شما «آقا»ي مايي. «آقا» را از هر طرف بخواني «آقا»ست. با شما نجوا نكنيم، مي پوسيم.
چفيه شما، چفيه شهداست. با شهدا باشد، هنوز هم براي ولي فقيه جان مي دهند. شنيده ام شهدا رجعت مي كنند. رجعت كنند، باز هم به عشق ولي فقيه شهيد مي شوند. در رگ ما خوني است بي قرار در سينه ما دردي است كه دوايش شهادت است. شهادت، زيباترين نسخه اي است كه خدا براي عاشق مي پيچد. ما عاشق خداييم. عاشق «دست خدا». دست خدا مجروح نيست. روح «كف العباس» دارد. جراحت از نگاه ماست كه نمي فهميم شما را، اما بدان دوستت داريم «آقا»، همچنان كه پدران مان «خميني» را دوست داشتند. حتي ما بيشتر. فرزندان ما از خودمان بيشتر. مي داني «آقا»! آنجا كه شما نباشي، جبهه ما نيست. ما اردو در سرزمين ولايت زده ايم. خميني يعني خيمه. خامنه اي يعني جبهه. مكتب ما «اسلام» هم كه باشد، جز با قرائت ولي فقيه، قبولش نداريم. كربلا به پا كني، با خون مان راحت تر سخن مي گوييم تا با كلمات. دارم حساب مي كنم از 68 به اين طرف، چند سال مي شود؟! سرباز چشم بر هم مي زند، جنگ تمام مي شود، اما در عوض، فرمانده پير مي شود. «آقا»! معايب ما، محاسن شما را سپيد كرد. شايد هم معايب سياست، محاسن ولايت را. چه بسيار حادثه كه شما نگذاشتي فتنه شود، و ما نفهميديم. چه بسيار فتنه تلخ كه پايانش 23 تير و 9 دي شد، شيرين تمام شد، و ما نفهميديم. به خود گفتيم «عمار»، اما بي خود گفتيم. باد مي برد پروانه را، اگر كه آسمان قرار نداشته باشد. قرارگاه ما شمايي «آقا». «قرارگاه عمار»، «بيت رهبري» است. «علي» در هر عصري، «عمار» دارد و «ميثم تمار». اگر «عمار» يعني يار «علي»، آنكه امروز بر صورت اغيار سيلي مي زند، «سفير نهج البلاغه» است. «سيدعلي» بودن، كار سختي است. بعد از «محمد»، «ولي» بودن، كار دشواري است. فتنه را مديري چون شما بايد، كه دست آخر، سران فتنه هم بيايند و رأي بدهند. شما مظلومي «آقا»، مثل «انقلاب اسلامي» اما اقتدارتان بسيار بيشتر است. ما به اقتدار شما افتخار مي كنيم، آنجا كه در صف رأي مان، اصحاب قليل فتنه را مي بينيم. روزهايي هست كه مي ايستيم به نوبت تا در انتخابات جمهوري اسلامي رأي دهيم. روزهايي هست «آقا» كه با شناسنامه مي آييم. جز اين، روزهاي ديگري نيز هست. روزهايي كه وصيت نامه، هويت ما مي شود. ايام بيعت. بيعت فرق دارد با رأي. رأي مي آيد و مي رود، آنچه اما هيچ طوفاني ياراي خم كردن قامتش را ندارد، بيعت ما با شماست. خون بر خلاف رأي، نمي آيد و نمي رود، بلكه فقط به عشق محبوب جاري مي شود. كاش بداني «آقا» چه لذتي دارد امامي چون خامنه اي داشتن. شما بگو چيست راز گريه هاي ما؟ مگر مي توان شما را ديد و اشك نريخت؟ چيست راز اين گريه ها؟ ولايت چه مي كند با قلوب عشاق؟ شما بگو! پدرم در وصيت نامه اش نوشته: «خدايا! خدايا! تا انقلاب مهدي(عج)، خميني را نگهدار». امام كه رفت، غصه ها خوردم. شما كه رهبر شدي، ديدم خدا روي هيچ شهيدي را زمين نمي اندازد. تا انقلاب مهدي(عج) خميني شده خامنه اي. خميني زنده است. عاشق اين شعارم: «دست خدا بر سر ماست، خامنه اي رهبر ماست».
راستي «آقا»! دوست دارم در اين نامه، خطاب به شما با كلماتي بغض آلود بنويسم: پيشاپيش روز پدر مبارك! اين را اما خوب مي داني؛ «خوني كه در رگ ماست، هديه به رهبر ماست».
بقیه در ادامه مطلب....
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج