مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) گفت: حضرت سلمان فارسی حق عظیمی گردن ما دارد. چرا که از خدا خواست طوری شود که اهالی کشورش محبّ اهلبیت شوند. خداوند دعای ایشان را به واسطه زحماتی که کشیده بود، مستجاب کرد.
آیتالله روح الله قرهی، مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به ادامه مبحث «یهود شناسی و علت انحراف امت» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
*پیامبر(ص) هیچ اختیاری در هدایت بشر ندارند!
عرض کردیم انبیاء عظام مأمور برای تبیین هدایت هستند و تا هدایت تعیین و تبیین نشود، هیچ گاه ذوالجلال و الاکرام تکلیف را از کسی نمیخواهد.
پس حضرت حقّ، هادیان الهی را فرستاد و هدایت را انجام دادند، منتها علّت اینکه بعضی هدایت نمیشوند و بیان میشود: هادیان الهی به صورت ظاهر، نه حقیقی، موفّق نشدند، چیست؟
اوّلاً آنها موفّقند، دلیلش هم این است که آنها باید بشیر و نذیر باشند و هدایت به معنی این که دست کسی را بگیرند و او را به اجبار ببرند، نیست.
پیامبر(ص) یک روایتی دارند که خیلی عجیب است. اگر در این روایت تأمّل کنیم، جواب خیلی از آن سؤالاتی را که مدّنظر داریم، میگیریم. پیامبر، حضرت محمّد مصطفی(ص) فرمودند: «بُعِثتُ داعِیا و مُبَلِّغا و لَیسَ إلَیَّ مِن الهُدى شَیءٌ و خُلِقَ إبلیسُ مُزَیِّنا و لَیسَ إلَیهِ مِن الضَّلالَةِ شَیءٌ» من مبعوث شدم، برای دعوت رساندن - که همه انبیاء همین طور است - یعنی پیام حضرت حقّ را به شما برسانم و در کار هدایت هیچ اختیاری ندارم.
پس حضرت نمیتواند کسی را هدایت کند! یعنی چه؟! تا به حال عرض میکردیم: هادیان الهی میآیند تا مردم را هدایت کنند و خود قرآن هم میفرماید: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» .
همانطور که گفتیم: پروردگار عالم قبل از تبیین هدایت، از کسی تکلیف نمیخواهد؛ مگر اینکه برای کسی هدایت را تشریح کنند. اتّفاقاً معنی تشریح هدایت همین کار انبیاء است که دعوت کنند و به تعبیر عامیانه بگویند: ببینید این راه است و این چاه است.
پس تبیین هدایت مِن ناحیه النبی و مِن ناحیه المعصوم همین است که بگویند این راه و این چاه است و آنها نمیتوانند دست کسی را بگیرند و به سمت هدایت ببرند، نخیر کار انبیاء این نیست. لذا در این روایت، معنای این که من در کار هدایت هیچ اختیاری ندارم، این است.
*وسوسههای شیطانی، برای هر کس به حسب حال خودش!
حضرت در ادامه میفرمایند: «و خُلِقَ إبلیسُ مُزَیِّنا و لَیسَ إلَیهِ مِن الضَّلالَةِ شَیءٌ» و پروردگار عالم ابلیس را هم خلق کرد که شیطان، دنیا و گناه را برای شما جلوه دهد و آراسته کند، بگوید: ببین دنیا چقدر قشنگ است، لذّتش را ببر، حالا کو تا آخرت؟! خودت را میخواهی از این لذائذ دنیا محروم کنی که چه شود؟! حتّی گاهی از راه آیات هم میآید و میگوید: مگر خود قرآن نفرموده: «کُلُوا وَ اشْرَبُوا» ولی از آن طرفش را نمیگوید که فرموده: «وَ لا تُسْرِفُوا». یا میگوید: خود قران هم فرموده: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللَّهِ الَّتی أَخْرَجَ لِعِبادِه» بگو چه کسی زینت-های دنیا را که خدا برای مردم خارج کرده، حرام کرده؟! پس خود خدا هم میگوید: این زینتها متعلّق به شماست، پس این زهد بازیها و مطالب چرند را رها کن و لذّتش را ببر.
دیشب عرض کردیم که فرمودند: «فِی حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِی حَرَامِهَا عِقَاب»، پس وقتی در حلالش حساب است؛ یعنی باید خیلی مواظب باشیم و حلال هم باید تا یک اندازهای باشد. چون اولیاء خدا و بزرگان و اعاظم فرمودند: ایستادن در صف محشر و جواب دادن به سؤالات، دردناکتر از عذاب جهنّم است!
پس شیطان این جلوات را برای ما میآورد و حتّی گاهی برای مؤمنین از این راه میآید که بیان میکند: مگر بد است کثرت مال داشته باشی؟! مال داشته باش، دست خیر هم داری و کمک میکنی امّا یک مواقعی میبینی چنین چیزی هم نیست؛ یعنی گرفتار میشوی و بدتر مدام میخواهی «الَّذی جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَه» مدام به تو می-گویند: از این مال بگذر امّا گوش شنوایی نخواهد بود، چرا؟ چون دیگر از جمع آوری مال لذّت میبری.
*نه تو أبی بصیری و نه من امام صادق!
یکی از اولیاء و اوتاد الهی بودند که تا یک مواقعی پولی به دستشان میآمد و حتّی زمینهای آنچنانی داشتند، همه را همان لحظه میدادند. یک مرتبه به ایشان گفتم: چرا اینکار را میکنید، خوب اینها را داشته باشید، شاید بعداً از آنها استفاده بیشتری به بقیّه برسانید.
بعد به ماجرای حضرت صادقالقولوالفعل، امام جعفر صادق(ع) و أبیبصیر اشاره کردم و گفتم: أبیبصیر از حضرت سؤال میکند: آقا! چهطور باشیم؟ حضرت به او میگویند: خودت بگو چهطور باشیم؟ - به تعبیر امروزیها توپ را در زمین خودش میاندازند - أبیبصیر میگوید: آقا! من میخواهم فقیر باشم.
حضرت میفرمایند: برای چه؟ میگوید: چون قرآن میفرماید: «کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى» - این «أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»، یعنی واقعاً مستغنی نمیشود، امّا تصوّر میکند مستغنی شده است - و من میترسم احساس استغنا کنم.
حضرت فرمودند: ولی ما اینطور نیستیم، ما میگوییم: هر چه خدا بخواهد. خدا اگر فقر را برای ما میپسندد، راضی به او هستیم و اگر ثروت را برای ما میپسندد، راضی به آن هستیم. پسندم آنچه را جانان پسندد.
آن ولیّ خدا گفتند: بله او امام صادق(ع) است و آن هم أبیبصیر است! امّا نه تو أبی بصیری و نه من امام صادق. ابی بصیر هم بودیم خوب بود، میترسیدیم، امّا ما ابیبصیر هم نیستیم! او که أبیبصیر است، میترسد و میگوید: من اگر مقداری پول دستم بیاید، احساس استغنا میکنم، حالا تو میخواهی بگویی: ببینید امام چگونه میگوید، پس چه اشکال دارد؟! امّا من و تو اهلش نیستیم، من و تو یک مقدار پولدار شویم، خودمان را گم میکنیم.
*گمراهی بشر دست شیطان نیست!
لذا حضرت میفرمایند: «و خُلِقَ إبلیسُ مُزَیِّنا و لَیسَ إلَیهِ مِن الضَّلالَةِ شَیءٌ» شیطان گاهی اوقات میآید اینگونه وسوسه میکند و دنیا را برای ما تزیین میکند امّا ما خودمان هستیم که هدایت را رها کنیم و هیچ گمراهیای به دست شیطان نیست.
برای همین حسب فرمایش قرآن کریم فردای قیامت، ابلیس ملعون محاجّه میکند و میگوید: من شما را گمراه نکردم، من فقط شما را وسوسه کردم و گناه را برای شما تزیین کردم، مدام میگفتم: اینطوری که اشکال ندارد، آنطوری که اشکال ندارد و ... . مگر دست من کج بود؟ مگر من در بستر حرام رفتم؟ چطور به تعبیر عامیانه این کاسه کوزهها را گردن من میشکنید؟! من چه کارهام؟! خودتان این کارها را کردید.
*جبر در خلقت و اختیار در عمل
پس هدایت یعنی آنها تشریح میکنند امّا این بشر هست که میتواند خودش در هدایت یا در گمراهی برود، لذا اینکه ما در جبر و اختیاریم، همین است.
عزیز دلم! ما جبراً انتخاب شدیم از باب اینکه انسان بما هو انسانیم، نه من توانستم خودم را مذکّر قرار دهم، نه آن خانم مؤنّث، ما جنسیتمان را تعیین نکردیم، بلکه پروردگار عالم تعیین کرده است. در نوع خلقتمان هم انتخابی نداشتیم که قدّ بلند و قدّ کوتاه و ... باشیم. حتّی گاهی عنوان جهش ژنی هست که گاهی بعد از هفت نسل به وجود میآید و یک زمانی میبینی در هفت نسل پیش از او موهای فر بوده، حالا موهای او هم فر است، این را هم ما کاری نداریم، اینها جبر است.
