برای شهادت حاج احمد متوسلیان کسی سندی رو نکرده است/ احمد! اگر تو بودی فتنه 88 قطعاً 8 ماه طول نمیکشیدما در برابر به کار بردن این لفظ که شهید شد و تمام شد و پرونده را جمع کنید، میایستیم و موضع میگیریم. باید آن قدر غیرت و شرف داشته باشید که حداقل از اسرائیلیها یاد بگیرید که یک خلبان پیزوری متجاوز به اسم رون آراد را که به لبنان تجاوز کرده، حزبالله زده طیارهاش را انداخته و خلبانش سقوط کرده، هنوز که هنوز است اسرائیلیها میگویند دست شما ایرانیهاست، باید جواب بدهید! هر اسرائیلی موظف است شمع روشن کند که امروز فارغالتحصیل شد، امروز مصاحبه کرد، امروز... یک جریان متجاوز و بیخود را زنده نگه میدارند، بعد خاک بر سر ما کنند. خاتمی! هاشمی! توی این مملکت سه دهه است که این قضیه پیش آمده. حداقل با پرونده به این خوبی بازی سیاسی کن، مطالبه داشته باش. مطالبه نداشتند. زمان احمدینژاد در چهار سال اول که موتور پرانرژیش کار میکرد، مطالباتی مطرح شد و دیدید که لبنانیها 4 صبح، بچه به بغل در شارع المزار به خاطر شماها کف خیابان بودند.
برگشتیم، اما برنگشتیم. بچههایش یک اردوگاه زدند و شیربچههایی که به دست چمران و امام موسی صدر پرورش پیدا کرده بودند، آمدند پیش بچههای احمد، یکیشان شد سیدعباس موسوی! یکیشان شد حاج رضوان معروف به عماد مغنیه که خواب اسرائیل را از چشمش ربود. وقتی ترورش کردند، اسرائیلیها گفتند امشب راحت خوابیدیم. یک شیربچه دیگرش سیدحسن نصرالله «حفظهاللهتعالیعلیه». دشمنانتان برایتان اینها را نوشتهاند. پرونده شما مفتوح است. یکی از چیزهایی که میگویند تروریستپرور هستید، مال این است که احمد و بروبچههایش اینها را پرورش دادند که در جنگ 33 روزه در لبنان و 22 روزه در غزه، دنیا را به هم ریختند. پس باید افتخار کنیم که این احمد ماست و این آثار و تبعات اوست.
اما احمدجان! یار من! «یوسف! نیا! اینجا کسی یعقوب نیست/ لحظهای چشمانشان از دوریت مرطوب نیست/ ای گل زیبای من از غربتت اشکی نریز؟ نازنین اینجا خدا هم پیششان محبوب نیست».
احمدجان! از من میپرسی خودم به شخصه دعا میکنم اگر در زندان هستی، نیائی. پس برای چه مراسم گرفتهاید؟ شما او را نمیشناسید، ولی من یک برهه زمانی کوچکی با او زندگی کردهام. حاج منصور با او زندگی کرده و اخلاقش را و دیوانهبازیهایش را میداند. اگر بیاید، اتفاقی را که در فرودگاه میافتد برایتان میگویم. در عملیات بیتالمقدس که مجروح شد، یک عصا دستش بود.
احتمالاً آن عصا هنوز دستش هست. سن چقدر؟ هفتاد و خردهای. چشمش درست نمیبیند. او را توی فرودگاه آوردهاند، من و منصور رفتهایم و زیر یک خم او را گرفتهایم. چشمش یکخردهای میبیند. اولین سئوالی که میکند میپرسد: آقامنصور! کی مرا به فرودگاه جمهوری اسلامی میبرید؟ میگویم: احمدجان! این فرودگاه جمهوری اسلامی است دیگر! میگوید شوخی نکن. چهجوری فرودگاه جمهوری اسلامی است؟ پس اینها کی هستند؟ این قد و قوارهها چی هستند؟ این تابلوها چی هستند؟ نگاه که میکنی میبینی همه خارجکی است! خودروی chairman گذاشتهاند وسط فرودگاه و همه دارند به عنوان الگو و اسوهدورش طواف میکنند!
توی فرودگاه شهر خودش و زادگاه خودش ای دریغ از یک عکس یا یک تمثال از او.بنرهای شصتاد متری هست که نوشته فقط شلنگ ما را بخرید. شلنگ ما پاره نمیشود. کاسه توالت چینی یزد! اینها ارزش هستند. یزد سالار داشته از دست داده، طوری نیست. در ورودی شهر یزد به عنوان شهر سنتی و سوپر حزباللهی این چیزها مهم نیست، کاسه توالت چینی مهم است.
احمدجان! اینجا خودش است. اگر احمد بتواند یکی از آن چکهای آبدارِ محض رضای خدایش را میزند توی گوشم یا عصایش را بلند میکند و میزند توی فرق سرم. اگر عصایش چینی باشد دو تکه میشود، اما اگر اصل باشد، قطعاً فرق سر من دو تکه میشود!
از فردایی هم که توی این مملکت بیاید، هر روز یک جا دعوا راه میاندازد. امروز باید برود دانشگاه آزاد و بگوید: تو این بر و بچهها را پرورش دادی که این ریختی کف خیابانها هستند و دعوا! پس فردا جلوی در سیستم قضائی! آقا بس است، جمع کن این بساط ک.گ، د.م، ﻫ.ر. ح.خ را. پس کی میخواهی چهار تایشان را بگذاری سینه دیوار؟ نمیتوانی، خودمان حکم را اجرا کنیم و باز دعوا! پس فردا جلوی در خود سپاه! پس این بچههای مرا کی آموزش میدهید؟ به من کی نیرو میدهید توی بحرین بجنگم؟ پس چرا مسامحه میکنید؟ خلاصه هر روز دعواست. نیروهای آموزشدیده من کجا هستند؟ بچههای من کجا هستند؟ چرا آموزششان نمیدهید؟ چرا فشنگ نمیدهید؟ هر روز دعوا! صدا و سیما که دیگر هیچ! صدا و سیمایی که صبح جمعهاش در هفته گذشته سه تصنیف فواحش را عیناً بدون واوی کم و زیاد خواند، من دیوانه گوش میدهم و میگویم خاک بر سرم! چقدر خوب شد پسرم هایده را در آن مقطع درک نکرد! ولی این دارد خود تصنیفش را میخواند.
اگر من مسامحهگر هستم، احمد اگر بود کافه را به هم نمیریخت؟ بیاید به هم نمیریزد؟ سه سال پیش پدرش حاج غلامحسین از دنیا رفت. جنازه داشت میرفت، محمود احمدینژاد هم پشت سرش. گفتم: «جنازه را بگذارید زمین» و رفتم بالای چهارپایه، گفتم: «دستتان درد نکند، انرژی هستهای درست کردید. خدا پدرتان را بیامرزد. تیم قبلی داشتند همه چیز را میفروختند، شما آمدی احیا کردی. ماحصلش شد این اقتدار. انجمن رویان زدی، یک قطره میریزی، ده هزار تا گوسفند یک اندازه پشمالوی سه کله بیرون میآید. تولید مثل انواع و اقسام حشرات و خزندهها و جانورها. حاجغلامحسین! من همیشه خجالت میکشیدم از تو این سئوال را بپرسم، اما الان جلوی آقای رئیسجمهور و جلوی این جماعت میپرسم، چون توی دلم مانده. ای کاش میشد از تو پرسید که حاجغلامحسین! فرمول تولید بچه شیر چیست؟»
ولی مگر نظام دیوانه است بخواهد لنگه احمد تولید کند؟ امثال او تولید بشوند، هر روز در مملکت دعواست، همه جا دعواست، توی صف تاکسی، توی اتوبوس و... مگر آنها مثل من مسامحه میکنند و میگویند دست نگه دار، این که نمیشود هر روز دعوا کنیم؟ خسته شدیم بابا! ولش کن! آخرش هم خدای نکرده خسته بشویم و بگوییم همهاش مال شما. خاک بر سرمان اگر این کار را بکنیم که شماها نکردید. توی 9 دی هم نکردید. باریکلا به همه شماها! آمدید بیرون و کف خیابان مطالباتتان را داد زدید و اسفالتشان کردید، اما کار تمام نشد.
احمد! اگر تو بودی فتنه 88 قطعاً 8 ماه طول نمیکشید. بریزند توی خیابان و آبرو و ناموس امام و نظام و همه را ببرند؟ تو بودی با بر و بچههایت همهشان را میکشیدی زیر و بر اساس مدل عملیاتهایت به عقبهشان میزدی و رأس فتنهگرها را جمع میکردی. چیزی که اتفاق نیفتاد. دومرتبه جان گرفتهاند و کُری میخوانند و دارند هارت و پورت میکنند. ما میآییم! باشد تا بیایید! میگذاریم دومرتبه بیایید!
به دلیل این که احمد نبود، نتوانستیم عقبه را ببندیم و بعد دومرتبه مارمولکها و جرثومههای فساد در مراکز اقتصادی، در مراکز سیاسی، در مراکز نظامی دارند وول میخورند و زِرت و پِرت میکنند.
احمد! «این قوم جهاد کرده آخر، سر باخت/ سر باخت ولی پی زر و زیور باخت» احمد! «این دور، دور بیتمکینی است/ در اصغر نباخت در اکبر باخت» اما احمدجان! سه دهه گذشت. این جماعت همه جا توی تبریز و یزد برایت مراسم گرفتند. کسی باور نمیکرد. حاج بخشیها در مقطعی برایت نعره زدند و با همه سختیها خط را تا اینجا نگه داشتند.
خدا کند که نیایی، خدا کند که نیایی
«ای دل بشارت میدهم خوش روزگاری میرسد/ یا درد و غم طی میشود یا شهریاری میرسد/ ای منتظر غمگین مشو، قدری تحمل بیشتر»
اسرائیلیها تحمل دارند. سه دهه که هیچ، شصت دهه نگهش میدارند تا سرِ وقتش معامله کنند. صبر آنها زیاد است. برنامهریزی میکنند.
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج