ماجرای آزار رساندن منافقین به پاسداران

میعادگاه : کـــرج . محمدشهر . ابتدای عباس آباد.بیت المهــــــــدی (عج

منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 3414
:: کل نظرات : 51

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 7
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 371
:: باردید دیروز : 927
:: بازدید هفته : 1298
:: بازدید ماه : 9278
:: بازدید سال : 47053
:: بازدید کلی : 650537
نویسنده : گمنام
یک شنبه 16 فروردين 1394

 اشاره: زمانی که خبر مجروحیت سه تن از بچه‌های محل (منطقه نارمک) را دادند بزرگان محل به ملاقاتشان رفتند. یکی از آنان مهرداد قلی نیای نوایی بود که با اصابت ترکش به پشت دنده‌ها و وارد شدن به قلبش شرایط مناسبی نداشت و پزشکان احتمال شهادت یا فلج شدن را می‌دادند.

ماجرای آزار رساندن منافقین به پاسداران

آن زمان همه دست به دعا برداشته و برای سلامتیش دعا می‌کردند. به لطف خدا سلامتیش را دوباره به دست آورد اما سرنوشت زندگی او شهادت بود.

حاصل گفت‌وگو با خانم سرداری همسر شهید مهرداد قلی نیای نوایی را در ادامه می‌خوانید.

مهرداد سال 1358 به عضویت سپاه درآمد و جزو اولین نفراتی بود که به جبهه اعزام شد او همچنین مسئول بسیج محل نیز بود. در خرداد 1360 مجروحیت سختی داشت و دستگاه گوارشش مشکل پیدا کرده بود و احتمال شهادتش را پزشکان داده بودند.

با لطف خداوند عمل موفقیت آمیز داشت و با برداشتن دو دنده، ترکش را خارج کردند ولی آثار عمل و مجروحیت تا زمان شهادت همراه او بود. پس از گذراندن دوران نقاهت با جمعی از همسایگان به عیادت وی رفتیم.

 

ما هم محل بودیم و نخستین بار او را در بیمارستان مصطفی خمینی دیدم که در حیاط بیمارستان نشسته و برای دوستان و بیماران از جبهه و مجروحیتش می‌گفت.

در آذر ماه 1360 بود که توسط یکی از همسایگان به مادر شهید معرفی شدم. در مراسم خواستگاری برای نخستین بار با هم روبرو شدیم و چند دقیقه‌ای با هم صحبت کردیم. به دلیل پاسدار، مذهبی و خوش نام بودن ایشان خیلی زود در خانواده‌ی ما پذیرفته شد. در مبعث حضرت رسول، 23 دی ماه 1360 ازدواج کردیم و منزلی در همان محل اجاره کرده و زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.

از کودکی تا قبل از انقلاب

مهرداد فرزند سوم خانواده قلی نیای نوایی است که در خرداد سال 1340 در اطراف سرچشمه به دنیا و در دامن مادری پاک دامن بزرگ شد. طبق تعاریف اطرافیان، او جوانی پرجنب‌و جوش، خوش رو، با ایمان و دارای تعصبات خاص بر روی حجاب بود.

مادر شهید برایم تعریف کرده بود که مهرداد بر روی حجاب تعصب داشت و قبل از انقلاب خانم‌ها توجهی بر روی حجاب نداشتند. آن زمان او 18 ساله بود ولی زمانی که به مجلسی وارد می‌شد، خانم‌ها حجابشان را رعایت می‌کردند.

 

اعزام به جبهه پس از ازدواج

پس از محرمیت مرا صدا کردند و گفتند که من اهل جبهه هستم و امکان شهادتم هست، آن لحظه احساس کردم که ایشان را از دست خواهم داد و شهید می‌شوند. با وجود علاقه زیادی که به همسرم داشتم ولی هرگز مانع رسیدن به هدفش نشدم. وصیت‌نامه خود را بر روی قرآن گذاشته و عازم منطقه بازی دراز شد و سرانجام پس از 5 سال زندگی مشترک خبر شهادت ایشان را آوردند.

در جست و جوی شهادت

من کارمند دادستانی بودم، منافقین منزل ما را شناسایی کرده و ما را تهدید می‌کردند و این مصادف با زمانی بود که پاسدارها را از منزل ربوده و آزار و اذیت می‌کردند. به همین خاطر بیشتر اوقات به منزل مادرشوهرم می‌رفتم. تصمیم گرفتیم که به جنوب مهاجرت کنیم ولی مهرداد زمانی که عملیات بود به جبهه می‌رفت و در زمان‌های دیگر پشت جبهه فعالیت داشت به همین دلیل شرایطش پیش نیامد که به جنوب برویم.

وقتی در تهران بود موذب بود و دوست داشت زودتر به خط مقدم برگردد و می‌توانم بگویم که مهرداد در جست‌وجوی شهادت بود و در اکثر عملیات‌ها شرکت داشت.

در شهریور 1362 اولین فرزندمان به دنیا آمد و نام او را زهرا گذاشتیم. ده روز بعد در حال آماده شدن برای اعزام به جبهه بود که عکسی از زهرا به او دادم که همراه خود داشته باشد. قبول نکرد و گفت: «عکس زهرا عاملی می‌شود که من به تهران برگردم و من راضی نیستم.»

زمان شهادت همسرم ما دو فرزند به نام‌های زهرا و محمدمهدی داشتیم.

 

مجروحیت به روایت دفتر خاطرات شهید

در تاریخ 1اسفند 64 صبح ساعت 3/5 به انتهای جزیره آبادان که روبروی فاو می‌باشد رسیدیم و پیاده شدیم و حدود 200 الی 300 متر پیاده حرکت کردیم و محلی ایستادیم و منتظر حرکت هستیم حدود ساعت 6/5 صبح است، قرار شد با قایق به آن طرف آب یعنی فاو برویم. وارد فاو شدیم نماز را سریع خواندیم و به داخل فاو رفتیم و از اسکله تا خاکریز عقب حدود یک ربع راه بود به آنجا رسیدیم و سنگری انتخاب کردیم و در همین حول و حوش بودیم که چند فروند هواپیمای عراقی جهت بمب باران بالای سر ما ظاهر شدند و شروع به بمب باران کردند که بحمدالله یکی از این هواپیماها توسط رزمندگان اسلام سرنگون شد و خلبان آن اسیر شد. تا نزدیکی خط استراحت کردیم، نهار خوردیم و نماز را خواندیم.

حدود ساعت 5 بعد از ظهر دوباره برای چندمین بار هواپیماهای عراقی ظاهر شدند و بعد از دو نوبت بصورت پله ای بار سوم بمب‌های خود را در نزدیکی سنگرهای برادران ریختند که باعث شهید شدن دو تن از رزمندگان اسلام و زخمی شدن دو تن دیگر شد. یکی از زخمی‌ها خود من بودم که از ناحیه بازوی راست توسط ترکش زخمی شدم که الحمدالله خطر رفع شد و به استخوان نخورد و از داخل دست نیز خارج شده بود. مرا به اورژانس لب اسکله بردند، در بین راه یکی دیگر از زخمی‌ها مصیبتی از حضرت زهرا می‌خواند و ما گریه می‌کردیم. بعد از پانسمان به آن طرف آب یعنی خاک میهن اسلامی خودمان آوردند و به اورژانس لشکر حضرت محمد رسول الله بردند بعد از آنجا توسط آمبولانس به بیمارستان الزهراء (س) که حدود 25 کیلومتر از خط عقب‌تر بود بردند و از آنجا توسط اتوبوس به عقب بازگشتیم. شب حدود ساعت 10/5 به بیمارستان سینا اهواز رسیدیم و در آنجا پانسمان دستم را عوض کردند و دکتر دستور عکس گرفتن را دادند و من شب را در بیمارستان به سر بردم.

عکس العمل شهید از ارائه خدمات دولتی

قرار بود از محل کارش از طرف سپاه به نیروها، زمینی بدهند که خانه‌ای بسازند. شدیدا با این کار مخالف بود و معتقد بود که با این کار می‌خواهند بچه‌ها را مادی کنند. روزی به منزل آمد و خیلی ناراحت بود وقتی دلیلش را جویا شدم گفت: «دفترچه بیمه داده‌اند. به اتاق فرماندهی رفتم و گفتم با این کار شما رزمندگان را به زمین وصل می‌کنید.» با هر آنچه که باعث وابستگی انسان به دنیا و مادیات می‌شد مخالف بود.

 

نحوه شهادت

روز قبل از عملیات بخاطر عوارض مجروحیتش در سال 60، به پشت جبهه اعزام می‌شود ولی طاقت جا ماندن از عملیات را نمی‌آورد و خود را برای شروع عملیات به خط می‌رساند. قبل از شروع عملیات از دیگر رزمندگان می‌خواهد که اگر شهید شدم هیچ کس خود را برای به عقب کشیدن پیکرم خود را به خطر نیاندازد و چند عکس یادگاری هم با دوستانش می‌اندازد.

یکی از دوستان مهرداد به نام علی زندی نحوه شهادتش را برایم تعریف کرد. وی گفت: مهرداد آن شب نور بالا می‌زد و انگار خودش متوجه شده بود که می‌خواهد به آرزویش برسد و برای رسیدن به آن لحظه، لحظه شماری می‌کرد. مرا صدا کرد و توصیه کرد که کارهای نیمه تمام را تمام کن و جای وصیت نامه‌اش را به من گفت.

وی ادامه داد: در عملیات کربلای 5 شهید جزمانی فرمانده گردان مقداد و شهید حاج امینی جانشین فرماندهی لشکر 27 محمدر سول الله (ص) بود. شهید جزمانی از ناحیه سر مجروح می‌شود، حاج امینی و مهرداد به دنبال پناهگاه برای فرمانده خود بودند که در گودانی پناه می‌گیرند و سرانجام خمپاره‌ای سه یار دیرینه را به وصال حق رساند.

پس از آرام شدن منطقه برای به عقب کشیدن پیکر شهدا می‌روند و شهید نوایی را در حال سجده و غرق در خون می‌یابند. شهادت شهید مهرداد قلی نیای نوایی مصادف با شهادت امام باقر(ع) بود.

 
منبع: دفاع پرس



:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 2047
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست

.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
شکر ،خدارا که درپناه حسینم(ع)،گیتی ازاین خوبتر،پناه ندارد........................... ....هرکسی با شمع رخسارت به وجهی عشق باخت/ زان میان پروانه را در اضطراب انداختی / گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما / سایه دولت بر این کنج خراب انداختی.../ اللّهم عجّل لولیّک الفرج........ ...با عرض سلام و تحیّت خدمت شما بازدید کننده گرامی به اطلاع می رساند که """برنامه ی هفتگی هیئت کربلا (محمدشهر- عباس آباد - کرج ) به شرح ذیل می باشد: پنجشنبه شب ها ساعت21 با مداحی " حاج رحمــــــــان نـوازنـــــــی "/ لازم به توضیح است مراسماتی که بصورت مناسبتی برگزار می گردد از طریق سامانه پیام کوتاه به اطلاع عموم بزرگواران می رسد. سامانه پیام کوتـــــــــاه این هیئت نیز با شماره 30008191000002 پل ارتباطی بین ما و شما می باشد.لطفا نقدها و پیشنهاد های خود را و همچنین پیامک های مهـــــــــدوی و دلنوشته هایتان را جهت انعکاس در این تارنما برای ما ارسال نمایید.ضمنا جهت عضویت در این سامانه عبارت * یازهرا * را به شماره فوق پیامک نمایید. التماس دعا.
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پیوندهای روزانه