البته بعضی چیزها را بیان کردند که یک مقدار اثر دارد امّا اینطور نیست که در همه مطالب اثر حقیقی داشته باشد. پروفسور رجهان هم که بافتشناس عظیمی در پزشکی است و استاد الاساتید الطّبّی است، این را بیان میکند. ابن سینا هم اتّفاقاً در قانون این را بیان میکند. لذا این که میگویند: میوهها و مطالب دیگر، فلان اثر را دارد، فقط یک مقداری است و اثر حقیقی نیست. یا این که مادر شیر این را بخورد، یا موقع شیر خوردن این کار را کند، و وقتی هم دارد به بچّه شیر میدهد، این غذاها را بخورد؛ اثر دارد امّا نه در همه چیز.
علیایّ حالٍ ما در این قضیه در جبریم، امّا در باب اعمال در اختیاریم، منتها اختیاری که ذوالجلال و الاکرام هادی را میفرستد و تشریح میکند. اگر ما پذیرفتیم، راه هدایت را انتخاب میکنیم.
یک مثال میزنم - عذر میخواهم، در مثال مناقشه نیست - الآن مساجد و این مباحث در همه جا هست، حالا یکی کمرنگتر، یکی پررنگتر، یکی علمیتر، یکی سادهتر، بالاخره مباحث هست. هر کس هم میتواند برود و استفاده ببرد. پروردگار عالم این باب هدایت را هیچوقت نمیبندد، امّا هیچ کس را که نمیتوانی، جبراً دستش را بگیری و به زور به مسجد بیاوری! مگر میشود یک بخشنامه صادر کنند که هر کس به مسجد نیامد، اینقدر جریمه میشود؟!
یک کسی وقت شریفش را میگذارد و میداند باید برود و حیف است از دست بدهد، یکی دیگر هم اینگونه نیست. تشویقی هم گذاشتهاند، مثلاً گفتهاند: از همان موقعی که شما برای مسجد رفتن و عبادت قصد میکنی، قدمهایت را آهسته بردار، چون برای هر قدمت ثواب مینویسیند؛ یعنی درست نگذار همان لحظه که اذان شد بدو بدو بیایی، بلکه میگوید: قدمهایت را آهسته بردار، تا ثواب بیشتری ببری.
پس اینها را گذاشتهاند که انسان تشویق شود، امّا کسی را اجبار نمیکنند، «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی» .
پس عزیز من! این باب هدایت باز شده و یک کسی که میفهمد عمر دارد میگذرد، مدام در مسجد و جاهایی که عبادی است، میآید. لذا برای همین میگویند: آن لحظاتی که در مسجد و جایگاه عبادت میگذرد، جزء عمر انسان حساب نمیشود. در حالی که عرض کردیم: همه لحظات، حتّی نفس کشیدنهایمان را هم حساب میکنند امّا لحظاتی که در مسجد هستی، به حساب نمیآید.
*دردناک ترین مرحله قیامت!
برای همین است که فردای قیامت دردناکترین قسمتش، همین سؤال و جواب است که انبیاء هم در اضطرابند. در روایات آمده: انبیاء میلرزند و وحشت دارند، همه چیز و همه لحظات هم سؤال میشود.
شما نگاه کنید برای این که به ما بفهمانند سؤال میشود، همان موقعی که هنوز سنگ لحد را نچیدند و هنوز خاک را روی ما نریختند، بدن ما را تکان میدهند و میگویند: «إسمع، إفهم». مرده که دیگر مرده است، چه می-فهمد؟! این جا معلوم میشود خبری است که ما خبر نداریم.
یکی از اوتاد و اولیاء الهی خوش مشرب بود و مزاح میکرد و میگفت: إنشاءالله وقتی مردیم، میفهمیم این که تکان میدهند و میگویند «إسمع» برای چیست!
یکی از علماء و بزرگواران که الآن در قید حیات هست، در مورد دفن یکی از اولیاء الهی میگفت: خودم دیدم که وقتی گفتم: «أفهمتَ»، چشمش را باز کرد و بست!
پس برای میّت گفته میشود: «إسمع إفهم یا فلان ابن فلان»، بشنو و بفهم ای فلان پسر فلان! «اِذا اَتاکَ الْمَلَکانِ الْمُقَرَّبانِ رَسُولَیْنِ مِنْ عِنْدِاللَّهِ تَبارَکَ وَ تعالى وَ سَئَلاکَ عَنْ رَبِّکَ وَ عَنْ نَبِیِّکَ وَ عَنْ دینِکَ وَ عَنْ کِتابِکَ وَ عَنْ قِبْلَتِکَ وَ عَنْ اَئِمَّتِکَ» موقعی که ملکان مقرّبان آمدند و از تو همه اینها را سؤال کردند، «فَلا تَخَفْ وَ قُلْ فى جَوابِهِما اللَّهُ جَلَّ جَلالُهُ رَبّى» نترس و جواب بده.
