصادی سود می برد، می گویند خوش‌شانس است. توفیقی که یار شهید حججی شد

در میان مردم اغلب «شانس» به رویدادی که علت آن معلوم نبوده اطلاق می‌شود، لذا وقوع آن رویداد به شانس نسبت داده می‌شود. پس اگر مقصود از شانس تحقق پدیده‌ای بدون علت است، بدون شک، شک در فلسفه اسلامی و بر اساس دلایل قطعی مردود است.

فارغ از معنای عامیانه کلمه «شانس»، اصالت این واژه فرانسوی و به معنای فرصت می باشد. با این معنا می‌توان گفت برخی خوش شانس و برخی بدشانس هستند؛ البته ناظر به نتیجه. یعنی برخی فرصت‌های بوجود آمده را درک و بهترین استفاده را از آن می‌کنند و برخی نیز یارای استفاده از این توفیقات الهی را ندارند.

فرصت یا توفیق و موافق قراردادن همه اسباب و وسائل خارجی تنها از جانب خداوند متعال امکان‌پذیر است. زیرا هیچ کس غیر از خداوند، چنین نیروی فراگیر و کاملی ندارد که بتواند در تمامی موارد، همۀ اسباب مادی و معنوی را فراهم سازد و فرصت‌ساز واقع شود.

امام جواد علیه‌السلام می‌فرمایند: المومن یحتاج الی ثلاث خصال: «المُؤمِنُ یَحتَاجُ إِلَى ثَلَاثِ خِصَالٍ تَوفِیقٍ مِنَ اللَهِ وَ وَاعِظٍ مِن نَفسِهِ وَ قَبُولٍ مِمَن یَنصَحُهُ»؛ مؤمن به سه خصلت نیازمند است:
1- توفیقی از طرف خدا،
2- به پندگویی از طرف خودش،
3- پذیرش از کسی که او را نصیحت کند.
(تحف العقول، ص۴۸۰)

از طرفی امام رضا علیه‌السلام می‌فرمایند: حَرَمَ اللَهُ عُقُوقَ الوَالِدَینِ لِمَا فِیهِ مِنَ الخُرُوجِ مِنَ التَوفِیقِ لِطَاعَةِ اللَهِ تَعَالَى - میزان الحکمه، ج 14، ص 7100، ح 22718»

امام رضا(ع) فرمود: دلیل حرام بودن «عاق والدین» این است که توفیق طاعت و بندگی از شخص که عاق والدین شده، سلب می‌شود. خیلی از توفیقات بزرگان به خاطر خدمت به والدین بوده است و اگر انسان در خدمت به والدین کوتاهی کند توفیقات الهی از او سلب می‌شود.

شخصی از حضرت سجاد(ع) سوال کرد: یاابن‌رسول‌الله ما تابه‌حال ندیده‌ام که شما با مادرتان هم غذا بشوید. دلیل‌اش چیست؟ امام سجاد(ع) فرمودند: امکان دارد مادر من سر سفره با چشم خود لقمه‌ای را انتخاب کرده باشد و من همان لقمه را بردارم. و به همین اندازه عاق‌والدین بشوم.

از یکی از مراجع بزرگ شهر اصفهان سؤال شد که چگونه به چنین درجات معنوی دست یافتید؟

این مرجع بزرگ فرمود: یک شب در دوران جوانی، پدرم به حجره‌ام آمد بود و قرار شد شب را در حجره من بماند. من متوجه شدم که هر طور بخوابم، ناچار باید پای خود را رو به پدرم دراز کنم. بنابراین آن شب را چهارزانو خوابیدم. پدرم خوابید و من هم به دیوار تکیه دادم. وقتی پدرم متوجه این ادب من شد، در حق من دعا کرد و به خاطر این ادب و احترام و دعای خیر پدر، خداوند متعال توفیق کسب این درجات را به من اعطا فرمود.

شهید محسن حججی نیز که توفیق شهادت در راه دفاع از حریم اهل‌بیت را بدست آورد قبل از اعزام، پای والدین خود را می‌بوسد. و گویا این حرکت زیبای او بود که از شهید محسن حججی عزیز اسطوره‌ای می‌سازد تا در مقابل دوربین‌ها، نگاه‌اش را در کتاب تاریخ ثبت کند و این چنین حجت خداوند در مقابل چشم همگان شد.

اگر می‌خواهید خوش شانس باشید، یعنی توفیقات الهی نصیب‌مان شود، "از شهید حججی احترام به والدین را یاد بگیریم" که رضا الله فی رضا الوالدین . . .

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1578
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
دو شنبه 6 شهريور 1396

 ابراهیم خلیلی که در یکی از نقش‌های فیلم «اخراجی‌ها 1» حضور داشت و در فیلم نیز از ناحیه پا مجروح می‌شود به درجه رفیع شهادت نایل شد.



خلیلی از جانبازان دفاع مقدس و بسیجیان لشکر 27 محمد رسول الله (ص) تهران بزرگ است که طی عملیاتی مستشاری برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) عازم سوریه شده بود در شرق حلب به آرزوی دیرینه اش رسید و به فیض شهادت نائل شد.



او که چندین سال فرمانده پایگاه مقاومت بسیج مسجد سبحان تهران بود در نشریه «شلمچه» به سردبیری و مدیر مسئولی مسعود ده نمکی و فیلم سینمایی«اخراجی ها1» فعالیت‌های مستمری داشت.

 

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1191
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
پنج شنبه 26 مرداد 1396

مرحوم دولابی می گفتند:ما در عافیت گندیده شدیم و بوی تعفنمان هم همه ی عالم را برداشته است

 

خلقت بی نقص آفرینش

بر اساس آیات قرآن ،و روایات گوهر بار معصومین علیهم السلام ،پروردگار عالم این نظام آفرینش را در زیباتریت شکل آفرید؛لذا  در سوره مبارکه سجده آیه  7 فرمود:  الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ  ؛یعنی آنچه شما در این عالم  می بینید و مصداق شیء است،پروردگار عالم نه اینکه او را زیبا آفریده است،قرآن فرمود"زیباترین آفرید.به خلقت من و شما هم که رسید،در سوره مبارکه تین فرمود:  لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ أَحْسَنِ تَقْويم1 ؛یعنی آدمی را هم ،من در زیباترین شکل و قالب آفریدم. اصلا  در آفرینش الهی زشتی وجود ندارد، چون او منشاء زیبایی است،او خالق جمال است. و آنچه که از او صادر می شود،زیبایی محض است. لذا فرمود: إِنَّ اللَّهَ جَمِیلٌ و یُحِبُّ الْجَمَال ؛  او منشاء خیر است. پس هرچه از ناحیه او هم به ما می رسد،خیر است.

حضرت زین العابدین در دعای ابوحمزه ثمالی فرمود: خَیرُکَ اِلَینا نازِلٌ ؛ نازل اسم فاعل است و دلالت بر استمرار دارد.یعنی تو خدایی هستی که دائما از ناحیه تو به ما خیر می رسد.

 

نقطه ی مقابل: پس این شروعی که در عالم هست،ومنشأش ما هستیم.لذا فرمود: شرنا اليك صاعد؛یعنی  از ما دائما به تو شر و بدی می رسد،از تو دائما به خیر می رسد.

پروردگار عالم برای ما نقمت نمی فرستند،نعمت می فرستند و ما با گناه کردن آن را تبدیل به نقمت می کنیم. چون او منشاء نعمت است. وَما بِكُم مِن نِعمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ 2؛ او مشاء خیر است. منشا زیبایی و نیکویی است. مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ3؛ آنچه خوبی و نیکی به شما می رسد منشأش خداست.

نقطه ی مقابل: وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ3؛

 لذا هم قرآن و هم ادعیه  به این قاعده قرآنی اشاره کردند.آنچه بی نظمی و آنچه فساد در عالم وجود دارد، به واسطه ی ما است. " ظَهَرَ الفَسَادُ فِي البَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ"4 از او شر به ما نمی رسد،آنچه از ناحیه او به ما می رسد،عین  زیبایی و نیکویی است.لذا آنچه را هم که در عالم آفریده است،فرمود:  أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ 5 ؛ َقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ أَحْسَنِ تَقْويم1 ؛ به عنوان خالق بنا بود با ما سخن بگوید،فرمود:  اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُّتَشَابِهًا 6 ؛یعنی  وقتی خواست با ما سخن بگوید،قرآن را نازل کرد. لذا این قرآن را در زیباترین الفاظ آورده است و به تحدی دعوت کرده است. یعنی مبارز طلبیده است. فَاْتُوا بِسُورَه مِثْلِهِ؛ هرکس ادعایش این است که می تواند مثل قرآن بیاورد،یک سوره بیاورد؛ ده آیه بیاورد؛ 1400 سال است که نتوانستند مانند قرآن بیاورند. این قرآن در زیباترین شکل و قالب نازل شده است. لذا فرمود اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُّتَشَابِهًا ؛وقتی خواست ارتباط ما را با انسانهای پیشین برقرار  کند، و ما قصص انبیاء و امت های آنها به عنوان عبرت،به تعبیر امیرالمومنین علیه السلام در نامه 31 نهج البلاغه بخوانیم و بدانیم سرگذشت آنها را ،فرمود:ما قصه ها و داستانهای آنها را هم در زیبا ترین داستان و شکل و قالب آورده ایم.سوره یوسف نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ8 ؛ خیلی ها قصه گفتن و سروردن، اما هدفشان برای سرگرمی بوده است. قرآن اگر قصه می گوید،فرمود ما

احسن القصص هستیم و برای عبرت هم این قصه ها را می گوییم،نه برای سرگرمی و وقت گذرانی.

وعده های خداوند

 آنچه که پروردگار عالم  برای رتق و فتق معیشت  دنیا و آخرت ما هم عنایت فرموده است.آنها هم در همین فرمال  است.اگر بنا بود برای من و شما هم یک رزق نباتی دهد،یک رزق گیاهی دهد، فرمود: أَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا 9 ؛یعنی همین خورد و خوراکی ما از زمین دریافت می کنیم.

 قرآن می گوید که اینها رزق نباتی هستند اما نبات حسن هستند.اگر بنا بود به ما رزق دیگری بدهد به غیر از رزق نباتی، فرمود:  وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً 10 ؛ هرچه از او می رسد،حسن و نیکو است. از او به ما بدی و زشتی نمی رسد. اگر بنا بود به بنده هایش وعده بدهد ،وعَدناهُ وَعداً حَسنا11 ؛ هم وعده هایش زیبا است و هم در قرآن می گوییم إِنَّكَ لَا تُخْلِفُ الْمِيعَادَ12 ؛ هم خلف نمی کند و هم وعده هایش بیهوده نیست. زیباترین  وعده ها را خداوند داده است. وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ  لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ  13 ؛ ما با مومنین وعده کردیم که آنها را بهشت ببریم و جانشینی زمین را هم به آنها بدهیم . این وعده های الهی زیباست.پوشالی نیست،زشت نیست.

اجر و مزد الهی

اگر بنا بود خدا به ما جر و مزدی دهد،آنها را هم زیبا داده است. فرمود: أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا 14؛

لذا شما در ماه مبارک رمضان ببینید،اصلا بین عمل و اجر و مزد الهی تناسبی نیست ،ما در ماه رمضان می خوابیم. در کنار حرم سیدالشهدا علیه السلام بخوابیم،مکروه است.کنار کعبه بخوابیم مکروه است. در مسجد خوابیدن مکروه است.اما  در ماه رمضان اگر روزه دار خوابید ،خواب او هم عبادت است. اصلا این عمل با اجر تناسب ندارد. لذا اگر اجر و مزدی هم به ما می دهد، أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا است. روزی میلیون ها بار نفس می کشیم و دم و باز داریم،اما اگر این دم و باز دم در مجلس اهل بیت علیهم السلام  بود ، نَفَسُ المَهمومِ لِظُلمِنا تَسبیحٌ 15 یعین اصلا به مرحله گریه هم نمی رسد،در جلسه ای نشستید و گریه هم نمی کنید،اما  از نهادتان یک آه می کشید،آه هم نمی کشید بلکه نفس می کشید ،دم و باز دم منتها دم و باز دمی که از یک انسانی غصه دار اهل بیت علیهم السلام خارج می شود.امام صادق علیه السلام  فرمود: نفس المهموم لظلمنا تسبيح و همّه لنا عبادة . این اجر را کنار عمل بگذاریم. انبیاء مذین به نعمت تسبیح هستند. همه ی امور تسبیح  خداوند را می گویند،ولی ما تسیح که نمی گوییم ،نفس می کشیم ،برای ما ثواب تسبیح را می نویسند.اگر زائر سیدالشهدا علیه السلام شوید،خداوند ملائکی را خلق می کند که برای زائر حسین علیه السلام استغفار بگویند.

بلاهای خداوند

اگر بنا شد خداوند بلایی نازل کند،همین بلاها و ابتلاهایی که ما همیشه در اینجاها کم می آوریم،اگر به کسی نعمتی بدهند و برایش یک ماهیانه مقرری منظم هم تنظیم کنند،هیچکس خورده نمی گیرد.اما خدا بنا نیست مومن را در عافیت تربیت کند. سنت الهی بر این نیست که مومن را در عافیت بپروراند.سنت الهی بر این است که مومن را در بوته ی بلا تربیت کند.در روایات داریم .بابی داریم به نام شدت ابتلا المومن  امام صادق علیه السلام فرمودند:بین بلا و مومن یک رابطه ی مستقیم است. و بمنزِلَةِ كَفّةِ المِيزانِ كُلّما زِيدَ في إيمانِهِ زِيدَ في بلائِه‌ 16 دو کفه ترازو هستند.یعنی  هرچه درجه ایمان مومن بالا برود،خداوند بیشتر مبتلایش می کند. حال ما چه می گوییم؟ما اگر ببینیم یک نفر مبتلا است می گوییم خیلی آدم بدی است .اینطور نیست؛ آن بلایی که به عنوان مجازات است،آن برای ظالم است. امام رضا علیه السلام فرمودند: إنّ البلاءَ لِلظّالمِ أدَبٌ  خداوند می خواهد ظالم را مجازات کند،بلا به او می دهد. اما سنت  الهی برای تربیت مومن ابتلا است.در روایات داریم ،که اگر 40 روز بر مومنی سپری شد، و مبتلا نشد،در ایمانش شک کند. ابتلایی بالاتر از ابتلا عاشورا داریم ؟

وجود نورانی امام صادق علیه السلام به ابوبصیر فرمودند:مادر ما فاطمه سلام الله علیها ،از روز عاشورا تا قیامت هر روز گریه بر حسین علیه السلام می کند. انبیاء هر روز مبتلا به بلاء سیدالشهدا علیه السلام بودند.

ما فکر می کنیم گریه بر سیدالشهدا علیه السلام از باب غفران ذنوب است.یعنی هر خطا و اشتباهی بکنیم،و بعد بیاییم بگوییم یک آقایی داریم که پیش مرگ ما است.

این غفران ذنوب کمترین معرفت به ساحت مقدس سیدالشهدا علیه السلام است. انبیاء علیهم السلام که گناه کار نبودند،چرا در سفره هایشان،بکاء بر سیدالشهدا است؟

روایت از موسی بن عمران علیه السلام 17 

جناب موسی بن عمران از خدا تقاضا کردند که امت پیغمبر آخرالزمان را امت افضل قرار دادید؟ ندا آمد که من ده خصلت به این امت پیغمبر آخرالزمان دادم .بلافاصله از خداوند پرسید این ده خصلت چیست؟به من  یاد بدهید و من هم به امتم یاد بدهم ،تا آنها هم به این درجه افضل برسند.پروردگار عالم ده خصلت را شمردند،اما حضرت موسی علیه السلام فقط از دهمین مورد سوال کردند.چون نه مورد را می دانست 1-نماز 2 روزه 3-جهاد 4- جمعه 5- زکات 6-حج 7- جماعت 8- قرآن 9- علم 10-عاشورا .. لذا پرسید:یارب و من عاشورا ؟ یعنی دهمین عاملی که باعث افضلیت امت پیغمبر صلوات الله علیه است،عاشورا است. پرسید روز عاشورا چه روزی است؟ خدا می توانست بگوید، روز عاشورا یعنی روز دهم  البکاء و التباکی علی سبط محمد و المرثیه و العزاء علی مصیبة ولد المصطفی .

قابل  توجه کسانی که در محرم این پیام را برای هم می فرستند،این پیام برای روشنفکران بیمار است.که عاشورا فصل نگریستن است نه گریستن!عاشورا فصل باز کردن زنجیر از دست و پای این و آن است نه زدن زنجیر به دست و پا!

 

خدا دارد به پیغمبر اولوالعزم می گوید:عاشورا فصل گریستن بر حسین بن علی علیه السلام است. خداوند دریچه گریستن و دریچه ی نگریستن بر عالم را با بکاء بر سیدالشهدا علیه السلام عجین کرده است.یعنی این است که موجب فتح باب است. لذا در زیارت ابی عبدالله علیه السلام می خوانیم بک فتح الله ؛به واسطه تو درهای بسته باز می شود.

بنای الهی بر این است که مومن را مبتلا کند.لذا در قرآن فرمود:من برای مومن بلا می فرستم،آن هم احسن است. وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاء حَسَناً 18 ؛

در این ابتلاها کم نیاورید..در ابتلاها بلایی بالاتر از بلایی که بر سیدالشهدا علیه السلام اتفاق افتاد نداریم.اصلا ابی عبدالله علیه السلام متصل به عظیم است. و" فدیناه بذبح عظیم.19 بلای ایشان هم عظیم است. در قرآن کریم ،ذبح حضرت  اسماعیل  علیه السلام را نمی گوید ذبح عظیم.می گوید :الْبَلاَءُ الْمُبِينُ‌20 .اما بلای سیدالشهدا علیه السلام عظیم است. این بلای عظیم،برای تربیت عابم و آفرینش چه کرده است؟ در سجده زیارت عاشورا چه می گوییم؟ از اول تا آخر زیارت عاشورا حرفی از صبر نمی زند.در حالی که قرآن می گوید،بلا نازل شد،صبر کنید. لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصابرین21 .صبرکنید و به صابرین هم بشارت بدهید. اما از ابتدای زیارت عاشورا تا انتها ،حرفی از صبر زده نشده است.شروع می کند به معرفی سیدالشهدا علیه السلام و بعد هم می گوید این بلا،بلای بزرگ است. لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّهُ  وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصيبَةُ بِكَ عَلَيْنا وَ عَلى جَميعِ اَهْل ِالاِْسْلامِ . در سجده هم از صبر چیزی نیامده. اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ ؛ بلا وقتی نازل می شود،بشارت بر صبر آمده است.ای پیغمبر به صابرین هم بشارت بده.اما در بلای سیدالشهدا علیه السلام و بلای عاشورا ما از منظر صابرین ،عبور کردیم.یعنی همان سخنی که اربابمان در گودال گفتند،ابا عبدالله علیه السلام نگفتند صبر می کنم .گفتند:الهی رضاً برضائک یعنی به منزل رضا رسیدند.

آنهایی که از در مدرسه عاشورا و ابتلا کربلا و سیدالشهدا ثبت نام کردند از منظر صابرین عبور کردند و رسیدند به حامدین و شاکرین...لذا می فرماید: اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرينَ .

در ابتلائات است که ما کم می آوریم.مثال:یک کسی غرق در ثروت است،تا وقتی که ثروت دارد و ثروتش هم زیاد می شود،نقطه ضعفش را نمی فهمد.تا وقتی که ورشکسته می شود،فرو می ریزد. یک شخصی غرق در زیبایی است،تازشتی به او عارض می شود فرو می ریزد.

همیشه در ابتلائات است که ما به نقطه ضعفمان پی می بریم.لذا اهل معرفت فرمودند: ابتلائات بالاترین و بهترین نردبان سلوک است.به تعبیر شهید مطهری (رضوان الله علیه ) ابتلا شلاق تکامل است.این ابتلائات با ایمان نسبت مستقیم دارد.یعنی  هرچه درجه ایمان بالاتر می رود،بلا هم بیشتر می شود. این پرورش بسیار زیبا است.که در روایات آمده چهل روز بر مومن سپری شود و مبتلا نشود،در ایمانش شک کند.خداوند نمی گذارد،وجود مومن را غفلت فرا بگیرد. نمی گذارد مومن در عافیت گندیده بشود.

مرحوم دولابی می گفتند:ما در عافیت گندیده شدیم  و بوی تعفنمان هم همه ی عالم را برداشته است.ولی متوجه نیستیم.

اولیا الهی همیشه مبتلا هستند.یا مبتلا به فقر هستند یا مبتلا به بیماری و یا مبتلا به درد و رنج های خاص هستند.

وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاء حَسَناً من مومن را در بلا تربیت می کنم ،دنبال عافیت در دنیا نباشید.

امیرالمومنین علیه السلام  می فرمود عافیت در دنیا پیدا نمی شود زیرا دنیا دار رنج است.به همین اسمش را گذاشته اند دارالفرار ؛امام قیامت و بهشت اسمش دارالسلام،دارالقرار  است. این دنیا سفره ی رنج و پیری و غصه و درد است. ما را به این دنیا نیاوردند که بمانیم و این را شهدا فهمیدند.فرق ما با شهدا در همین مورد است.و همین آنها را آسمانی کرد.

ما برای اینجا آفریده نشده ایم.همه ی بازی های این دنیا و رقابت ها و زد و بند ها  برای این است که می خواهند در دنیا جا بگیرند.آن کسی که می خواهد در دنیا جا نگیرد،با کسی دعوا ندارد.

ما را از رحم تنگ مادر به تعبیر امام حسین علیه السلام در دعای عرفه  اسکنتنى فى ظلمات ثلاث : بين لحم و جلد ودم  در سه پرده ی تاریک گوشت و خون جوری مرا ساکن کردی  و ربیتنی فی ظلمات ثلاث اینجایی که هیچ دستگاهی مرا نشان نمی داد.حضرت فرمودند:تو از آنجا تربیت من را دست گرفتی.

امیرالمومنین علیه السلام در کمیل فرمود که کسی که تو تربیتش را دست  گرفتی،محال است  که رهایش کنی.

از آن دنیای تنگ و تاریک که غذایمان خون بود و کثافات مادر، مارا به این دنیا آورد .در روایت داریم ،دنیا در برابر برزخ به قیامت مانند تنگی رحم مادر ،نسبت به دنیا است.آنهایی که پرواز کردند این دنیا را مثل رحم می بینند.ما چون پرواز نکردیم،همدیگر را سکوی رشد خودمان قرار می دهیم تا جا باز کنیم. ما را نیاورده اند که در دنیا جا باز کنیم. ما را آوردند در دینا یاد بگیریم کنار ابی عبدالله علیه السلام جا بگیریم.

بالاترین مرتبه بهشت،معیت در کنار حضرت سیدالشهدا علیه السلام است.بالاترین جنت،جنت لقا است.سیدالشهدا علیه السلام وقتی که در بهشت تجلی پیدا می کنند،دارد که جنت نعیم ها 500 سال بیهوش می شوند.یعنی آن جنت لقا را به هر بهشتی نمی دهند. در روایات داریم که شهدا به این جنت القا می رسند.

در کامل الزیارت آمده،حضرت صادق علیه السلام فرمودند: هرکس در اقصی نقاط لباس شهادت بر تن کند،بلافاصله می برنند محضر جد ما سیدالشهدا علیه السلام. و مشمول طواف ابی عبدالله علیه السلام می شود.

آنکسی که آمده کنار اباعبدالله علیه السلام جا بگیرد،در دنیا با کسی نزاع ندارد.حسادت و بخل ندارد.

همه ی دغدغه لشکر عمر سعد این بود که بلایی سر ارباب ما بیاورد که در گودال هیچکس او را نشناسد.چرا اصرار دارند اینکار را کنند؟برای پیرمردی که این همه داغ دیده است و زخمی شده است؟ جبرئیل می گوید برای حضرت آدم که روضه خواند،گفت العطش بینه و بین السماء کدخان  .در روایات آمده که زمانی که ارباب در گودال افتادند تشنگی به جایی رسید که همه جا را دود می دیدند. لذا از سنگینی روی سینه متوجه شدند که شمر بر روی سینه شان نشسته است.

در روایات داریم که امام حسینی ها را در زمین نمیشناسند.ممکن است روضه خوان ها،نوکران و گریه کن ها را تمسخر کنند.ما مگر برای جلب توجه و تعریف اینها آمدیم که تمسخر کنند بهمان بر بخورد؟

ما برای توجه اربابمان آمدیم. در روایات آمده وقتی در مجلس امام حسین علیه السلام گریه می کنید .جا عوض می شود و همه چیز دست ارباب هست.امام حسین علیه السلام زائر ما می شوند. امام حسین علیه السلام هر روز بر گریه کن هایشان نظر می کنند.کسی که محل نظر سیدالشهدا علیه السلام است  مهم نیست مورد نظر چند نفر سرشناس باشیم. ما در این دنیا آمدیم که مورد نظر ارباب باشیم.

زمانی که حضرت در گودال افتادند،همه ی ملائک ،انبیا، جن و انس آمدند و منتظر اذن حضرت بودند و حضرت یک لبختد زدند که من راضی هستم.

ملائکه  آمدند کنار گودال و گفتند چرا خدایا عذاب نازل نمی شود؟ندا آمد آرام بگیرید ؟پرده از کنار چشم ملائک کنار رفتند دیدند آقای کنار حضرت در قنوت هستند  پرسیدند ایشان چه کسی است؟ندا آمد مهدی موعود عج است.

توجه کنید اگر مهدویت با عاشورا گریه بخورد دیگری افسردگی وجود نخواهد داشت. لذا شهدا خوش خنده ترین و احلی من العسل بودند.

امام علی علیه السلام به کسانی که دنبال شهوت هستند در این دنیا ،مرده می گوید،مرده هایی که در بین زنده ها زندگی می کنند.صورتشان مثل انسان است ولی قلبشان حیوانی است.

ما مگر آمدیم که حیوانی زندگی کنیم؟ تمام دغدغه تان این باشد که از چشم ارباب نیوفتید.

وقتی امام حسین علیه السلام به گریه کنانشان نظر می کنند، اولین ثمرش این است غفران ذنوب است.از آبا و اجدادش هم حضرت می خواهند که برای گریه کن هایم استغفار کنید.

مجلس اباعبدالله الحسین علیه السلام ،مجلس طهارت است.

در قیامت به همه می گویند همه سرها را پایین بیاندازید که حضرت زهرا سلام الله علیها می خواهند بیایند. حتی انبیاء هم اجازه ندارند سرها را بالا بیاورند،اما یک عده سرهاشان پایین است و دست ها بالا می پرسند اینها چه کسانی هستند؟ندا می آید اینها گریه کن های حسین علیه السلام هستند.با این اشاره می خواهند بگویند،مائر مارا یادت نرود.

شهدا این جایگاه را دیدند.

پیغمبر صلوات الله علیه به امام علی علیه السلام فرمودندکدر قیامت که انبیا سواره می آیند،دستور می آید که به احترام شهدا پیاده شوید و تعظیم کنید.

مردن که ترس ندارد.اگر ما از مردن می ترسیم ،این مرگ حیوانی است.مردنی که حیاتش به شهرت و شهوت و شکم  است.چون وقتی اهتزار نزدیک می شود،همه ی اینها را می گیرند.اما اگر مردنی باشد که ما را به سیدالشهدا علیه السلام می رساند،این که ترس ندارد.

امام صادق علیه السلام به مسمع فرمود: برای حسین ما گریه می کنید؟گفت بله آقا آنقدر که زن و فرزندم غذا جلوی من می گذارند از گلویم پایین نمی رود.امام فرمودند:به تو بشارت می دهم دم جان دادنت ما می آییم بالاسرت،مادرمان هم می آید جدم می آید.و همین ازرائیلی که از او می ترسی از مادر به تو مهربان تر خواهد بود. این مرگ ترس ندارد.

پیغمبر صلوات الله علیه به سلمان فرمودند:از دم مردن تا ورود به بهشت ما ،صد منزل را باید طی کنید .آسان ترین این صد منزل جان دادن است.

از موسی بن عمران پرسیدند این جان دادن چجور است؟فرمود:مثل اینکه یک گوسفند زنده ای را زنده زنده پوستش را بکنند.به این می گویند سکرات موت.لذا بعضی ها در سکرات موت کر،لال ،کور می شوند.

 گیامبر به سلمان فرمود:هرکس دخترم زهرا سلام الله علیها را دوست دارد،صد جا این محبت بدادش می رسد.آسان ترین این صد منزل جان دادن است. از دم جان دادن محبت دخترم  شما را تا ورود به بهشت کمک می کند.این مردن نگرانی و تاخیر ندارد.

خدا یک ملائکی دارند که صیاح هستند،گردش کر هستند و می گردند مجالس اهل بیت علیهم السلام را پیدا کنند.کارشان استغفار بر اهل جلسه است.

هیئات محل نزول ملائکه هست.شهدا هم در هیئات حضور دارند.

حبیب بن مظاهر را در رویا دیدند گفتند آرزویی هم داری؟ گفت آرزو دارم زنده شوم و برای حسین علیه السلام گریه کنم.

عزیران،هرجا کم آوردید متوسل به سلاح بکا بر سیدالشهدا علیه السلام شوید.

هزار سال دیگر برتو گریه خواهم کرد حسین جان

این گریه انبیا را به مدارج عایه رسانده است.آنوقت نمی تواند ما را از گناه نجات دهد؟

این شرط ایمان است.حضرت فرمودند:انا قتیل العبرات...هیچ مومنی نیست که مرا یاد کند و اشکش جاری نشود.اگر جاری نمی شود در ایمانت شک کن..

این دنیا با همه ی رنجش تمام می شود.ما می خواهیم به نزد ارباب برویم.پیغمبر فرمود وقتی حضرت در محشر وارد می شوند،حسین علیه السلام را نزد دخترم می آورند اما سر در بدن ندارد..یعنی در محشر به ما نشان می دهند.

شهدا هم باب امام حسین علیه السلام هستند.از شهدا بخواهید،توسل کنید.

____________________

پی نوشت:

1 تین آیه 6

2 نحل آیه 53

3 نساء آیه 79

4 روم آیه 41

5 سجده آیه 7

6 زمرآیه 23

7 یونس آیه 38

8 یوسف آیه 3

9 آل عمران آیه 37

10 آل عمران 88

11 قصص آیه 61

12 آل عمران آیه  194

13 نور آیه 55

14 کهف آیه 2

15 شیخ مفید، الأمالی، ۱۴۱۳ق، ص۳۳۸

16  الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص637، ط دارالحدیث

17 وسائل الشیعه جلد 10

18 انفال آیه 17

19 صافات آیه 107

20 صافات آیه 106

21 بقره آیه 155

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1200
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
پنج شنبه 26 مرداد 1396

حتم دارم آن لحظه های آخر که قاتل چنگ در موهایت انداخته بود، داشتی روضه های همه این سال ها را با خود مرور می کردی. حتم دارم در آن لحظه های آخر زیر لب خوانده ای که: ای اهل حرم میر و علمدار نیامد... و اگر اشکی گوشه چشمت حلقه زد به یاد دودمه های محرم بود و گرنه آن چاقوی صیقل خورده، حقیرتر از آن بود که بخواهد به آسمان بلند چشمان تو، گرد هراس بپاشد.

حتم دارم آن ثانیه های آخر چشمانت را بستی و فقط گفتی حسین... و یادت آمد که چقدر با این ذکر در همه این سال سینه زدی و دم گرفتی: شاه گفتا قتلگاه امروز میدان من است....عید قربان من است... نمی دانم چند بار گفتی حسین، اما می دانم که اگر یکی مثل من صد سال هم زندگی کند و بگوید حسین، یک «یا حسین» لحظه  آخر تو نمی شود. حتم دارم وقتی لب های خشکت را به هم می ساییدی زیر لب می خواندی: تشنه لب کربلا وای حسینم حسین... قبول باشد بچه هیأتی! قبول باشد سردار!  این غرور فقط به چشمان تو می آید. وقتی سرت را در دست گرفتی و تقدیم ارباب کردی، به یاد ما بیچاره ها هم باش که انگار سرنوشتمان همین  است که تا آخر عمر، سیاه لشکر این سپاه باشیم.

رضا صیادی

این غرور فقط به چشم‌‌های تو می‌آید

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1163
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
پنج شنبه 26 مرداد 1396

مراسم یادبود شهید احمد مشلب شب گذشته با حضور حجت‌الاسلام پناهیان، بدرالدین، مادر شهید مشلب و در حضور پر شور مردم استان قم در شبستان امام علی(علیه السلام) مسجد مقدس جمکران برگزار شد.

در این یادواره، ابتدا مادر شهید طی سخنانی ضمن اشاره به ویژگی‌های فرزند شهیدش، بر لزوم حمایت از مقاومت در تمامی کشورهای اسلامی و نیز تبعیت از رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت الله امام خامنه ای(مدظله العالی) تأکید کرد.

کرامت شهدای ما از امام حسین(ع) است
مادر شهید احمد مشلب گفت: در محضر دوستان شهدا من احساس عجز می‌کنم که حرف بزنم و از شهدا خواستارم تا به سخنان ناچیز من اثربخشی کنند؛ این که شهدای ما کرامت دارند، همه از امام حسین(علیه‌السلام) سرچشمه گرفته است؛ در دامن ایشان فرزندان عاشورایی تربیت شده‌اند و در راستای قوام‌بخشی به دین فعالیت می‌کنند. اساساً آنچه سبب میشود که جوانان شهادت‌طلبی کنند، الگوگیری از امام حسین(علیه‌السلام) است.

وی با اشاره به این آیه قرآن که خداوند می‌فرماید «وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا»، گفت: به نظر من مصداق این آیه شریف امام حسین(علیه‌السلام) و شهدایی که به ایشان اقتدا کردند، هستند.  بهترین و بزرگ‌ترین هدف امام حسین (علیه‌السلام) این بود که پرچم اسلام را برافرازد؛ هم اکنون شهدای بزرگوار نیز به پیروی از ایشان در جهت این هدف والا میکوشند.

مادر شهید احمد مشلب ادامه داد: تقدیر از شهدا، تکریم از جانفشانیهای در راه خداوند است؛ بنابراین ما باید نهایت تلاشمان را کنیم تا با همه وجود شهدا را تکریم و راهشان را ادامه دهیم. همه شهدا به ویژه «احمد محمد مشلب» رضای خداوند را بر همه چیز ترجیح دادند و زندگی خود را در راه خداوند فدا کردند.

پناهیان: کسی که قدرت شهدا را درک کند، با قدرت‌های پوشالی عکس سلفی نمی‌گیرد
در ادامه، حجت الاسلام علیرضا پناهیان با اشاره به غلبه قدرت نرم که مظهر آن شهدا هستند بر قدرت سخت و تکنولوژی و تجهیزات مادی در جهان اظهار داشت: جمهوری اسلامی از قدرت نرمی پرده برداشت که در جهان ناشناخته بود و توانست قدرت‌های سخت جهانی را به زانو درآورد.

استاد حوزه و دانشگاه ادامه داد: آن قدر که فکر و اندیشه یک ملت قدرت‌آفرین است، تجهیزات و تکنولوژی و سایر قدرت‌های سخت اینگونه نیست. کسی که قدرت شهدا را درک کرده باشد، با قدرت‌های پوشالی غربی عکس سلفی نمی‌گیرد.

پناهیان با اشاره به هدف دشمنان از ایجاد جنگ و اشغال در جهان و به ویژه جهان اسلام گفت: دشمنان به دنبال قدرت افتصادی و نفت و سایر منافع در منطقه و جهان نیستند، بلکه به دنبال ابقای خود در جهانند چون می‌دانند و می‌بینند که جمهوری اسلامی همانطور که حضرت امام(ره) فرمود، سنگرهای جهان را یک به یک فتح می‌کند.

رزمنده پیشکسوت دفاع مقدس در پایان به اهمیت مجالس اهل‌بیت(علیهمالسلام) و یادواره‌های شهدا اشاره کرد و یادآور شد: داعش آخرین تیری بود که دشمنان در ترکش داشتند، اما این بدل هم جواب نداد. یکی از رازهای مهم و محوری عدم موفقیت دشمنان این بود که آنها سیدالشهدایی به عنوان الگو ندارند. اینجاست که ارزش مجالس روضه اباعبدالله الحسین(علیه‌السلام) شناخته می‌شود. مجالس روضه راهبردی‌ترین حربه برای فتح جهان است.

ذکر مصیبت و عزاداری سالار شهیدان اباعبدالله الحسین(علیه السلام) توسط سیدرضا نریمانی و مسعود پیرایش و حاج احمد پناهیان بخش پایانی مراسم بود.

شهیداحمد محمد مشلب در تاریخ 19 جمادی‌الاول 1437 و در سن 21 سالگی در تل حمام روستایی در جنوب حلب به فیض شهادت رسید. از بخشی از وصیت‌ این شهید بزرگوار آمده است: «خدا توراکمک کند ای امام زمان؛ ماانتظار او را نمی‌کشیم، او انتظار ما را می‌کشد  و وقتی خودمان را درست کنیم و اصلاح کنیم بعد ساعاتی ظهور می‌کند.»


منبع:تسنیم

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1051
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
شنبه 21 مرداد 1396

حالا کسی نمانده که این عکس را ندیده باشد، کسی نمانده که ماجرای سربریده شهید مدافع حرم محسن حججی را نشنیده باشد؛جوانی که تیرماه 1370 در اصفهان به‌دنیا آمد و مردادماه 1396 در سوریه به شهادت رسید. حالا همه جا پر است از قصه رشادت جوانی دهه هفتادی که ایمان و عشق روئین‌تن‌اش کرده ؛جوانی که آرزویش شهادت بوده. آرزویی که حالا یک طور خاص، یک شکل غریب، رنگ حقیقت گرفته؛ محسن سرش را داده و بال درآورده و پرواز کرده سمت آسمان.

ما با « زهرا عباسی» همسر این شهید مدافع حرم، به بهانه شهادت همسرجوانش به‌گفتگو نشسته‌ایم. شیرزنی که تمام قد پشت همسرش ایستاده و می‌گوید:« شهادت محسن افتخارخانواده ‌ماست.

خانم عباسی چطور با شهید حججی آشنا شدید؟

اگر ماجرای آشنایی ما را کسی از محسن می‌پرسید می‌گفت ما بواسطه شهدا باهم آشناشدیم، حالا من هم همان رامی‌گویم: ما بواسطه شهدا آشنا شدیم. من در یک نمایشگاه که مربوط به دفاع مقدس و بزرگداشت شهدای این دوران بود کار می‌کردم، همسرم هم در یک دوره‌ای آنجا با ما همکار شد، همدیگر را دیدیم و به قول ‌محسن، این شهدای دفاع مقدس بودند که واسطه آشنایی ما شدند.

چه خصوصیتی در ایشان دیدید که فکر کردید می‌تواند شریک زندگی‌تان باشد؟

من همیشه از خدا می‌خواستم که کسی را در مسیر زندگی ‌من بگذارد که حضرت زهرا(س) تائیدش کرده باشد، این آرزوی قلبی‌ام بود و وقتی محسن را دیدم، با تمام وجودم حس کردم که دلش یک جور خاصی با اهل بیت است، حس کردم اگر یک نفر باشد که حضرت زهرا(س) در این دوره و زمانه بخواهد تائیدش کند،‌ همین محسن است، همین طور هم شد حالا می‌بینم که حضرت زهرا (س) هم ایشان را تایید کرد.

چند وقت با همدیگر زیر یک سقف زندگی کردید؟

ما 11 آبان 91 عقد کردیم؛ 9 مرداد 93 ازدواج کردیم و زیر یک سقف رفتیم. تنها فرزندمان علی، هم 24 فروردین 95 به‌ دنیا آمد.

در این چند روز تصاویر زیادی از همسر شما منتشر شده که نشان می‌دهد درکار جهادی خیلی فعال بوده.

بله همین طور است. محسن از همان نوجوانی در کارهای فرهنگی فعال بود، همیشه در اردوهای جهادی شرکت می‌کرد. یکی از اعضای فعال موسسه شهیدحاج احمد کاظمی بود و کلا فعالیت‌های جهادی‌اش را از همینجا شروع کرد و حالا که نگاه می‌کنم می‌بینم حتی مسیر زندگی‌اش را هم ازهمین موسسه پیدا کرد و ادامه داد. محسن همیشه در پایگاه بسیج فعال بود، این اواخر در فضای مجازی از نظر فرهنگی بسیار فعال بود، می‌گفت مقام معظم رهبری وقتی که فرموده‌اند : «جواب کار فرهنگی باطل ، کار فرهنگی حق است.» تکلیف ما را در انجام کار فرهنگی روشن کرده‌اند و ما نباید این عرصه فرهنگی را خالی بگذاریم و واقعا دغدغه اش کار فرهنگی بود. محسن خیلی خیلی زیاد کتاب می‌خواند، هروقت هم جایی به مشکل می‌خورد و گیر می‌کرد، می‌گفت حتما کتاب کم خواندم که اینجوری شده.

 

چطور شد که مدافع حرم شد؟

قضیه‌اش طولانی است...محسن همیشه فعالیت‌های‌ جهادی و فرهنگی داشت اما موقعی که به‌ خواستگاری من آمد هنوز عضو سپاه نبود، یعنی بحث مبارزه و... هنوز در زندگی‌اش مطرح نشده بود، با این حال علاقه زیادی به شهادت داشت. یادم است سر سفره عقد که نشسته ‌بودیم، به من گفت :« الان فقط من و تو ، توی این آینه مشخص هستیم، از تو می‌خواهم که کمک کنی من به سعادت و شهادت برسم.» من هم همانجا قول دادم که در این مسیر کمکش‌ کنم. در این چند سال هم همیشه همه تلاشم این بود که این خواسته‌ای را که سر سفره عقد از من داشت، انجام بدهم. حتی خودم از او خواستم که اگر امکان دارد، عضو سپاه بشود. گفتم خیلی دوست دارم همسرم سپاهی باشد. محسن چون خودش هم علاقه داشت، از این پیشنهاد استقبال کرد فقط گفت: «زهرا اگر من این مسئولیت را قبول کنم، هرجایی که اسمی از اسلام بیاید، می‌روم و از اسلام دفاع می‌کنم،چه مرزهای کشورخودمان باشد، چه یک کشور دیگر... تو با این قضیه مشکلی نداری؟» گفتم نه...مشکلی ندارم.

واقعاَ نداشتید؟

نه، واقعا نداشتم. چون این راهی بود که محسن انتخاب کرده ‌بود، راهی بود که او را به آرزویش می‌رساند. بعد هم محسن با توجه به سوابق فعالیت‌های جهادی‌اش و خصوصیاتی که داشت توانست به عضویت سپاه دربیاید و ازهمان موقع که محسن عضو سپاه شد، بحث مدافعان حرم پیش آمد و تنها آرزوی همسرم این بود که اعزام به سوریه قسمت او هم بشود.

چرا این آرزو را داشت؟

می‌گفت اگر ما 1400سال پیش نبودیم که یار و یاور اهل بیت باشیم، حالا این فرصتی است که به ما داده شده و نباید این فرصت را از دست بدهیم. حتی دفعه اولی که می‌خواست اعزام شود، من باردار بودم، محسن آمد با خوشحالی گفت که بالاخره با کلی خواهش، اسم من درآمده و با اعزامم موافقت شده،‌می‌خواهم بروم سوریه اما تو به کسی نگو که بارداری که مخالفت نکنند. من هم همین‌کار را کردم و محسن چند روز قبل ازمحرم 94 اعزام شد و بعد از اربعین 94 به خانه برگشت.

می‌دانستید، در کدام منطقه مشغول عملیات است؟

در ماموریت اولش بیشتر در حلب و لاذقیه عملیات داشتند.

بعد از اینکه از سوریه برگشت، چه حال و هوایی داشت؟

هم خوشحال بود هم یک حسرت عجیب داشت. دلیل خوشحالی‌اش این بود که می‌گفت فرصتی برایش فراهم شده که به وظیفه‌اش که دفاع از اسلام بوده عمل کند ، همین‌طور چون سردار سلیمانی را ملاقات کرده بود خیلی خوشحال بود،‌ چون از قبل آرزو داشت که یک روزی ایشان را از نزدیک ببیند. نسبت به سردارسلیمانی یک ارادت خاصی داشت و همیشه‌می‌گفت الگویش در زندگی سردار سلیمانی است. این دفعه دوم هم که رفت می‌گفت زهرا دعا کن من دوباره سردار را ببینم، می‌خواهم از او بخواهم کاری بکند که من همانجا در سوریه بمانم و تا تمام نشدن جنگ برنگردم ایران.

حسرتش برای چه بود؟

می‌گفت من در هر عملیاتی که داشتم، هر آن شهادت را می‌دیدم که به طرفم می‌آید اما نصیبم نمی‌شود. می‌گفت تیر به سمتم شلیک می‌شد اما از کنار سرم رد می‌شد، ترکش می‌آمد اما ترکش‌ها سرد بودند عمل نمی‌کردند، خمپاره بغلم زمین می‌خورد اما منفجر نمی‌شد... حتی یک بار وقتی داخل تانک بودم ، تانک را زدند، همه گفتند که حتما شهید شدم اما من حتی یک خراش هم برنداشتم. بعد می‌گفت زهرا، لابد من یک جای کارم می لنگد ، یک جای کارم اشکال دارد که شهید نمی‌شوم. گله می‌کرد که چرا من شهادت را می‌بینم اما شهادت به سمتم نمی‌آید... آن موقع من هنوز باردار بودم ،می‌گفتم غصه نخور، صبر کن، حتما باید شرایطش مهیا باشد. محسن هم می‌گفت: من یک سقف بالای سر تو و این بچه درست کنم،‌انشالله دیگر همه چیز حل می شود و می‌دانم که کارم حل است و همین طور هم شد روزی که سقف خانه ما را زدند و کار سقف تمام شد،‌ من خبر اسارت محسن را شنیدم.

این دفعه دوم کی اعزام شد به سوریه؟

27 تیرماه اعزام شد.

این بار خداحافظی برایش سخت‌تر نبود؟ بالاخره علی به دنیا آمده بود و بعنوان یک پدر و یک همسر وابستگی محسن به خانواده‌اش قطعا بیشتر شده بود.

شاید باورتان نشود اما محسن واقعا راحت از من و فرزندمان دل کند. چون عشق اصلی‌اش خدایی بود. همه می‌دانستند که چقدر من ومحسن به همدیگر علاقه داشتیم، همه غبطه می‌خوردند به عشق بین من و شوهرم. اما او همیشه می‌گفت زهرا درعشق من به خودت و پسرمان علی شک نکن ولی وقتی که پای حضرت زینب(س) بیاید وسط، زهرا جان من شماها را می‌گذارم و می‌روم.