پس معلوم میشود همان موقعی که دفنمان کردند و آخرین سنگ لحد را گذاشتند و خاک را ریختند؛ سؤال و جوابها شروع میشود و بعدش در برزخ است. در قبر سه مرحله است: یکی همان موقع است، یکی شب اوّل قبر است و یکی دیگر موقع انتقال روح است که از اوّل پریشان حال در کنار او هست تا فردا صبحش. بعد او را وارد عالم برزخ میکنند و نوشتهاند: در آنجا ده مرحله سؤال و جواب دارد که میگویند هر مرحله در این عالم برزخ، به اندازه عمری است که انسان کرده!!!
چه میخواهند بپرسند؟! چه خبر است؟! اگر اینها را بدانیم یک کمی حواسمان را جمع میکنیم. حالا آزادیم، الآن اختیار داده که من جولان بدهم امّا آنجا دیگر جای جولان دادن نیست. جای سؤال و جواب است. هرکسی هم باشی، از تو سؤال و جواب میکنند. محبّ اهل بیت باشد، شیعه باشد، هر کسی که باشد فرقی نمیکند.
حالا یک موقعی این مداحها میگویند: «من ربّک؟ یا حسین، من نبیّک؟ یا حسین» و واقعاً هم اهلبیت باید به داد برسند امّا تا قیامت یک جاهایی ما را هم گوشمالی میدهند، یک جاهایی باید یک رعبی هم در دل ما بیفتد و ... .
در مثال مناقشه نیست، یک موقعی دارد زلزله میآید، آن موقع رعب در دلت است، یا الله و یا حسین را هم می-گویی و آرام میشوی امّا رعب داری. رعب بدتر از خود عذاب است.
در مثال مناقشه نیست، یک بنده خدایی میگفت: من فقط بچّهام را میترسانم؛ چون بچّه را نباید زد. میگفت: من فقط یک سیلی دارم که آن را برای بزرگ شدنش میگذارم که اگر یک جایی لازم شد، به او بزنم. چون اگر آن سیلی را الان بزنم، دیگر بچّه، سیلی را خورده و میگوید: پس سیلی چیزی نیست امّا رعب سیلی بدتر از خود سیلی است. آنکه میزند، باعث میشود بچّه، پوست کلفت شود و بگوید: حالا بزن، مگر چه میشود؟! لذا میگفت: رعب آن سیلی را برای آینده گذاشتم، الآن میترسانم امّا نمیزنم.
این رعب قیامت هم خودش بدتر از عذاب است. عزیز من! عذاب اینطور نیست که شما فکر کنید همین آتش معمولی است امّا همین آتش معمولی را هم در دستمان بگیریم، ببینیم میتوانیم دو دقیقه نگاه داریم. تازه اینها که هیچ است!
*هدایتِ چه کسی را نباید انتظار داشت؟!
علی أیّ حال پیامبر(ص) فرمودند: من برانگیخته شدم تا دعوت کنم و کسی را نمیتوانم هدایت کنم مگر این که خود او بخواهد. حالا چه میشود که جدّاً! فرد هدایت نمیشود؟
مولیالموالی(ع) یک روایت را در این زمینه میفرمایند که خیلی زیباست. میفرمایند: «کَیْفَ یَسْتَطِیعُ الْهُدَى مَنْ یَغْلِبُهُ الْهَوَى؟!» چطور انتظار داری که کسی در راه هدایت باشد، در حالیکه هوی و هوس بر او غلبه کرده است؟!
دیگر بالاتر از انبیا کیست؟! خورشید رسالت دارد میتابد، چرا اوّلی، دومی و سومی و خیلیهای دیگر هدایت نشدند؟! پیامبر(ص) هم که به تعبیر قرآن، پیامبر رحمت است و دوست دارد همه ایمان بیاورند و هدایت شوند، پس چرا هدایت نشدند؟!
در سوره شعراء آمده: «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلاَّ یَکُونُوا مُؤْمِنین»، حبیب من! تو دیگر داری خودت را به هلاکت میاندازی که چرا اینها ایمان نمیآورند؛ دیگر بس است. یعنی پیامبر(ص) آنقدر دلسوز امّت بود و آنقدر رحمت بود که به یک تعبیر عامیانه، خدا هم صدایش در آمد که دیگر بس است، فکر کردی همه هدایت میشوند؟! تو داری خودت را به هلاکت میاندازی که اینها هدایت بشوند امّا نمیشوند!
عزیز من! تا انسان خودش نخواهد، نمیشود. علّت اصلی هم همین هوی و هوس و نفس دون است. عزیزم! هوی و هوس که آمد، همه کاری میکند و حتّی توجیه هم میکند امّا کسی که بر هوی و هوسش غلبه کرد، می-تواند راه هدایت را در پیش بگیرد. مثل شیخ انصاری، شیخ اعظم(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، صاحب کتاب مکاسب و رسائل.
*شیخ انصاری چگونه طناب محکم شیطان را پاره کردند؟!
عرض کردیم: شبی بود که خانم شیخ انصاری، این مرد الهی میخواست وضع حمل کند. وجوهات هم در خانه بود، حتّی مِن ناحیه الحجّه هم اختیار داشتند امّا با خودشان عهد کرده بودند که از وجوهات استفاده نکنند. هر چه خانمشان میگفت: مادرم آمده، زشت است؛ ایشان نپذیرفتند. بعد مادر خانمش میگفت: بالاخره وقتی زن باردار میخواهد وضع حمل کند، یک چیز باید بخورد؛ یک موقع بچّه یا خودش به هلاکت میرسد! امّا هر کاری میکنند، ایشان دست به وجوهات نمیزنند.
لذا با اینکه دیگران کلّی ایشان را وسوسه میکنند امّا ایشان با خود میگوید: حتّی اگر قرض هم بردارم و بعداً بگذارم، درست نیست چون از کجا معلوم نمیرم و بتوانم قرض را برگردانم؟!
خیلی روح با تقوایی میخواهد که با این که اختیار داری و میتوانی از آن مال برداری امّا بگویی برنمیدارم. بعد بگوید آقا! قرض بردار بعداً بده، میگوید: برنمیدارم، شاید زنده نمانم! حالا ما باشیم، میگوییم: آقا! این خشک مقدّس بازیها چیست؟! اگر خانمش میمرد چه؟! اگر بچّه میمرد چه؟! معمولا! ما اینچنین توجیه میکنیم ولی آن بزرگان اینگونه نبودند.
لذا ایشان محکم ایستادند. فردا شبش شاگردشان گفت: خواب دیدم که شیطان ملعون طنابهای بسیار داشت و یک طنابی داشت که عجیب و غریب و بسیار کلفت بود امّا پاره شده بود. گفتم: این مال کیست؟ گفت: مال شیخ انصاری است که نشد و پاره کرد!
معلوم است هر کسی به تعبیر عوام النّاسی گردن کلفتتر است، یک طناب محکمتر هم میخواهد. ایشان در تقوا گردن کلفت بود، نه در جسم! ما بعضی موقع در جسم گردن کلفتیم امّا ایشان در تقوا گردن کلفت بود و در جسم، نحیف و سبزه رو و یک آدم لاغر اندام بود.
شاگرد ایشان میگوید: پرسیدم: طناب من کجاست؟ گفت: تو که طناب نمیخواهی! تو خودت داری دنبال ما میآیی. معلوم است که طناب برای بعضیهاست.
آن شخص به شیخ مرتضی گفت: چه کار کردید؟ گفت: دیشب شیطان مدام میخواست مرا وسوسه کند، اینها هم مرا وسوسه میکردند - بالاخره زن است، بچّه است، اولاد است. «الْوَسْواسِ الْخَنَّاس الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاس» همین است، لذا یک موقع زن و بچّه هم انسان را وسوسه میکنند، انسان باید مواظب باشد - امّا من گفتم: به وجوهات دست نمیزنم. گفتند: قرض بردار؟ گفتم: خیر، قرض هم برنمیدارم!
*گرز آتشین زدن بر سینه زائر 10 باره اباعبدالله!
لوتی صالح - که در بازار یک گذری به نام او (لوتی صالح) است - یک دوستی به نام سیّد ابراهیم داشت، این سیّد ابراهیم 10 مرتبه کربلا رفته بود. در جلسه دهم وقتی برگشت، اضطراب عجیبی داشت و مدام سرش را به دیوار میزد. به او گفت: بگیر بنشین، این چه کاری است که میکنی؟!
گفت: آن شبی که داشتم برمیگشتم، خواب بودم، در عالم رؤیا دیدم که محشر به پا شد، گفتند: صف تشکیل میدهند، یک صف از علما رفتند و همینطورهای صفهای بعدی داشتند میرفتند. دیدم یک صف هم سریع دارد میرود، گفتم: این صف، صف چه کسانی است؟ گفتند: زوّار و گریهکنندگان أباعبدالله(ع) در آن صف هستند.
من هم در آن صف رفتم تا رفتم، یک کسی با غضب گفت: برو بیرون، گفتم: چرا؟ من زائرم. گفتند: غلط کردی زائری! گفتم: آقا! من زائرم. گفت: تو حقوق مردم به گردنت بود، زیارت رفتی؟! گفتم: حقوق مردم چیست؟ گفت: تو حقّ مجتبی را ندادی یعنی با حقّ کارگرت به زیارت رفتی، برای همین هر 10 زیارت را برای مجتبی نوشتیم، تو هم بدو، برو بیرون. در همان لحظه دیدم، مجتبی یک ورقه در دستش است و دارد میآید، در صف رفت و به او گفتند: جلوتر هم بیا، چون ده بار به زیارت رفتی!
سیّد ابراهیم میگفت: من ناراحت شدم؛ چون مجتبی را میشناختم، او فقیر بود و کارگر من بود و اصلاً زیارت نرفته بود. گفت: وقتی به من گفتند برو بیرون؛ یک مقدار مقاومت کردم، یک دفعه یک گرز آتشین آمد و به سینهام زد!
سیّد ابراهیم پیراهنش را باز کرد و سینهاش را به صالح نشان داد و گفت: سینهام دارد میسوزد و برای همین سرم را به دیوار میزنم. صالح میگوید: وقتی پیراهنش را باز کرد، دیدم سینهاش سوخته!
سیّد ابراهیم میگفت: برای همین در خانهام را بر روی همه بستهام و دیگر اجازه نمیدهم کسی به دیدنم بیاید.
به هر حال همه میخواهند به دیدن زائر کربلا بروند، آن هم کسی که بتواند در آن زمان ده بار برود، امّا سیّد ابراهیم میگفت: من در را بستم که کسی به دیدنم نیاید! لذا انسان باید در این موارد تأمّل کند.
*قریش و احساس برتری نسبت به دیگران!
حالا چرا امّت به انحراف رفتند؟ اکثرش برای همین نفس امّاره است. مثلاً تاریخ طبری از خود ابوبکر نقل میکند که گفته: من قبل از اینکه سقیفه بشود، نسبت به تبعیضهای پیامبر(ص) گلهمند بودم؛ یعنی شاکی بود که چرا پیامبر(ص) نسبت به امیرالمؤمنین(ع) اینطور برخورد میکنند؟ حسادت، هوی و هوس و نفس دون آدم را بیچاره میکند!
لذا یک علّت اینکه سقیفه به وجود آمد، نفس امّاره و هوی و هوس این اشخاص بود. البته دوستان یهودی هم که این افراد داشتند، زمینهساز بود.
همانطور که میدانید آنجایی هم که رفته بودند، سقیفه بنی ساعده بود که یک سایبانی زده بودند و متعلّق به قبیلهای به نام قبیله بنی ساعده بود و بعد از رحلت پیامبر(ص) دیگر انصار و مهاجرین آنجا رفته بودند و آنجا را هم درست کردند. البته الآن هم یک تابلوی سنگی بزرگی در آن محل زدهاند و در آنجا بحث خلافت را گفتهاند که جالب این است وهابیّت ملعون همه چیز را خراب میکند و بدعت میداند، امّا این را بدعت نمیداند!
پس تمام اینها به خاطر هوی و هوس و منیّتی بود که در آنها وجود داشت. همانطور که میدانید ده قبیله از اشراف مکّه بودند که همه به عنوان قریش محسوب میشدند و پیامبر(ص) هم جزو قریش محسوب میشدند. جالب این است که تاریخ نوشته این ده قبیله، پانزده منصب بزرگ بیتالله (مثلاً قیادت، رفادت (اطعام حجّاج)، سقایت، عنایت، حمایت و کلیدداری و ... که هر کدام از اینها یک مطالبی دارد) را بین خودشان داشتند.
لذا قریش منصبها را بین خودشان تقسیم کرده بودند. چون همانطور که میدانید بیتالله قبل از بعثت پیامبر (ص) هم زوّار داشت، منتها آنجا را بتکده کرده بودند و یک بحث جدایی داشت. حتّی طوری بود که قبل از اسلام هم رفتن به سمت طواف و مطالب را داشتند. البته آنها از مزدلفه این کار را انجام میدادند که در قرآن کریم و مجید الهی، در سوره بقره، آیه 198 و 199 آمده که اینها بیان میکردند: ما شرافت داریم و خودشان را به واسطه این شرافت از دیگران جدا کردند و از مزدلفه، سراغ بیتالله الحرام میرفتند امّا پروردگار عالم میفرماید: «لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّکُمْ فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْکُرُوهُ کَما هَداکُمْ وَ إِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّین، ثُمَّ أَفیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیم» باید از مشعر الحرام شروع کنید و اگر کسی بخواهد آن کار قبلی را انجام دهد، از گمراهان است.
امّا اینها از مزدلفه میرفتند و میگفتند: ما باید از مزدلفه برویم و از مشعر الحرام این کار را نمیکنیم، چون خودشان را برتر میدانستند. پیامبر(ص) فرمودند: اصلاً این سبب برتری بین انسانها نیست، برتری به تقواست، «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم» و پروردگار عالم هم این را در آیه قبل به یک عنوانی بیان فرمودند: «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ یا أُولِی الْأَلْباب» بهترین زاد و توشه شما تقوا است. حضرت هم بیان فرمود: شما این کار را نکنید.
متأسفانه تاریخ هم شیعه و هم اهل جماعت مینویسد که اوّلش بعضی از اینها از جمله گروهی که متعلّق به بنی امیّه بودند - چون آنها هم جزء قریش محسوب میشدند، آمدند و شروع به مخالفت با پیامبر(ص) کردند.
پروردگارعالم بیان فرمود: از آن جایی که مردم کوچ میکنند بروید و شما هم مثل مردم باشید و کار قبلی خودتان را نکنید و الّا جز گمراهان هستید، امّا اینها از همان جا شروع میکردند. منتها پیامبر(ص) محکم ایستادند و مواسات را تبیین فرمودند.
تاریخ مینویسد: ابابکر هم که خودش را قریشی میدانست، نسبت به این فرمایش پروردگار عالم إنقلت آورد و گفت: یا رسول الله! اگر از الآن برتری را از قریش بگیرید، فردا دیگر نمیتوانیم بر امّت پیروز شویم و پیامبر(ص) با تشر با او برخورد کردند. لذا تبیین شده است: یکی از جاهایی که ابابکر نسبت به پیامبر(ص) کینه گرفت، همین جاست.
پیامبر(ص) رحمه للعالمین هستند امّا اجازه نمیدهند کسی بخواهد نسبت به دین اظهار نظر کند و در این مورد، یک قدم هم عقب نمینشینند.
*فضای غبارآلود صدر اسلام
مطلب دیگر که تاریخ طبری هم نوشته، منتهی میگوید: این را بیان کردند ولی این، یکی از آن تهمتهای آشکار است، مربوط به محلّی به نام جحفه است؛ یعنی همان غدیر خم که پیامبر عظیمالشّأن(ص) بیان فرمودند: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه». شیعه و اهل جماعت نوشتند: اوّل کسی هم که آمد و «بَخْ بَخْ لَکَ یَا عَلِی» گفت، دوّمی بود و بعد اوّلی آمد.
امّا اوّلی و دوّمی و ابوعبیده یک مثلثی تشکیل دادند و سوگند خوردند که دیگر نگذارند این انتخاب پیامبر(ص) عملی شود، بعد قصد قتل پیامبر(ص) را کردند. لذا در محلّی به نام عقبه که جای خطرناکی هم بود، شتر پیامبر(ص) را رم دادند. نزدیک بود پیامبر(ص) بیافتند که به اذن الله تبارک و تعالی شتر نگاه داشته شد و جرقهای در آنجا زده شد تا اینها دیده شوند.
جالب این هست که سلمان و اباذر دیدند امّا پیامبر(ص) فرمودند: هیچ بیان نکنید، باز برای اینکه در این قبائل اختلاف نیافتد، مجبور بودند بیان نکنند. چون اینها اعلام کرده بودند ما جز خودیها هستیم و به تعبیری الآن آمده بودند جز خودیها شده بودند.
اگر یک موقعی اباسفیان میآمد، اینقدر مهم نبود که برملا نکنند؛ چون اباسفیان تازه بعد از فتح مکّه مسلمان شده بود. امّا عرض کردیم در آنجا هم چون پیامبر(ص)، پیامبر رحمت هست، فرمودند: هر کس میخواهد در امان باشد، به خانه اباسفیان برود!
امّا اینها از کسانی بودند که به ظاهر جز اوّلینها و خودیها بودند و این دردناک است! لذا الآن را نبینید که من و شما یک ابابکر و عمر و عثمانی میگوییم و میدانیم چه کردند. اگر من و شما زمان پیامبر(ص) و در آن غبارها و فتنهها بودیم، معلوم نبود کدام طرفی باشیم!
لذا وقتی امیرالمؤمنین(ع) به بعضیها که شنیده بودند، گفتند: مگر نشنیدید که پیامبر(ص) فرمودند: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»؛ آنها پیش خود دو دو تا چهار تا کردند و گفتند: بالاخره اینها با هم قوم و خویش هستند، بالاخره این پیرمردتر هست و جز کسانی است که السابقون السابقون هست، لذا در خانه رفتند!
حتّی طوری شد که بیبی دوعالم(س) آمدند و به امیرالمؤمنین(ع) بیان کردند: من را به درب خانههای آنها ببر. امیرالمؤمنین(ع) بردند امّا صدای بیبی دو عالم(س) را هم که میشنیدند، میگفتند: فردا میآییم، ولی فردا که میشد، نمیآمدند! یعنی واقعاً فضا، غبارآلود بود. معلوم نبود اگر ما هم آن موقع بودیم، چطور رفتار میکردیم!
*فردی که تمام شیعیان ایران مدیون او هستند!
من این را بارها گفتم، الان هم این را عرض میکنم که ما مدیون و مرهون حضرت سلمان(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن سلمان محمّدی(ص) هستیم. لذا عزیزان! اگر یک مواقعی میخواهید که مشکلاتتان هم رفع شود، هر روز یاد حضرت سلمان(اعلی اللّه مقامه الشّریف) باشید. حضرت سلمان(اعلی اللّه مقامه الشّریف) حقّ عظیمی گردن ما دارند. خدا دعای ایشان را که فرمودند: خدایا! طوری شد که کشور من محبّ اهلبیت شوند؛ به واسطه آن زحماتی که کشیدند، مستجاب کرد!