خود شما چطور؟ این دفعه دوم ، حتی ته دل‌تان هم مخالف رفتنش نبودید؟

نه نبودم...چون آرزوی قلبی‌اش را می‌دانستم. به‌خاطر همین هیچوقت کاری نمی‌کردم که ناراحت باشد،‌دوست داشتم از جانب من و علی خیالش راحت باشد و با خیال راحت برود. حتی یک بار همین اواخر که سوریه بود و زنگ زد گفتم محسن جان من اینجا کلاس معرفت نفس می‌روم ، به من گفته‌اند که اگر از هر شهیدی بعد از شهادت بپرسند که شما برای چه آمدی و شهید شدی و او بگوید که آمدم از حرم دفاع کنم، این قبول نیست. گفتم محسن تو را به خدا نیتت را فقط برای خدا بکن. فقط و فقط برای خدا بجنگ. بگو خدایا من آمده‌ام از حرمین دفاع کنم برای رضایت تو... محسن این را که شنید گفت: زهرا ، چقدر دلم را آرامتر کردی...حالا با خیال راحت اینجا هستم.

 

از اسارت محسن چطور باخبر شدید؟

سه شنبه بود که عکس محسن را در تلگرام دیدم.

همان عکس معروفی را که محسن را اسیر داعشی‌ها نشان می‌دهد؟

بله همان عکس را دیدم. من تلگرام محسن را روی گوشی خودم نصب کرده بودم، یک دفعه دیدم دریکی از گروه‌هایی که با دوستانش داشت، عکسی را فرستادند و گفتند برای آزادی این اسیر دعا کنید. من عکس را باز کردم و این اسیر محسن من است.

چه حالی داشتید؟

انتظار اسارتش را نداشتم به‌خاطر همین شوکه شدم اما چون محسن از من خواسته بود کمک کنم در مسیر شهادت باشد، آرزو کردم که به همان هدفش برسد . من می‌دانستم که اگر محسن الان هم شهید نشود،‌اول و آخر شهید می‌شود،‌چون مسیرش شهادت بود و با تمام وجودش شهادت را می‌خواست.

 

 

 

 

همسر شما در این عکسی که منتشر شده،‌ آرامش عجیبی دارد،‌ آنقدر که این آرامشش نظر همه را جلب کرده و در این چند روز خیلی ها از اسیری می‌گویند که بدون ذره‌ای ترس مقابل داعشی‌ها ایستاده. خودتان محسن را در این عکس چطور دیدید؟

همان طور که بود دیدم. شما این عکس را نگاه کنید، انگار نه انگار که شوهر من تیر خورده و اسیر دست داعشی هاست، عکس طوری است که انگار محسن، آن نیروی داعشی را اسیر گرفته . به چشم‌های شوهر من نگاه کنید، اصلا ترس در این چشم‌ها نیست، همه‌اش شجاعت است، دلیری است، ‌محسن توی این عکس مثل کوه است، با صلابت است. بگذارید یک خاطره‌دیگر برایتان تعریف کنم،من امسال به مناسبت روز مرد، یک انگشتر دُر نجف برای محسن هدیه خریدم ، روی این انگشتر «یازهرا» حکاکی شده بود. وقتی محسن می‌خواست برای بار دوم اعزام شود، همه انگشترهایش را درآورد، الا این یکی. گفت من این یکی را با خودم می‌برم، من از اینها به‌خاطر حضرت زهرا(س) کینه دارم،‌من تا لحظه آخر باید نشان بدهم که شیعه امیرالمومنین (ع) هستم. بعد من در این تصاویری که بعد از شهادت محسن از پیکر بی‌سرش منتشر شده،دقت کردم دیدم این انگشتر دستش نبود. مطمئتنم که داعشی‌ها انگشتر او را از دستش درآورده‌اند چون اسم حضرت زهرا(س) رویش حک شده بود.

خبر شهادت محسن را کی شنیدید؟

ساعت سه بامداد چهارشنبه... من اصلا خواب به چشمم نمی‌آمد، بعد از اینکه عکس اسارتش را دیده بودم مدام فکر می‌کردم که الان محسن در چه حالی است، یک دفعه دیدم در گروه های تلگرامی زدند که شهید بی‌سر،شهادتت مبارک... دیدم این شهید بی‌سر، محسن من است. همان موقع فهمیدم که محسن به آرزویش رسید. من افتخار کردم که محسن شهید شده ،‌گفتم خدایا شکرت که محسن به آرزویش رسید. همان موقع فکرکردم که چقدر شوهرمن پیش اهل بیت عزیز بود که از هرکدام یک نشانه‌گرفت و شهید شد. دیدم دشمن برای امام علی(ع) خنجر کشید، برای همسر من هم خنجر کشید، سر شوهرمن را مثل امام حسین(ع) ازتن جدا کردند، محسن مثل علی اکبر جوان بود، مثل حضرت زینب(س) اسارت کشید... دیدم ارادت شوهر من به اهل بیت آنقدر زیاد بود که از هرکدام یک نشانه گرفت و شهید شد.

یعنی تصویر پیکر بی‌سر همسرتان را هم بعد از شهادت دیدید؟

بلهز من تصویر بدن بی‌سرش را دیدم، خیلی‌ها به من گفتند که این عکس را نبین، گفتند تو همان عکسی را ببین که محسن استوار ایستاده و اسیر شده، این یکی را نگاه نکن. اما من گفتم نه اینطور نگویید، مگر حضرت زینب(س) در مجلس یزید نفرمودند که «ما رعیت الا جمیلا.» من هم هیچ چیز جز زیبایی در این مسیر، در این عکس نمی‌بینم.

فکر می کنید وقتی علی بزرگ شد و این عکس را دید چه احساسی نسبت به این عکس داشته باشد؟

اگر علی آن جوری که من دوست دارم، تربیت شود و بزرگ شود،‌ قطعا به این عکس افتخار می‌کند و قطعا همین مسیر را انتخاب می‌کند و انشالله مثل پدرش شهادت نصیب او هم می‌شود. علی با همین دوتا عکس یعنی اسارت و شهادت پدرش می‌فهد که او چقدر شجاع بوده، چقدرمرد بوده،‌با غیرت بوده،‌ با ایمان بوده.

حال وهوای شهر شما بعد از شهادت محسن چطور است؟ خبر را دیگر همه شنیده‌اند؟

نجف‌آباد الان عزادار محسن است. تا الان کسی نمانده که به خانه ما نیامده باشد، همه منتظرند که مراسم‌های محسن شروع شود. الان به ما گفته‌اند که تا دوشنبه صبر کنید،‌تا معلوم شود که آیا پیکرش برمی‌گردد یا نه،‌بعد برایش مراسم بگیرید

 

.

 

دوست دارید پیکر همسرتان برگردد؟

جسم که فانی است، زیر خاک از بین می‌رود،‌ من خودم محسن را بخشیدم به حضرت زینب(س) محسنِ من فدایی حضرت زینب(س) شد، می‌دانم که تا مزار محسن مثل حضرت زهرا(س) پنهان باشد،‌حتما می‌تواند ایشان را ملاقات کند. اما به‌خاطر تسلی دل پدرو مادرش دوست دارم که پیکرش برگردد.

در صحبت‌هایی که شده از نحوه اسارت ایشان خبردار شدید؟

بله گفتند که در منطقه التنف در مرز عراق و سوریه، محسن با همرزمانش عملیات داشتند،‌ که داعشی‌ها بعضی‌ها را شهید و زخمی می‌کنند و از آن جمع فقط محسن اسیر می‌شود. دوستانش دیده ‌بودند که محسن تیر خورده و اسیر شده. بعد هم شنیدم که محسن را تیرباران کرده‌اند بعد هم سر از بدنش جدا کرده‌اند. اما من از این شهادت ناراحت نیستم، من خوشحالم، الان هم اگر گریه می‌کنم به‌خاطر اهل بیت گریه می‌کنم، به حال خودم گریه می‌کنم که از محسن جا ماندم. به هرکسی هم که به مجلس محسن می‌آید و گریه می‌کند می‌گویم خواهش می‌کنم اشک‌تان هدف‌دار باشد. برای حضرت زینب(س) اشک بریزید، ‌برای امام حسین(ع) اشک بریزید تا دل شهید من هم راضی بشود

دوست دارید پیکر همسرتان برگردد؟

جسم که فانی است، زیر خاک از بین می‌رود،‌ من خودم محسن را بخشیدم به حضرت زینب(س) محسنِ من فدایی حضرت زینب(س) شد، می‌دانم که تا مزار محسن مثل حضرت زهرا(س) پنهان باشد،‌حتما می‌تواند ایشان را ملاقات کند. اما به‌خاطر تسلی دل پدرو مادرش دوست دارم که پیکرش برگردد.

در صحبت‌هایی که شده از نحوه اسارت ایشان خبردار شدید؟

بله گفتند که در منطقه التنف در مرز عراق و سوریه، محسن با همرزمانش عملیات داشتند،‌ که داعشی‌ها بعضی‌ها را شهید و زخمی می‌کنند و از آن جمع فقط محسن اسیر می‌شود. دوستانش دیده ‌بودند که محسن تیر خورده و اسیر شده. بعد هم شنیدم که محسن را تیرباران کرده‌اند بعد هم سر از بدنش جدا کرده‌اند. اما من از این شهادت ناراحت نیستم، من خوشحالم، الان هم اگر گریه می‌کنم به‌خاطر اهل بیت گریه می‌کنم، به حال خودم گریه می‌کنم که از محسن جا ماندم. به هرکسی هم که به مجلس محسن می‌آید و گریه می‌کند می‌گویم خواهش می‌کنم اشک‌تان هدف‌دار باشد. برای حضرت زینب(س) اشک بریزید، ‌برای امام حسین(ع) اشک بریزید تا دل شهید من هم راضی بشود

دوست دارید پیکر همسرتان برگردد؟

جسم که فانی است، زیر خاک از بین می‌رود،‌ من خودم محسن را بخشیدم به حضرت زینب(س) محسنِ من فدایی حضرت زینب(س) شد، می‌دانم که تا مزار محسن مثل حضرت زهرا(س) پنهان باشد،‌حتما می‌تواند ایشان را ملاقات کند. اما به‌خاطر تسلی دل پدرو مادرش دوست دارم که پیکرش برگردد.

در صحبت‌هایی که شده از نحوه اسارت ایشان خبردار شدید؟

بله گفتند که در منطقه التنف در مرز عراق و سوریه، محسن با همرزمانش عملیات داشتند،‌ که داعشی‌ها بعضی‌ها را شهید و زخمی می‌کنند و از آن جمع فقط محسن اسیر می‌شود. دوستانش دیده ‌بودند که محسن تیر خورده و اسیر شده. بعد هم شنیدم که محسن را تیرباران کرده‌اند بعد هم سر از بدنش جدا کرده‌اند. اما من از این شهادت ناراحت نیستم، من خوشحالم، الان هم اگر گریه می‌کنم به‌خاطر اهل بیت گریه می‌کنم، به حال خودم گریه می‌کنم که از محسن جا ماندم. به هرکسی هم که به مجلس محسن می‌آید و گریه می‌کند می‌گویم خواهش می‌کنم اشک‌تان هدف‌دار باشد. برای حضرت زینب(س) اشک بریزید، ‌برای امام حسین(ع) اشک بریزید تا دل شهید من هم راضی بشود

دوست دارید پیکر همسرتان برگردد؟

جسم که فانی است، زیر خاک از بین می‌رود،‌ من خودم محسن را بخشیدم به حضرت زینب(س) محسنِ من فدایی حضرت زینب(س) شد، می‌دانم که تا مزار محسن مثل حضرت زهرا(س) پنهان باشد،‌حتما می‌تواند ایشان را ملاقات کند. اما به‌خاطر تسلی دل پدرو مادرش دوست دارم که پیکرش برگردد.

در صحبت‌هایی که شده از نحوه اسارت ایشان خبردار شدید؟

بله گفتند که در منطقه التنف در مرز عراق و سوریه، محسن با همرزمانش عملیات داشتند،‌ که داعشی‌ها بعضی‌ها را شهید و زخمی می‌کنند و از آن جمع فقط محسن اسیر می‌شود. دوستانش دیده ‌بودند که محسن تیر خورده و اسیر شده. بعد هم شنیدم که محسن را تیرباران کرده‌اند بعد هم سر از بدنش جدا کرده‌اند. اما من از این شهادت ناراحت نیستم، من خوشحالم، الان هم اگر گریه می‌کنم به‌خاطر اهل بیت گریه می‌کنم، به حال خودم گریه می‌کنم که از محسن جا ماندم. به هرکسی هم که به مجلس محسن می‌آید و گریه می‌کند می‌گویم خواهش می‌کنم اشک‌تان هدف‌دار باشد. برای حضرت زینب(س) اشک بریزید، ‌برای امام حسین(ع) اشک بریزید تا دل شهید من هم راضی بشود.

 

منبع:جام جم آنلاین

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1275
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
جمعه 15 بهمن 1395

وصیت نامه اش همان جمله معروف حاج «همت» بود که روی پوستری از تصویر حاج همت بر روی کمدش نصب کرد. جمله ای که می گفت: «با خدای خود پیمان بسته‌ام تا آخرین قطره خونم، در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن، آرام و قرار نگیرم.»

«محمودرضا بیضایی» متولد 18 آذر سال 1360 در تبریز است. همان ابتدای جنگ سوریه در سال 90 به همراه تیم رسانه ای مستندسازی به سوریه رفت و به عنوان رزمنده در منطقه ماند. وی سرانجام پس از سال ها مجاهدت 29 دی ماه سال 1392 در حین درگیری با نیروهای تکفیری در اثر اصابت ترکش های یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه به شهادت رسید. در ادامه خاطره ای از زبان برادر، مادر و همرزمان شهید بیضائی آمده است.

خدا شهادت را به آدم های سخت کوش می دهد

برادر شهید: میدان انقلاب، سر کارگر جنوبی قرار گذاشته بودیم. با پرایدش آمد. سوار شدم و به سمت اسلامشهر راه افتادیم. همیشه می نشستم، توی ماشین بعد روبوسی می کردیم. موقع روبوسی دیدم چشمهایش خون است و سر و ریشش پر از خاک.

از زور خواب به سختی حرف می زد. گفتم: چرا اینطوری هستی؟ گفت: چهار روز است خانه نرفته‌ام.

گفتم: بیابان بودی؟ گفت: آره! گفتم: چرا خانه نمی روی؟ گفت: چند تا از بچه ها آمده‌اند آموزش، خیلی مستضعفند، یکی از آن ها کاپشنش را فروخته و آمده است. به خاطر چنین آدم هایی شب و روز نداشت. یکبار گفت من یک چیزی فهمید‌ام، خدا شهادت را همیشه به آدم هایی داده که در کار سختکوش بوده‌اند.

با اهلش شوخی می کرد

برادر شهید: محمودرضا گاهی با اهلش به‌ قدری شوخ بود که تا سر کار گذاشتن طرف پیش می‌رفت. من به‌ عنوان برادرش هیچ‌وقت طرف شوخی او قرار نگرفتم. این از چیزهایی است که هنوز هم یادآوری‌اش مرا شرمنده می‌کند. محمودرضا ادب بسیار زیادی با بزرگتر از خودش داشت و حق ادب را ادا می‌کرد. با هم زیاد می‌خندیدیم. خیلی پیش می‌آمد که چیزی از اتفاقات کارش یا مسائل روزمره یا حتی سر کار گذاشتن دوستانش تعریف می‌کرد و می‌خندیدیم، اما هیچ‌وقت نشد من طرف شوخی کوچکی از او قرار بگیرم.

خجالت می کشم به صورت حاج قاسم نگاه کنم

برادر شهید: اسفند سال 88 در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهادت شهید باکری مراسم گرفته بودند. محمودرضا زنگ زد و گفت: می‌آیی مراسم؟ گفتم: می‌آیم، چطور؟ گفت: بیا، سخنران مراسم حاج قاسم سلیمانی است. گفتم: حتما می‌آیم.
 

تا حاج قاسم بیاید، با محمودرضا حرف می‌زدیم؛ ولی حاج قاسم که روی سن رفت، محمودرضا سکوت کرد و دیگر حرف نمی‌زد. من گوشی موبایلم را درآوردم و شروع کردم به ضبط کردن حرف های حاج قاسم. محمودرضا تا آخر، همینطور در سکوت به صحبت ها گوش می‌داد. وقتی حاج قاسم حرفهایش را جمع بندی می‌کرد، محمودرضا یک مرتبه گفت: حاجی خیلی ضیق وقت دارد. این کت و شلواری که تنش هست را می‌بینی؟ شاید اصرار کرده‌‌اند تا این کت و شلوار را بپوشد و الا حاج قاسم همین قدر هم وقت ندارد.
 

بعد از برنامه، از پله‌های ساختمان وزارت کشور پایین می‌آمدیم که به محمودرضا گفتم: کاش می‌شد حاج قاسم را از نزدیک ببینیم. گفت: من خجالت می‌کشم وقتی به صورت حاج قاسم نگاه می‌کنم؛ چهره‌اش خیلی خسته است.

در ولایت پذیری به گرد پایش هم نرسیدم

برادر شهید: وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتم، از طرف همسر معززش گفتند محمودرضا سفارش کرده چفیه‌ای که از آقا گرفته با او دفن شود. جا خوردم، نمی‌دانستم از آقا چفیه گرفته! رفتند چفیه را از داخل ماشین آوردند. مانده بودم با پیکرش چه بگویم. همیشه در ارادت به آقا خودم را بالاتر از او می‌دانستم. چفیه را که روی پیکرش گذاشتم، فهمیدم به گرد پایش هم نرسیده‌ام.

در این چند وقت، یادم هست یکبار چند سال پیش گفت: «شیعیان در بعضی از کشورها بدون وضو تصویر آقا را مس نمی‌کنند و گفت ما اینجا از شیعیان عقب افتاده‌ایم.»

با شیعیان کشورهای لبنان، عراق، بحرین، سوریه و… آشنایی داشت و گاهی در موردشان چیزهایی می‌گفت. یکبار پرسیدم: شیعیان لبنان بهترند یا شیعیان عراق؟ گفت: شیعه‌های لبنان مطیع‌ترند؛ ولی شیعه‌های عراق دچار دسته‌بندی و تشتت هستند، اما در جنگیدن و شجاعت بی‌نظیرند؛ دلشان هم خیلی با اهل‌بیت (ع) است، طوریکه تا پیششان نام «حسین» و «زینب» و… را می‌بری طاقتشان را از دست می‌دهند.
 

گفتم: شیعه های_ایران کجای کارند؟ با لحن خاصی گفت: شیعه‌های ایران هیچ جای دنیا پیدا نمی‌شوند! خیلی عشق خدمت داشت به بچه شیعه‌ها؛ این را از فیلمی که یکبار نشانم داد، فهمیدم. موقع دفن پیکرش، داخل قبر بودم که کسی آمد، بالای سرم و گفت: محمودرضا یک دوست عراقی به اسم… دارد که پیغام داده به برادرش بگویید صورت محمودرضا را داخل قبر از طرف من ببوسد!

شما در پناه شیعیان حضرت علی(ع) هستید

همرزم شهید: یکی از رزمنده‌های مدافع حرم، چند روز بعد از شهادت محمودرضا برایم تعریف کرد که محمودرضا در مناطق مختلف با مردم سوریه ارتباط می‌گرفت. یکبار در یکی از مناطق درگیری، متوجه چهار زن شدیم که مقابل یک خانه روی زمین نشسته بودند. یکی از رزمنده‌های سوری که همراه ما بود، گفت: «اینها مشکوکند و شاید انتحاری باشند.» محمودرضا گفت: «شاید هم نباشند. بگذارید با آن‌ها صحبت کنیم.» بعد رفت جلو و شروع کرد به زبان عربی با آن‌ها صحبت کردن. خودش را معرفی کرد و به آن‌ها گفت: «نترسید، ما شیعه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) هستیم و شما در پناه مایید.» وقتی این را گفت آرام شدند. بعد با آن‌ها حرف زد و اعتمادشان را جلب کرد. بعد از آن بود که شروع به همکاری کردند و در آن حوالی محل تجمع تعدادی از تکفیری‌ها را هم در یک خانه نشان ما دادند. همان رزمنده مدافع حرم گفت: «محمودرضا حتی برای شناسایی از مردم منطقه استفاده می‌کرد. یکبار یکی از اهالی منطقه را که اهل سنت هم بود برای شناسایی با خودش سوار ماشین کرد که ببرد. محمودرضا طوری با مردم رفتار می‌کرد که آن‌ها را جذب می‌کرد و بعد با همان ها کار می‌کرد.»

باید زودتر به زلزله زده ها کمک کنیم

مادر شهید: در ایام زلزله رودبار محمودرضا کودکى ٩ ساله بود، پس از وقوع زلزله که سازمان هاى امدادى شروع به جمع آورى کمک هاى مردمى کردند به خانه آمد و گفت: مادر می خواهم به زلزله زدگان کمک کنم. گفتم: پسرم آفرین کار خوبى میکنى، بگذار شب پدرت بیاید خانه از او پول می گیریم، میبرى در محل جمع آورى تحویل میدهى.

محمودرضا گفت: نه مادر الان وضعیت آنها خیلى اضطرارى است و باید هر چه سریعتر به آنها کمک برسد تا شب دیر می شود، من می خواهم از وسایل خانه چیزى بدهم.

وقتى شب پدرش به خانه آمد جریان را گفتم که هزینه اى را کمک کند، اما محمودرضا پول را نگرفت و گفت من خودم ظهر کمک کردم.

بعد از چند سال متوجه شدیم پتوى نو، اما قدیمى که در خانه داشتیم را برداشته و برده به محل جمع آورى تحویل داده است.

منبع:دفاع پرس

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1705
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : گمنام
یک شنبه 10 بهمن 1395

 نماهنگ سکانس آخر تقدیم به شهدای آتش نشان با صدای میلاد حیدری

 

نماهنگ 

 

نماهنگ با کیفیت معمولی حجم 27 مگابایت

 

نماهنگ با کیفیت پایین حجم 16 مگابایت

 

آهنگ

دانلود آهنگ با کیفیت 320

دانلود آهنگ با کیفیت 128

 

 

 

 

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: برچسب‌ها: میلاد حیدری ارزشی , ایران , شهدا , سکانس اخر , اتشنشان , اتشنشانها ,
:: بازدید از این مطلب : 1465
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : گمنام
یک شنبه 3 بهمن 1395

مراسم اولین سالگرد شهید مدافع حرم امیر علی محمدیان با سخنرانی حجت الاسلام سید حسین مومنی و مداحی کربلایی سید رضا نریمانی در مسجد امام حسن مجتبی (ع) شهرک شهید بروجردی برگزار شد .

در ادامه گزیده ای از سخنان حجت الاسلام مومنی را بخوانید:

نعمت بالایی که خداوند به انسان عطا داشته عبارت است از نعمت عقل و در میان تمام سرمایه ها این نعمت از اهمیت بالایی برخوردار است. امام صادق(ع) می فرماید: آن ملکه ای که در وجود انسان، انسان را به سمت خداوند سوق می دهد عبارت است از عقل، و هرچیزی که انسان را به هواهای نفسانی سوق می دهد عبارت است از جهل. انسان باید عقل خودش را بسیار تقویت کند.

تقویت قوه و شریان عقل انسان را به سوی خداوند و خوبی ها سوق می دهد. خیلی ها می دانند که جهل انسان را به نابودی می کشد اما باز هم به دنبال تقویت جهل خود هستند، اینها کسانی هستند که از عقل محروم هستند. این جهل انسان را به سمت دنیا و تعلقات می کشاند و مسیری که به انسان نشان می دهد مسیر گمراهی است.

این شهدای مدافع حرم عاقل ترین انسان ها هستند. کسانی هستند که در مسیر عبودیت و بندگی قرار گرفتند. اینها کسانی هستند که حقیقت بندگی را درک کردند. اینها جز خدا چیزی در دلشان نبودند. در زندگی‌شان بسیار موثر بودند اما دست از دنیا کشیدند و به سمت خداوند رفتند.

امام حسن مجتبی(ع) می فرماید: اگر کسی ما را با قلبش دوست داشته باشد، و ما را با دست و لسانش یاری بکند او با ما است، بعد می فرماید: ما در منزلی که هستیم اینها هم با ما هستند و این دقیقا مصداقش شهدای مدافع حرم است. اینها کسانی هستند که کمترین دلبستگی را به دنیا برایشان ندارند.

حقیقت عبودیت در سه چیز است

امام صادق(ع) فرمودند : حقیقت عبودیت در سه چیز است. یک: فرد در دنیا از آنچه که خدا به او داده است اصلا ملکیتی برای خودش نداند و هرچیزی که خداوند داده است برای خداوند بداند. انسان هایی که مصلحت اندیشند انسان هایی که برای مصلحت خود کار می کنند اینها از عبودیت خدا چیزی یاد نگرفته اند. یک موقعی است انسان باید مالش را بدهد، یک موقع باید جانش را بدهد یک موقع آبرویش را بدهد. حضرت می فرماید: همه چیز برای خداوند است. هرجا لازم باشد باید خرجش کنیم.

 

نکته دوم: تمام تدبیر کارش را به خداوند واگذار می کند. هرچیز که خدا بخواهد. هرچیز که رضای خدا باشد. الان دشمن تمام هدفش رسیدن به مملکت اسلامی است. الان بچه هایی که می روند آنجا می روند تا اینها به مملکت ما نرسند. تقدیر امر را به خداوند واگذار می کنند. همه چیز را به خدا واگذار می کنند. اینها می دانند که هرکاری برای خداوند باشد از بین نمی رود. چون تدبیر را به خدا سپرده اند. اینها زن و بچه شان را به خدا سپرده اند و خودشان را هم به خدا سپرده اند.

سومین نکته: جوان عزیزان آمدید در یادواره شهدا، این شهدا در بندگی خدا به اوج رسیده اند، از کجا به اینجا رسیده اند، تمام اشتغال اینها در دنیا برای خداوند بود. اینها نسبت به گناه بیگانه بوده اند. حتی مادر یکی از اینها می گفتند: فرزندش حتی کار مکروه هم نمی کرد. اینها نسبت به نماز، نسبت به اجتناب از محرمات مقید هستند . برای همین خداوند به اینها این مقام را داده است. من کسانی را می بینم در سر قبر مدافع حرم که اصلا به آنها نمی خورد که اهل این حرف ها باشند وقتی با آنها صحبت کردم می گفتند که حاج آقا ما می آییم پیش اینها آرامش پیدا می کنیم. اینها پیش خداوند خیلی آبرو دارند. اینها از جوانی و لذت هایشان برای خداوند گذشتند.

امام صادق(ع) می فرماید: اگر این سه مطلب در کسی متجلی شد، دیگر گرفتاری ها و سختی ها برایش سخت نمی شود. اگر کسی تمام هم و غمش برای خداوند باشد کارش به جایی نمی رسد که فخر بفروشد به مردم. بیان نورانی مقام معظم رهبری را ببینید درباره تسلیت حضرت آیت الله هاشمی این پیام در اوج تواضع و فروتنی است. نظر شخصی ام است و یقینا این پیام با توسل به امام زمان(عج) نوشته شده است. بعضی‌ها پیام تسلیت فرستادند اصلا انگار قسم خوردند که نیش بزنند به انقلاب حالا پیام آقا را ببینید، کلمه به کلمه دقیق، یک ذره شما غرور نمی بینید، اوج تواضع در پیام ایشان مشهود است.

کسی که در تکبر و غرور قرار بگیرد از بندگی خداوند فاصله گرفته است. حضرت می فرماید: اگر خدا این سه نکته را که گفتیم به کسی بدهد دنیا برایش راحت می شود. آقا فرمودند: این اتفاق برای همه مسئولین نظام می‌‌افتد، هرکسی باشی آخر باید بروی آنجا. صداقت در عمل و گفتار را نباید فراموش کنیم.

 

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1784
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
شنبه 1 آبان 1395

چندروزی از ورود کاروان شهدای غواص به اصفهان نگذشته بود که خبر رسید اولین شهید مدافع حرم لشکر امام حسین (ع) اصفهان شهید «مسلم خیزاب» وارد شهر شهیدان شد. شهیدی که فرمانده گردان «یازهرا» ی این لشگر بود. همان گردانی که شهید «محمدرضا تورجی زاده» در سال های دفاع مقدس فرماندهی آن را برعهده داشت و یکی از محبوب ترین گردان های لشگر امام حسین اصفهان بود.

یک هفته پس از شهادت شهید خیزاب، خبر پرواز دلاورمرد دیگری این بار از لشگر هشت نجف اشرف به شهرمان رسید. شهری که امام خمینی (ره) در وصف شهیدپروری آن فرمودند: «کجای دنیا می توانید شهری همانند اصفهان پیدا کنید؟ » و این جمله را وقتی گفتند که مردم نصف جهان در یک روز پیکرپاک بیش از 300 شهید خود را به روی شانه های خود تا مزار شهدا بدرقه کردند. تابوت های روانی که بر روی شانه های اشک یکی یکی رفتند و در بهشت این شهر آرام گرفتند. سال ها گذشت و تاریخ دوباره تکرار شد. این بار پهلوانانی نه از نسل قدیم که از همین نسل جدید به میدان آمدند. دلاورانی که در خون خفتند تا نخل زینبی خم نشود . «حمیدرضا دایی تقی» دومین شهید مدافع شهر نام گرفت. پهلوانی از لشکر نجف اشرف که به نام شهید احمد کاظمی» پیوند خورده است. پنجم آبان ماه سال گذشته بود که فضای اصفهان دوباره معطر به شمیم عطر دل‌انگیز شهید شد آن هم تنها چندروز پس از تشییع شهدای غواص . شهدایی که وقتی آمدند ، گفتیم «دست بسته امدند تا دست ما را بگیرند. دیدند داریم غرق می شویم ، خودشان را رساندند.» و گویا این شهدای مدافع حرم که یکی پس از دیگری میهمان بال‌های فرشتگان می‌شدند، مزد خود را از شهدای غواص گرفته بودند.

و دیروز گلستان شهدای اصفهان ، در سالروز شهادت این دو شهید بزرگوار، میزبان مردم قدرشناسی شد که آمده بودند تا باز هم تجدید بیعتی دوباره با شهدا داشته باشند. تا بگویند «شهدا شرمنده ایم. دست ما را هم بگیرید...»

حجت‌الاسلام حمیدرضا مهدوی ارفع سخنران این مراسم بود. وی با اشاره به آیه کریمه «مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا»[1] گفت: امیدوارم همه مصداق این آیه شریفه قرار بگیریم و خداوند ما را از استوارترین یاران انقلاب اسلامی قرار دهد.

این استاد حوزه و دانشگاه افزود :  اگرچه دنیا سرای فریب است و خیلی‌ها درگذر زمان فریب این دنیا را می‌خورند اما آنچه باعث تکریم و بزرگداشت همه دل‌های پاک و جان‌های آزاده می‌شود استوار بودن بر ارزش‌ها است که شهدا مصداق ایستادگی پای ارزش‌ها بوده‌اند.تاریخ انبیا الهی به‌ویژه تاریخ اسلام نشان داده است فقط کسانی در حافظه بشر محترم باقی می‌مانند که با تغییر زمانه تغییر نکرده باشند بلکه بر عهد خود باخدا پایبند بوده‌اند و رنگ عوض نکنند.

حجت‌الاسلام مهدوی ارفع بابیان اینکه شهدا با استفاده از موقعیت انقلاب اسلامی خود را به اوج رساندند، گفت: فاصله گرفتن از ارزش‌ها و چسبیدن به مال دنیا و حقوق‌های نجومی مانع دستیابی به این ارزش‌ها می‌شود، مردم هم هرگز از کسانی که بر سر سفره انقلاب اسلامی ناسپاسی بکنند با  نام نیکو یاد نخواهند کرد.

حجت الاسلام مهدوی ارفع از خاطرات جبهه و رزمندگان نوجوان و جوان سال های دفاع مقدس گفت. از سبک زندگی شیربچه هایی که با سن کم ، «فهمیده» شدند و بعد یادمان آورد که ما تعهداتی نسبت به دین، نظام و خون شهدا داریم و تاکید کرد: وای بر حال آن انقلابی دیروز که به‌جای اینکه بال رهبری باشد وبال رهبری شده است.

سخنران این مراسم از شایعات رواج یافته سال های اخیر درباره شهدای مدافع حرم سخن گفت . وی کسانی که مدعی هستند مدافعان حرم به دلیل دریافت میلیون‌ها تومان حقوق به دفاع از حریم اهل‌بیت (ع) می‌روند را یک‌مشت انسان یاوه‌گوی پَست بی‌دین معرفی کرد و گفت: آن‌ها به دنبال این هستند که دل خانواده شهدا را آتش بزنند، فکر می‌کنند مدافعان حرم عشق و محبت را درک نمی‌کنند که از فرزند خردسال یا نوزاد خود برای دفاع از حریم آل الله دل می‌کنند.

حجت‌الاسلام مهدوی ارفع بابیان اینکه بیایید از شهید خیزاب‌ها، دایی تقی‌ها و شهدای مدافع حرم درس دهن‌کجی به دنیای پرزرق‌وبرق را یاد بگیرید، تصریح کرد: برای دست‌یابی به مقامی که بقیه به آن غبطه بخورند نیاز نیست که حتماً به سوریه بروید اما لازم هست انقلابی در تراز انقلابی مدنظر امام علی بشویم و بمانیم.

 

در ادامه این مراسم ، «کربلایی سیدرضا نریمانی» به نوحه سرایی در وصف شهدای مدافع حرم پرداخت و شور و حال خاصی به جلسه داد. در پایان مراسم هم از کتاب‌های «پاکی و پایداری» که به شرح خاطراتی از زندگی شهید مسلم خیزاب و  «موجی که آرام گرفت» که به شرح خاطراتی از زندگی شهید حمیدرضا دایی تقی می‌پرداخت با حضور خانواده های معزز آنان، رونمایی شد

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1685
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
شنبه 1 آبان 1395

یادواره شهدای یگان ویژه فاتحین بسیج عصر جمعه (سی‌ام مهر) با حضور سرلشکر «عزیز جعفری» فرمانده کل‌سپاه، «محمد‌باقر قالیباف» شهردار تهران و سردار کاظمینی، فرمانده سپاه محمد رسول الله در سالن همایش‌های برج میلاد برگزار شد.

سرلشکر محمدعلی جعفری فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در این مراسم ضمن تسلیت ایام سوگواری اباعبدالله‌الحسین، گفت: یاد شهیدان انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و کسانی که پس از آن در جبهه‌های مختلف استقامت و پایداری در دفاع از انقلاب اسلامی در داخل و خارج کشور جان خود را تقدیم اسلام و انقلاب اسلامی کرده‌اند را گرامی می‌دارم.

وی ادامه داد: انصافا جمله‌ای که مقام معظم رهبری درباره شهدای مدافع حرم فرمودند به درستی صدق می‌کند. این شهدا متفاوت هستند و در حیات خودشان اولیای الهی هستند. 

فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ادامه داد: به شما خانواده‌های مدافع حرم از جنس فاتحین تهران تبریک عرض می‌کنم، به خاطر توفیق الهی که شامل حال خانواده شما شده و جزو اولیای الهی هستید. 

سرلشکر جعفری با برشمردن صفات مدافعین حرم گفت: جمع شدن صفاتی همچون بصیرت عمیق دینی و انقلابی و شجاعت فردی باعث می‌شود وی مدافع حرم شود که جان خود را در دفاع از حریم ولایت و انقلاب اسلامی فدا می‌کند.

وی با بیان اینکه به همکاران خودر در فاتحین که به خاطر توفیقی که شامل حال آنها شده تبریک عرض می‌کنم، گفت: فاتحین افرادی هستند که با کمترین توقع و سرمایه‌گذاری جانی و دفاع از حریم ولایت آمادگی خود را همه‌جانبه اعلام کردند و سال‌هاست که آمادگی خود را حفظ کرده‌اند و به حدی رسیدند که در دفاع از حریم ولایت آماده جانبازی و جهاد هستند.

 

فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تصریح کرد: به همسران و فرزندان شهدای مدافع حرم نیز تبریک عرض می‌کنم به خاطر همسران و والدینی که دارند. 

سرلشکر جعفری خطاب به مدافعین حرم، گفت: باید گسترش این جبهه را از تکالیف خود بدانیم و برای تحقق اهداف انقلاب که همان دفاع مسلحانه است که شما در آن مسیر قرار گرفته‌اید را ادامه بدهید. 

وی افزود: دفاع مسلحانه از انقلاب اسلامی در خارج از مرزهای ایران توفیق بسیار بزرگی است که نصیب هر فردی نمی‌شود و این توفیقی الهی است. 

فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ادامه داد: در تهران بنای خوبی با ایجاد گردان فاتحین برای گسترش این جبهه ایجاد شد که در کل کشور نیز در حال گسترش آن هستیم.

سرلشکر جعفری تصریح کرد:‌ در گزارشی که به مقام معظم رهبری از این ماموریت خطیری که فاتحین ارائه کردند، بنده دادم نکته‌ای که به آن اشاره کردم این بود که یگان فاتحین افتخارش این است که هر تلاش و امکاناتش داوطلبانه است و این چیز گم شده‌ای است که در دفاع مقدس هم نداشتیم. 

وی تصریح کرد: اینکه یک جوانی از وقتش و سرمایه‌اش و از زندگی‌اش بدون اینکه توقعی داشته باشد و آماده این است که چنین ماموریتی را بپذیرد، توفیق بزرگی است که در دفاع مقدس نداشتیم.

فرمانده کل سپاه پاسداران با بیان اینکه حوادث گسترده در منطقه نشان می‌دهد اگر دفاع مقدس نبود امروز ما شاهد وضعیت دیگری در منطقه غرب آسیا بودیم، افزود: امروز شاید اسرائیل چند برابر مساحت کوچک خودش گسترش یافته بود که انقلاب اسلامی و مقاومت اسلامی نگذاشت این کار انجام شود. 

سرلشکر جعفری تصریح کرد: اگر مروری بر سیاست‌های دشمنان انقلاب اسلامی در راس آنها آمریکا و رژیم‌صهیونیستی داشته باشیم مشخص می‌شود تمامی برنامه‌های آنها با شکست مواجه شده و به ضرر خودشان تبدیل شده است. 

وی اظهار کرد: وضعیت ایران اسلامی امروز به گونه‌ای است که حتی کشورهای دیگر برای تعیین سرنوشت کشورهای منطقه از جمله سوریه اقرار می‌کنند که باید با ایران مذاکره کنند. 

فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در پایان تصریح کرد: این توانمندی ایران همگی مدیون خون شهدا و آمادگی‌هایی است که شما ایجاد کرده‌اید.

قالیباف: به خاطر حمایت شهرداری از مدافعان حرم زخم زبان‌ها شنیده‌ام

 محمدباقر قالیباف شهردار تهران عصر امروز در یادواره شهدای مدافع حرم فاتحین که در سالن همایش‌های برج میلاد برگزار شد، با بیان اینکه فرهنگ انقلاب اسلامی ریشه در فرهنگ عاشورا دارد، گفت: شهدای مدافع حرم فرهنگ عاشورا را مجددا احیا کردند و باعث عزت و اقتدار برای میهن شدند. امروز تنها راه پیشروی ما برای موفقیت چه در بعد مادی و چه در بعد معنوی راه فرهنگ شهادت است و این  حرکت در مسیر فرهنگ عاشورا و شهادت است. 

وی ادامه داد: پیشرفت ما امروز نیز در گرو همین روحیه فرهنگ و شهادت است. فرهنگ عاشورا و حسینی این را به ما یاد داد که بتوانیم با شناخت به موقع در تکلیف و عمل آن را اجرایی کنیم.

شهردار تهران با اشاره به شهدای مدافع حرم اظهار کرد: بدون شک شهدای مدافع حرم به درستی فرهنگ حسینی را برای عمل به تکلیف اجرا کردند. 

قالیباف شهدای مدافع حرم را شهدای مظلوم و غریب عنوان کرد و گفت: ما فراموش نکرده‌ایم که کمتر از یک دهه قبل عده‌ای در خیابان‌های تهران شعار "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران" سر می‌دادند؛ آنها نه انقلاب را می‌شناختند و نه حتی به فرهنگ انسانی اعتقاد داشتند و حتی شعار جانم فدای ایران آنها هم کذب بود. 

وی افزود: در همان روزها فرزندان این مملکت برای دفاع از حرم و حفظ فرهنگ حسینی و همچنین تامین امنیت کشورمان در حال مجاهدت بودند و سال‌ها این شهدا مظلومانه در شهرهای مختلف کشور تشییع شدند و دلیل این موضوع نیز آن بود که فضای حاکم فضایی نبود که بتوان آن را علنی کرد.

شهردار تهران تصریح کرد: در آن زمان برخی رسانه‌ها که بعضا نیز امروز در حال فعالیت هستند این‌گونه القاء کردند که چرا پول ما باید در جای دیگری هزینه شود، چرا فرزندان ما باید در جبهه دیگری مجاهدت کنند. بنده به صراحت می‌گویم که آ‌نها انقلاب اسلامی و فرهنگ اسلامی را نشناخته بودند و به فرهنگ اسلامی نیز اعتقاد نداشتند. 

قالیباف خاطرنشان کرد: امروز جوانان دهه 70 در میدانی ورود کردند که این جنگ از 8 سال دفاع مقدس نیز سخت‌تر است، اما آنها با شجاعت و دلیری خود در مقابل دشمنان ایستاده‌اند. آنها امروز نقش حضرت زینب را ایفا می‌کنند که در هر شرایط سختی در کنار ولی خود قرار گرفته و ذره‌ای نیز تردید نخواهند کرد.

وی افزود:امروز مدافعان حرم در واقع با سربازان استکبار می‌جنگند و از فرهنگ انقلاب اسلامی و فرهنگ عاشورا دفاع می‌کنند.

شهردار تهران خدمت به مردم و پیشرفت کشور را از اولویت‌های امروز دانست و  گفت: باید با مشکلات اقتصادی مبارزه کرد. 

قالیباف با تاکید بر اینکه تکفیری‌ها سرباز و ایادی مستقیم استکبارجهانی در سوریه و عراق هستند، گفت: اگر امروز بنده این توفیق را ندارم که در جمع مدافعان حرم و در کنار دوست عزیزم حاج قاسم سلیمانی در میدان مبارزه بجنگم، اما در شهرداری تهران خود و همکارانم را موظف و مکلف به پشتیبانی همه‌جانبه از مجاهدت مدافعان حرم کرده‌ایم، در حالی که در این زمینه نیز زخم زبان‌های زیادی شنیده‌ام

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1834
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
چهار شنبه 17 شهريور 1395

در خاطره ای درباره شهید علیرضا موحد دانش آمده است:

در همان شب  بعد از عملیات، در اثر پاتکی که دشمن کرده بود، برخی سنگرهای رزمندگان  اسلام به تصرف آن‌ها درآمده بود، علیرضا این را نمی‌دانست. علیرضا صبح  که برای بیدار کردن بچه‌ها به داخل سنگرها می‌رود، ناگهان خود را داخل  سنگری می‌بیند که عراقی‌ها شب قبل آن را تصرف کرده بودند. در این لحظه  عراقی‌ها که متوجه علیرضا می‌شوند، نارنجکی را به سوی ایشان پرتاب می‌کنند  که نارنجک به گیجگاه شهید می‌خورد اما منفجر نمی‌شود. علیرضا به خودش  می‌آید و می‌خواهد نارنجک را به سوی دشمن بیاندازد که نارنجک در دستش منفجر می‌شود و دست راستش قطع می‌شود. بچه‌ها که متوجه سر و صدا می‌شوند، به کمک می‌آیند. اما در وهله‌ اول متوجه دست زخمی علیرضا نمی‌شوند. علیرضا هم  برای حفظ روحیه بچه‌ها در کمال آرامش دستش را داخل اورکت می‌کند تا بچه‌ها  متوجه نشوند. اما بعد از مدتی بچه‌ها متوجه می‌شوند از داخل اورکت  علیرضا خون می‌چکد که در این جا قضیه را می‌فهمند. قبل از انتقال به  بیمارستان، عراقی‌ها توسط رزمندگان اسلام اسیر شده و در جایی جمع می‌شوند. همرزمان علیرضا تعریف می‌کنند که دیدم در بین اسرا یکی دارد به شدت به خود  می‌پیچد و نگران است. علیرضا از بچه‌ها می‌خواهد که از وی دلیل نگرانیش را  بپرسند. وقتی علت را می‌پرسند آن عراقی اعتراف می‌کند که نارنجک را او به  سمت علیرضا پرت کرده و می‌گوید: «آن گاه که برخورد خوب شما را با خود دیدم، از این کار پشیمان شدم.» وقتی علیرضا قضیه را می‌شنود به سراغ اسیر می‌رود. قمقمه‌ آبش را به او می‌دهد، می‌گوید: «بخور تا آرامش خود را بیابی»

پی نوشت:

کتاب اسطوره‌ها، صص 10-100

 

 
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1678
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
چهار شنبه 17 شهريور 1395

به نقل از پایگاه عراقی براثا، پدر یکی از شهدای عراقی پس از  دیدار با آیت الله العظمی سیستانی ضمن تشرف به زیارت حرم امام حسین(ع) و  دیدار با شیخ عبدالمهدی کربلایی تولیت آستان مقدس حسینی درباره دیدار خود  با آیت الله سیستانی چنین گفت: هنگامی که به ملاقات سید سیستانی رفتم، سید  مرا مقابل خود نشاند و گفت: شما مایه افخار این امت هستید و اگر فرزندان  شما نبودند، منطقه در آتش می سوخت و این فرزندان شما بودند که در مقابل  توطئه های داعش ایستادند.

این پدر شهید در ادامه سخنان خود به شیخ کربلایی گفت: سید  سیستانی از ما خواست به فرزندان خود افتخار کنیم و سلام ایشان را به تمام  خانواده های شهدا برسانیم و افزود: خداوند خانه های شما را از میان سایر  خانه ها برگزید تا شهدا از این خانه ها باشد.

وی افزود: سخنان سید سیستانی بسیار تاثیرگذار و بود و من در  حالی که گریه می کردم به سخنان و همدردی ایشان گوش می دادم و با خودم فکر  می کردم در قیامت از زبان ائمه(ع) چه چیزی خواهم شنید؟

پدر شهید در ادامه سخنان خود خاطره ای از فرزند خود نقل کرد و گفت: روزی به او گقتم اگر به جبهه نروی و پیش خودم بمانی برایت خودرو می  خرم، اما پاسخ او این بود که: باور نمی کنم تو پدر من هستی! از من می خواهی بهشت را با یک آهن پاره عوض کنم؟

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 2026
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
چهار شنبه 29 ارديبهشت 1395

دانلود آهنگ مدافعان حرم

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ســـــیاســـــی , مــــــداحــــــى , دفــاع و امنیت , ,
:: برچسب‌ها: مدافعان حرم , آهنگ مدافعان حرم , آهنگ مدافعان حرم میلاد حیدری , میلاد حیدری , آهنگ مدافعان حرم , دانلود اهنگ میلاد حیدری , آهنگ حماسی , اهنگ مدافعان حرم با صدای میلاد حیدری ,
:: بازدید از این مطلب : 2385
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
یک شنبه 4 بهمن 1394

 

مراسم گرامیداشت مدافع حرم اهل بیت (س) پاسدار شهید محمد کامران از طرف آیت الله جاودان با سخنرانی حجت الاسلام پناهیان و مداحی حاج امیر عباسی در حسینیه مرحوم شیخ مرتضی زاهد (ره) برگزار شد.

_ بحث امروز را با یک مثال ساده شروع می کنم . بازیگر خوب کسی است که بتواند هر نقش خوب را ایفا کند و در یک تیپ مخصوصی در ذهن مخاطب جا نگیرد و مردم او را هم فن حریف بدانند. بازیگر باید آماده باشد نقش های مختلفی که کارگردان از او می خواهد ارائه دهد. بازیگر خوب بازیگری است که بتواند با گفته های کارگردان خودش را تطابق دهد. یعنی خودش نباشد آنی باشد که کارگردان از او می خواهد و الا اسمش به عنوان بازیگر خط می خورد. من البته فکر می کنم هر اتفاقی در عالم می افتد می تواند به انسان در فهم یک سلسله معانی بالای دینی کمک کند. اینکه در روایت فرموده اند در هر صحنه ای برای مومن عبرت و درسی است همین است.

_بازیگر کسی است که اگر کارگردان نقشی از او خواست بتواند ایفا کند. نقش را خوب باید بازی کند نباید خودش باشد. نگوید من امروز خسته ام و نمی توانم این نقش را انجام دهم . در ارتباط با پروردگار عالم ما باید چنان حالتی را داشته باشیم. حالا اولین باری که این بحث مطرح شد زمانی بود که ابلیس تمرد کرد بر سجده بر آدم. گفت من نمی توانم این کار را بکنم. من جایش 6 هزار سال عبادت کردم. بعد یک لحظه تکبر کرد. تکبرش را چطور توجیه می کرد. می گفت اگر بحث عبادت شماست من اینطور که تو می گیی نمی توانم عبادت کنم. ولی آنطور که خودم بلدم دو هزار سال جای این سجده ای که تو می گویی عبادت می کنم. خدا در پاسخش گفت: برو گمشو. تمام شد. هبط عمل یعنی همین . یعنی 6 هزار سال عبادت به خاطر یک لحظه تکبر هیچ شد .

_امیرالمومنین (ع) در خطبه قاصعه می فرماید که احکام خدا در آسمان و زمین یکی است.خدا یک ملکی را اینطور ساقط کرد ، آیا به یک بشر که آن هم این پشتوانه عبادت را ندارد رحم خواهد کرد. آنجا خداوند بحث بازیگر را وسط کشید. فرمود : من می خواهم بندگی کنی هرجور که من می خواهم نه هرجور که تو می خواهی و دلت می خواهد. من دلم می خواهد یک جور دیگر بندگی کنی.

 

 

_در وصیت نامه این شهید بزرگ در کنار بسیاری از کلمات عرشی دیدم مضمون این بحث را هم صریحا آورده است. که خدایا دوست دارم به شکلی پیش شما بیایم که شما دوست دارید.

_یکی از شهدای تفحص از رفقای قدیم ما بود. کسی هم زیاد نمیشناختش . بعد از شهادتشان من فهمیدم یک بچه فلج دارد. رفته بود امام رضا(ع) و گفته بود من می روم شفای بچه ام را می گیرم. بعد در خواب دیده بود امام رضا(ع) به او گفته بود که بگذار باشد و او هم گفته بود چشم . بله آدم به اینجا می رسد.اهمیت این بحث به این است که معمولا نوع آدم ها نقطه مقابل این تصور هستند. فکر می کنند ما باید برای یک سلسله رفتارهایی آماده بشویم و بعد آن رفتار را انجام بدهیم ولی نه. ما باید ببینیم بعدا به ما چه ماموریتی می دهند.. معمولا خدا به یک رفتار خوب آدم را عادت می دهد بعد می گوید نمی خواهد بیا این کار را انجام بدهی و اینجاست که آدم کم می آورد. مثل ابلیس که کم آورد. خدا می فرماید: تو باید به دستورات من گوش بدهی و انجام بدهی و بعد می گوید که این کار را انجام نده. اینجاها خیلی ها گیر می کنند.اصلا از بد بود بودن به خوب شدن انگار فرع ماجراست.

_آقاجان گناه نکن ، بچه خوبی باش ! این مقدمه است. اینکه کاری ندارد اصلا. این اول ماجراست. حالا می گویند که اینجوری خوب باش این کفر آدم را در می آورد. یعنی کسی که هر دستوری دادند انجام بدهد و آماده برای نقشی که خدا ازش خواسته است بشود . کسی که صادقانه این را بخواهد شهید می شود و شهید هم نشود مثل شهداست.

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 2706
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
دو شنبه 25 آبان 1394

آهنگ نازدانه ارباب به مناسبت شهادت حضرت رقیه (س)

با صدای میلاد حیدری و علیرضا حیدری

 

با کیفیت 320

با کیفیت 128

 

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , مــــــداحــــــى , ,
:: برچسب‌ها: آهنگ نازدانه ارباب با صدای میلاد حیدری و علیرضا حیدری , با صدای میلاد حیدری و علیرضا حیدری , نازدانه امام حسین ,
:: بازدید از این مطلب : 3252
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
پنج شنبه 30 مهر 1394

شهیدنیوز: امروز نصف‌جهان میزبان یکی از اهالی بهشت است، مسلم خیزاب که فرماندهی گردان یا زهرا (س) لشکر ۱۴ امام حسین (ع) را بر عهده داشت، به کاروان شهدا پیوست تا امروز پیکر مطهرش بر روی دست مردمان دیار شهیدپرور و ولایت‌مدار اصفهان تا خانه ابدی در گلستان شهدا تشییع شود.

 

امروز شهر گنبدهای فیروزه‌ای میزبان شهید مدافع حرمی است که سعادت ابدی را بر زندگی چند روزه دنیوی ترجیح داد و در نهایت نیز در آستانه عاشورای حسینی، به افتخار حسینی شدن دست یافت تا ما جاماندگان زمزمه کنیم ای عاشق راه حسین، ای سربلند میدان بصیرت، ای یاور ولایت و ای مدافع حرم اهل‌البیت، شهد شیرین شهادت گوارایت باد.

 

*شیرزنی که رسالت زینب‌وار بر عهده گرفت

 

مسلم خیزاب به آرزوی دیرینه‌اش که همانا شهادت و وصال معبود بود، دست پیدا کرد و همسر وی امروز زینب‌وار رسالت پاسداری از خون این شهید بزرگوار و تحقق خواسته وی مبنی بر ولایت‌داری و تبعیت محض از مقام عظمای ولایت را بر عهده گرفته است.

 

متانت خانم رنجبر در طول گفت‌وگو و صبر و طاعتش در غم از دست دادن شریک زندگی ۱۱ ساله و پدر فرزندش نشان می‌دهد که این شیرزن در قبال سرخی خون همسرش، رو سفید خواهد شد.

 

همسر شهید مسلم خیزاب به یادآوری وداع آخر با او پرداخته و می‌گوید: حدود ۶۰ روز قبل بود که وی راهی سفر شد؛ از قبل می‌دانست که سرنوشت شهادت در انتظار اوست و وصیت کرده بود در گلستان شهدا و نزدیکی‌های مزار شهید حسین خرازی به خاک سپرده شود.

 

نخستین بار در مدینه و روبروی گنبد حرم حضرت رسول (ص) بحث رفتن به سوریه را مطرح کرد و جواب مرا خواست؛ قبل از اینکه حرفی بزنم، گفت اگر جوابت منفی باشد، باید فردای قیامت جواب حضرت زینب (س) را بدهی. من هم در جواب گفتم رضایت دارم بروی و ان‌شاءالله صحیح و سلامت بر می‌گردی اما وی تاکید داشت که شهید می‌شود.

 

وی به وداع شهید با یارانش در گلستان شهدا نیز اشاره می‌کند و می‌گوید: سر قبر شهید تورجی‌زاده که رفتیم، دقایقی با این شهید آهسته درد و دل کرد و گفت: آمین بگو؛ من هم دستم را روی قبر شهید تورجی‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیر اما همسرم دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم، پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم.

 

*جواز شهادتش را از شهدای غواص گرفت

 

مراسم تشییع شهدای غواص و بازگشت پرستوهای مهاجر به وطن، شهید خیزاب را برای پیوستن به کاروان شهدا هوایی کرده و لحظه‌شماری می‌کرد تا به یاران شهیدش بپیوندد.

 

همسرش در این‌باره می‌گوید: بعد از مراسم تشییع شهدای غواص که وی ساعت‌ها در کنار آن‌ها بود، گفت: اول شهادت و بعد سلامتی خانواده را از شهدای غواص خواستم و به هر دو خواسته نیز خواهم رسید. وی همواره می‌گفت آرزو دارم با گلوله مستقیم دشمن شهید شوم و به من نیز تاکید کرد اگر دیدی سر بر تن من نیست، گلوگاهم را ببوس و بگو خدایا این قربانی را از ما بپذیر.

 

*یادگار شهید خواب شهادت پدرش را دیده بود

 

محمدمهدی پنج ساله یادگار شهید خیزاب است که با وجود اینکه شهید شدن پدرش را در خواب دیده، امروز دلتنگ پدری است که به مولا و امامش اقتدا کرده است.

 

همسر شهید خیزاب در این‌باره می‌گوید: چند وقت قبل محمدمهدی برایم گفت که خواب دیده همسایه‌‌مان که شهید شده، ستاره‌ای به وی داده و گفته پدرت شهید می‌شود.

 

وقتی خوابش را برای من تعریف کرد، نگران بود که من ناراحت شده باشم اما به وی گفتم که پدرش به سلامت از سفر باز خواهد آمد.

 

دادن خبر شهادت پدر به محمدمهدی خردسال کار ساده‌ای نیست اما این شیرزن اصفهانی، با تکیه بر مهر و محبت مادری، خبر شهادت پدر را به یگانه فرزند داده است.

 

محمدمهدی از اینکه پدرش در گلستان شهدا به خاک سپرده می‌شود، خوشحال است، زیرا به خیال خودش حالا می‌تواند با دوچرخه‌اش در محوطه گلستان شهدا بازی کند.

 

*سفارش شهید خیزاب به شهید خرازی

 

شهید خیزاب در آخرین حضورش در گلستان شهدا سفارش محمدمهدی را به شهید خرازی کرده است.

 

همسر وی در این باره می‌گوید: من نمی‌دانستم که شهید خرازی پسری به نام محمدمهدی دارد اما شنیدم که همسرم سفارش پسرمان را به شهید خرازی کرد و گفت که وی نیز پسری همنام فرزند ما دارد.

 

در این لحظه به وی گفتم چرا می‌خواهی ما را تنها بگذاری که وی جواب داد: شما خدا را دارید و تنها نخواهید بود؛ شما که بالاتر از حضرت زینب (س) و خانواده امام حسین (ع) نیستید که در صحرای کربلا تنها مانده بودند.

 

وی ادامه می‌دهد: شهید خیزاب از من خواست که پس از شهادتش، بی‌تابی و گریه و زاری نکنم تا ترحم کسی برای ما جلب نشود.

 

همسر شهید خیزاب با الگو گرفتن از حضرت زینب کبری (س) به خواسته شوهرش عمل کرده و امیدوارانه از جلب رضایت وی می‌گوید: روز گذشته بعد از مراسمی که تعدادی از همرزمان همسرم برگزار کرده بودند، یک لحظه پلکم روی هم رفت و در خواب همسرم را دیدم که خوشحال بود و مرا از بابت اینکه به وصیتش عمل کرده و برایش آبروداری کردم، تحسین می‌کرد.

 

**به جای فامیل‌های وابسته بنویسید لشکر امام حسین(ع)

 

شهید مسلم خیزاب قبل از شهادت از همسرش درخواست‌هایی داشته که رنجبر با تشریح آن‌ها می‌گوید: حرف اول و آخر شهید این بود که گوشتان به حرف امام خامنه‌ای باشد و راه شهدا را ادامه بدهید.

 

وی ادامه می‌دهد: همسرم علاقه زیادی به مقام معظم رهبری داشت و سفارش کرده بود در اعلامیه‌شان، عکس و جمله‌ای از ایشان باشد.

 

رنجبر با اشاره به وصیت این شهید می‌گوید: شهید خیزاب دوست داشت مراسم ترحیم وی مکانی برگزار شود که نفس و بوی سپاه را داشته باشد و بنا به علاقه وی، مراسم ترحیم در ناحیه امام صادق برگزار می‌شود، همچنین وی تاکید داشت که در اعلامیه به جای فامیل‌های وابسته بنویسند سپاه پاسداران و لشگر ۱۴ امام حسین؛ جا دارد از همکاری و مساعدت لشگر ۱۴ امام حسین و دوستان و همرزمان وی که در این روزها در کنار خانواده ما بوده‌اند، تشکر کنم.

 

*گلستان شهدای اصفهان امروز میهمان دارد

 

شهید مسلم خیزاب به خواسته‌اش رسید و ردای شهادت را بر تن کرد تا اینگونه خطاب به وی بگوئیم آن هنگام که در جلوی چشمانت، یاران شهادت‌طلب رفته و شجاعت و ایثار به نهایت می‌رساندند، نمی‌پنداشتی که نعمت بزرگ شهادت نصیب تو نیز خواهد شد اما امروز یاران شهیدت در گلستان شهدای اصفهان به استقبال تو آمده‌اند، شهید خرازی مدال شجاعت بر گردنت خواهد آویخت و میهمان نوحه باصفای یازهرای شهید تورجی‌زاده خواهی شد.

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 3087
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
سه شنبه 21 مهر 1394

اما علت انتخاب پرچم های سرخ چه بود؟ پرچم سرخ در فرهنگ عربی، نشانه خون خواهی است و کسی که در عزای عزیز از دست رفته ای پرچم سرخ به دوش می گیرد، در واقع به قاتلان می گوید که انتقام خون او را خواهد ستاند. این مهم ترین پیامی بود که امروز از ایران به داعشی ها مخابره شد.

امروز نیز سپاه محمد رسول الله (ص) اعلام کرد که انتقام خون شهید همدانی را از داعشیان خواهد گرفت. امید که با نابودی سلفی ها و داعشی ها، انتقام خون تمام کسانی که مظلومانه در این پیکار به شهادت رسیدند از متحجرین مزدور گرفته شود.

راز پرچم های سرخ در مراسم تشییع پیکر سردار همدانی+عکس

 

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 2833
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : گمنام
شنبه 21 شهريور 1394

شهید محمد حمیدی در دفاع از حرم حضرت زینب(س) و مبارزه با تروریست های تکفیری به شهادت رسید. وی از اقوام حاج مهدی سلحشور از مداحان اهل بیت کشورمان بود که خون پاکش در راه اسلام به زمین ریخت.

 
 
حاج مهدی سلحشور در خصوص ویژگی‌های شهید محمد حمیدی گفت: شهید محمد چند ویژگی داشت که شجاعت از مهم‏ترین ویژگی‏‌های او است که زبانزد خاص و عام است و هر چه از آن بگوییم کم است.
 
وی ادامه داد: در سفری که به سوریه داشتم اکثر دوستان شهید حمیدی می‏‌گفتند قبل از اذان صبح و سحر صدای گریه و ضجه محمد سالن و اتاق را پر می‏‌کرد. شاید این موضوع و این حال معنوی و استمرار در انجام فرائض دینی را کمتر کسی از محمد بداند.
 
وی با اشاره به انتخاب نام ابو زینب توسط شهید حمیدی در سوریه گفت: در چند ماه گذشته مکرراً به دوستان و بسیاری از اطرافیانش گفته بود در این سفر حتما شهید می‏‌شوم؛ رزمندگان در سوریه برای این‏که اسمشان نامعلوم بماند یک اسم جدید برای خود انتخاب می‏‌کنند، یکی از هم‏رزمان محمد که او هم نامش را «ابو زینب» گذاشته بود پیش من آمد و گفت به محمد گفتم نام هر دوی ما «ابو زینب» است، این‏طوری همکاران به اشتباه می‏‌افتند بیا یک اسم جدید انتخاب کنیم. شهید حمیدی در پاسخ گفته بود نه شما ابو زینب بمان من تا چند روز دیگر حتما شهید می‏‌شوم.
 
وی تصریح کرد: از دیگر ویژگی‏ های این شهید قبولی در یک آزمون بزرگ است. این شهید که پس از 12 سال پدر شده بود فرزند 8 ماهه‌‏اش را برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) رها و به عراق و سوریه سفر کرد و راه شهادت را انتخاب کرد. یکی از دوستان محمد به او گفته بود درست نیست آدم ناموسش را رها کند و برای جنگ به سوریه برود. شهید محمد حمیدی در جواب گفته بود اتفاقا می‏‌خواهم از ناموس اهل بیت دفاع کنم انءشالله که خداوند مرا فدایی حضرت زینب (س) کند.

منبع:فارس
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 3178
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
پنج شنبه 8 مرداد 1394
 
 
مراسم یادواره شهدای عملیات مرصاد و شهدای مسجد باب الحوائج با سخنرانی حجت الاسلام مومنی و مداحی حاج مصطفی خورسندی برگزار شد.

  • در ادامه گزیده از سخنان حجت الاسلام مومنی را بخوانید:


_ خداوند برای کسانی که در راه خدا قرار گرفته اند ویژگی هایی را در آیات قرآن بیان می کند. سرمایه هایی را خدا برای انسان قرار داده است. انسان عاقل آن است که این سرمایه ها را در جایی قرار بدهد که صددرصد سود به انسان برساند.  هیچ انسان عاقلی این سرمایه را در جایی نمی گذارد که شاید سود بدهد و شاید سود ندهد.

- خداوند می فرماید این سرمایه هایی را که به شما دادم به خود من بفروشید و با من تجارت کنید. انسان عاقل کسی است که این سرمایه را فقط برای خدا و در راه خدا خرج کند.در تعریف عقل امام صادق(ع) فرمودند که آن ملکه ای که در درون انسان، انسان را به سمت خدا و کسب آخرت و بهشت و جنت سوق می دهد عقل  است. انسانی که سرمایه ها را هرز می دهد و در جهت میل به متاع دنیا از این سرمایه ها بهره می برد انسان عاقلی نیست.

_ سوره مبارکه صف آیات 10 و 11 نازل به همین مسئله است. در این آیات آمده است که آیا می خواهید شما را به سمت تجارتی ببرم که شما را از عذاب الیم نجات بدهد ایمان به خدا بیاورید و مجاهده کنید با مال و جانتان. بهترین تجارت معامله گری با خداست.

_ نیروی جوانی از آن سرمایه هایی است که بسیار مهم است. شهدا اکثراً در دوران جوانی و نوجوانی بودند که  وجه رب شدند. سرمایه هایی که خدا به آنها داده مانند جوانی و سلامتی را تماماً برای خدا هزینه کردند. شهدا واقعاً به مقام عبودیت و بندگی رسیدن و  واسطه فیض درخانه خدا و اهل بیت(ع) هستند.

- خدا اگر نیروی دیدن به انسان داده نباید این نیرو را هرز دهد. این چشم نباید روزنه ورودی شیطان به قلب وجود باشد. نعمت شنیدن نباید برای اموری که انسان را آلوده می کند خرج شود. قلب که جایگاه خدا و حرم خدا است و این قلب را نباید برای افراد و اغیار و کسانی که انسان را به سمت شیطان سوق می دهند ببرد. قلب باید فقط برای خدا هزینه شود.

- حقیقت عبودیت در کلام امام صادق(ع)  در سه مطلب خلاصه می شود. اول انسان برای خودش در دنیا ملکیتی قائل نباشد و بداندهر آنچه که دارد از آن اوست. اهل بیت(ع) واسطه برای رسیدن انسان به درگاه خداوند هستند . دوم انسان تبیین امر را به خدا واگذار کند. سوم تمام اشتغال فرد به انجام واجبات و ترک محرمات باشد.

_ انسان اگر به مرحله ای برسد که  بداند و باور کند  که خدا می بیند دیگر گناه نمی کند. جوان عزیز !  در جوانی به مقام بندگی خدا برسید که نماز اول وقت شما را در این مسیر کمک می کند.شهدا الگوی خود را از اباعبدالله(ع)  گرفتند. امام خمینی(ره)  فرمودند روضه امام حسین(ع)  جبهه های ما را نگه داشته است.این خیلی مهم است.وقتی بندگی خدا را کردید خداوند همه جوره شما را مراقبت می کند.

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1887
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
سه شنبه 26 خرداد 1394

دکلمه ای تقدیم به 175 شهید غواص ، عملیات کربلای 4

لینک دانلود صندوق بیان 

لینک غیر مستقیم

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: برچسب‌ها: شهدای غواص , رایة الهدی ,
:: بازدید از این مطلب : 2624
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
سه شنبه 26 خرداد 1394

 

به یاد شهدای غواص-بصیرت

نحوه حرکت هر یک از گروهان های غواصی در اروندرود در والفجر هشت به صورت سه ستون با فاصله های ده متری از یکدیگر بود که برای جلوگیری از پراکندگی با رشته طنابی به هم متصل بودند. و این طناب حکایتها دارد زخمی ها که می دیدند که نمی توانند ادامه بدهند و وجودشان باعث توقف حرکت است، صحنه ای عجیب را به نمایش می گذارند! آرام طناب را رها می کردند و خودشان را به امواج اروند می سپردند و می رفتند.

 

 

سکوت وارم و دانی که حرف‌ها دارم

بسا حکایت ناگفته با شما دارم

پر از شکایتم از کربلای چار به بعد

و از شکفتن گل های بی قرار به بعد

مرا مبین که چنین  آب رفته لبخندم

هنوز غرقه امواج سرد اروندم

هنوز در شب والفجر هشت مانده دلم

که از رها شدن دست همرهان خجلم

در این شبانه که غواص درد مواجم

به دستگیری یاران رفته محتاجم

اگرچه دور گمانم نبود دیر شوید

قرار بود شهیدانه دستگیر شوید

جهان همیشه همین است موج از پی موج

گذشتنی است شهیدانه فوج از پی فوج

اگر چه حلقه آن دست‌های خسته گسست

گذشته اند ز دنیا به رقص، دست به دست

زمانه چیست؟ همین هیچ، ازدحام بلاست

زمینه اَتن جامیان جام بلاست

زمین زمینه رقصی است مست و دست به دست

همین میانه میدان، در این مجال که هست

در این جهان که به جز های و هو صدایی نیست

به جز میانه میدان جنگ، جایی نیست

به جز دو راهی تسلیم و جنگ راهی نه

به جز نگاه خدا، هیچ سو نگاهی نه

تویی و قبضه شمشیرت و رهایی ها

وگرنه کاسه چشمی پر از گدایی ها

نه مهربان تری از نطق ذوالفقار علی

بمان چو مالک و عمار او کنار علی

نه رحم می کند آن را که بهره‌اش زخم است

نه زخم می زند آن را که چاره‌اش اخم است

ولی ولی ست ولی تو اسیر دل‌دله‌ای

اسیر خشم و خشوعی، شکایت و گله‌ای

قسم به حرمت عمری که عهد نشکستم

که در شنای جهان با شهید همدستم

به ورطه‌ای که سکون جز هلاک چیزی نیست

به غیر سجده، نصیبم ز خاک چیزی نیست

من از مذاکره با نفس خویش می ترسم

زهول روز جزا پیش پیش می ترسم

نه غیر نفس تو در هستی اژدهایی هست

نه غیر عربده‌ات در جهان صدایی هست

خروش دیو به جز وهم و خوف و خاطره نیست

دلت سکوت کند دیو غیر مسخره نیست

من از بهشتم و شیطان نصیحتی است به من

و هر مواجهه البته فرصتی است به من

مباد این بگذارم به مکر و آن بشوم

در این معامله‌ها مفت رایگان بشوم

اگرچه بزم‌نشینم، به رزم شهره‌ترم

سکوت کرده‌ام، اما به عزم شهره‌ترم

شکوه پنجه رزم حریف ایمانی

به خاکریز ظفر قاسم سلیمانی

دلی مقدس چون تیغ خونچکان علی

و یا نه تیغ بلیغی است چون زبان علی

ز شور زندگی است این که مرگ می‌جوید

مگر به اذن ولی جمله‌ای نمی‌گوید

علی به معرکه هم تیغ در هوا نزده است

به یک فراری هم زخم نابجا نزده است

نه کشته است کسی را که زخم، کافیِ اوست

نه زخم کرده تنی را که اخم، نافیِ اوست

چنین حریفِ ظریفی خدا نصیب کند!

چنین ظریف حریفی خدا نصیب کند!

ز خیمه دل به یکی لانه کبوتر کند

علی که خیمه ابلیس را ز بُن برکند

گذشت و خیمه و خرگاه را به صحرا ماند

پرید و خیمه دنیا ز بال او جا ماند

دلم علی ست، علی ذکر لحظه های من است

چه باک هر چه؟ خدای علی خدای من است

ز بندگان علی پیر ما یکی علی است

به بندگان علی، بنده علی ولی است

منم که بیرق ایثار روی دوش من است

جهان پر از خبر غیرت و خروش من است

به خوان نشسته‌¬ام اما ز هفت خوان رَسته

فریب نان نخورد کاو ز بند جان رَسته

به خوان نشسته‌ام اما به چشم و دل سیرم

نه قورباغه‌ام از هر چه آب و گل سیرم

به غیر لقمه عزت، مرا صلا مزنید

تعارفم به مگر خاک کربلا مزنید

که کربلایی ام و از بلا نپرهیزم

اگرچه راه ببندد یزید و چنگیزم

به  جنگ و حیله و تحریم، من نمی‌شکنم

به هیچ قیمت، قدر وطن نمی‌شکنم

زبان تیغ مرا هوشتان شنیده بسی

ز دست غیرت من گوش تان کشیده بسی

شما کرید و سخن با شما اشاره بس است

برای کور همین سوسوی ستاره بس است

وگرنه سینه من شعله شعله خورشید است

تمام عمر بهارم، که هر دمم عید است

به شوق جلوه آن صبح لایزال خوشم

به بوی آمدنش با همین خیال خوشم

چه بیمِ تیغ شما، آن سوار آمدنی است

سوار آمدنی، غمگسار آمدنی است

مگر نه دستِ تهی، خیمه‌های کِی کندم؟

مگر نَه تان چو مگس از وطن پراکندم

به بانگ وزوزتان باز دل نخواهم باخت

گُلی که یافته¬‌ام را به گِل نخواهم باخت

بهشت مردم شرقم، به غرب کی نگرم؟

دخیل کرببلایم، کجا به ری نگرم؟

چرا که مشق کنم، خط تیغ حرمله را ؟

چرا به گندم ری بازم این معامله را ؟

هزار بار اویسم، یمن یمن عشقم

خیانت و من؟ آخر چگونه؟ من عشقم!

منم که بیرق این مردمان شیفته‌ام

مباد این که ببیند کسی فریفته‌ام

منم که بیرق این خیل منتظر شده‌ام

کجا به بند شوم؟ عطر منتشر شده‌ام!

مرا که شیشه عطرم ز سنگ باکی نیست

هزار نام خدا را ز ننگ باکی نیست

طنین نام خدایم، اذان بندگی‌ام

به هر کجا که دلی هست شور زندگی‌ام

من آن نیم که از این عشقبازی آیم باز

چه شکر گویمت ای کارساز بنده‌نواز

به چشم بستن از این خوان عبور خواهم کرد

به پایداری و ایمان عبور خواهم کرد

که دیده مردم جانباز، دل به نان بازند؟

که شیرهای خطر، نرد استخوان بازند؟

مرا به وعده این، آن شدن محال بود

به یک دو وسوسه شیطان شدن محال بود

به موج‌های شهیدان قسم که می‌مانم

در این خروش خروشان همیشه می خوانم

اگر چه دور، ندارم گمان که دیر شوند

مرا به لطف شهیدانه دستگیر شوند

به ورطه‌ای که سکون جز هلاک چیزی نیست

به غیر سجده، نصیبم ز خاک چیزی نیست

 

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , شـــعرآیینــــی , ,
:: بازدید از این مطلب : 2174
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : گمنام
سه شنبه 26 خرداد 1394

تقدیم به شهدای غواص

 

شب آمده ست از همه سو اما، پیداست آفتاب نمی‌میرد

دل، آن دلی که عزم سفر دارد، هنگام اضطراب نمی‌میرد

ای ماهیان گمشده در طوفان، هستید و نیستید، خدا را شکر

دریا همین که میل خطر دارد، جز کف، به جز حباب نمی‌میرد

از (کربلای چار) خبر دارم، از عزم بی نهایت سربازان

گفتند: بی شکایت می‌میریم، صد شکر انقلاب نمی‌میرد

اروند گریه کرد چنین روزی، بود این شکست اول پیروزی

در چشم‌های خوف و رجا دیده، آن خاطرات ناب نمی‌میرد

ای دشمنان سمت خطر رفته، آه ای شهاب‌های هدر رفته

آری ستاره‌ها همه می‌مانند، امشب به جز شهاب نمی‌میرد

دستی که بال روشن پرواز است، دستی که دست روشن اعجاز است

دستی که بسته هم بشود باز است، این دست با طناب نمی‌میرد

ای ماهیان زنده بفرمایید، برگشته‌اید و زنده تر از مایید

دریا نرفته‌ها هم می‌دانند، ماهی درون آب نمی‌میرد

رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج

:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , شـــعرآیینــــی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1976
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد

.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
شکر ،خدارا که درپناه حسینم(ع)،گیتی ازاین خوبتر،پناه ندارد........................... ....هرکسی با شمع رخسارت به وجهی عشق باخت/ زان میان پروانه را در اضطراب انداختی / گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما / سایه دولت بر این کنج خراب انداختی.../ اللّهم عجّل لولیّک الفرج........ ...با عرض سلام و تحیّت خدمت شما بازدید کننده گرامی به اطلاع می رساند که """برنامه ی هفتگی هیئت کربلا (محمدشهر- عباس آباد - کرج ) به شرح ذیل می باشد: پنجشنبه شب ها ساعت21 با مداحی " حاج رحمــــــــان نـوازنـــــــی "/ لازم به توضیح است مراسماتی که بصورت مناسبتی برگزار می گردد از طریق سامانه پیام کوتاه به اطلاع عموم بزرگواران می رسد. سامانه پیام کوتـــــــــاه این هیئت نیز با شماره 30008191000002 پل ارتباطی بین ما و شما می باشد.لطفا نقدها و پیشنهاد های خود را و همچنین پیامک های مهـــــــــدوی و دلنوشته هایتان را جهت انعکاس در این تارنما برای ما ارسال نمایید.ضمنا جهت عضویت در این سامانه عبارت * یازهرا * را به شماره فوق پیامک نمایید. التماس دعا.
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پیوندهای روزانه