حضرت سلمان خیلی زحمت کشیدند. دین ایشان با دین دیگران فرق میکند. حضرت سلمان خودش برای دین هجرت کرد، امّا برای آنها پیامبر(ص) آمد!
حضرت سلمان رفت، هجرت کرد، مسیحی شد، بعد از آنجا به مدینه رفت. دیگر آخر سر آن راهب به او گفت: برو، دیگر بعد از آن کسی نیست. باید دنبال چنین پیامبری بگردی و او رفت.
تازه این حضرت سلمان، سلمانی بود که طبق بیشتر مستندات اهل جی اصفهان بود و در آنجا هم به تعبیر امروزیها، بچّه میلیاردر و تریلیاردر بود. پدرش خان خانان بود و بعد هم ظاهراً فقط حضرت سلمان بچّه پسری بود؛ یعنی شش دختر داشت و یک پسر. لذا همه اموال او به سلمان میرسید. امّا سلمان میرود به جایی که خودش را برده میکند!!! همانطور که میدانید او برده بود و پیامبر(ص) او را خرید و آزادش کرد!
لذا یک کسی که در آن به ظاهر اوج و عزّت و پول و مال و منال و مقام؛ همه چیز را رها میکند؛ بعد خودش را در این همه رنج، زحمت میاندازد و این طرف و آن طرف میرود تا دنبال حقّ بگردد و بعد هم به یک غلام و برده تبدیل شود؛ فرق دارد با آنهای دیگری که پیامبر(ص) دنبالشان آمد و فرمود: «انا طبیب دوار» - من طبیب دوره گرد هستم - امّا حضرت سلمان خودش آمد.
برای همین است که بیان فرمودند: «سلمان منّا اهل البیت». برای همین است که روز عروسی امیرالمؤمنین(ع) و بیبی دو عالم(س) با این که بالاخره از بنیهاشم هم افرادی هستند امّا پیامبر(ص) افسار اسب را دست سلمان میدهند!
فردای قیامت هم که داریم خطاب میشود: «غضوا ابصارکم» امّا افسار آن ناقه بهشتی که یک چیز عجیب غریبی است، باز دست سلمان است. چه خبر است؟! تا کجا رفته!
لذا دعایش هم مستجاب است، گفت: خدایا! کشور من ایران، محبّ علی بشوند، میدانست، حقّشناس بود و حقیقتاً هم فهمید کدام طرف حقّ است.
طوری است که عرض کردم، این را من یک موقعی در کنگره حضرت سلمان بیان کردم که در روایات هست: اباذر خدمت پیامبر(ص) آمد و گفت: یا رسول الله! سلمان یک چیزهایی میگوید که ما نمیفهمیم. فرمودند: بله، همین طور است!
یا در جنگهای بعد از پیامبر(ص)، وقتی یک شهری از روم را گرفتند، همه خوشحال بودند که توانستیم پیروز شویم. حضرت سلمان هم خوشحال بود ولی یکدفعه گریان شد و گفت: یک موقع دیگری هم شما پیروز میشوید و آن موقع هم خوشحالید، در حالی که باید گریه کرد. گفتند: یعنی چه؟! اگر خوشحالیم چرا باید گریه کرد؟! فرمود: آن موقع بر پسر رسول الله و بر حسین فاطمه پیروز میشوید و خوشحالید در حالی که باید گریه کرد. تعجّب کرده بودند که این حرفها چیست که او میزند!
یعنی آینده را میدید و بیان میکرد. طوری است که گفتند: اگر آن چیزهایی را که سلمان میداند، به اباذر میگفتند، اباذر بر قاتل سلمان درود میفرستاد!
آمدند دیدند در خانه یک دیگ کوچک آب گذاشته که دارد میجوشد، بعد دیدند زیرش روشن نیست. تعجّب کردند. دوان دوان پیش پیامبر(ص) رفتند، گفتند: آقا این چیست؟! این ساحر است؟! فرمودند: یعنی چه ساحر است؟! بعد به سلمان فرمودند، سلمان گفت: من نمیخواستم بفهمند، در باز بود، اینها خودشان یک دفعه داخل آمدند، دیدند آتش نیست، آب دارد غلغل میکند. فرمود: یا رسولالله! پول نداشتم، سه روز هم بود گرسنه بودم، نمیتوانستم یک تکّه چوب هم تهیّه کنم، گفتم: خدایا! این آب جوش بیاید، بتوانم از همین آب استفاده کنم، لذا سلمان اینگونه است و با دیگران فرق میکند.
پس ببینید هدایت تبیین شده امّا یک کسی آنطرفی است و یک کسی اینطرفی.
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج