آیتالله "روحالله قرهی" مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) واقع در منطقه حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «گوش شنوا داشتن و مطیع شدن، خیر خدا بر امّت است» پرداخت که بخش دوم آن را خدمت تان تقدیم می کنیم:
خدا که بد کسی را نمیخواهد، پس چرا در اینجا بیان میشود: اگر خدا بخواهد امّتی را نابود کند، چنین میکند؟! وجود مقدّس حضرت باقر العلوم، امام محمّد باقر(ع) جواب این را بیان میکنند. حضرت روایتی را از پیامبر عظیمالشّأن(ص) نقل میفرمایند که فرمودند: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ خَیْراً أَسْمَعَهُمْ» اگر خداوند خیر امّتی را بخواهد، آنها را شنوا میکند؛ یعنی یک گوش شنوا به آنها میدهد.
پس هر موقع پروردگار عالم بخواهد به قومی خیر مرحمت کند، به آنها گوش شنوا میدهد، طوری که حرفهای انبیاء عظام، حضرات معصومین(ع) و اولیا خدا را میشنوند؛ یعنی فقط با این گوش ظاهری نیست که میشنوند، بلکه با گوش جان حرف اولیاء را میشنوند، میپذیرند و عمل میکنند. لذا مطیع میشوند و خودسر و خودرأی نخواهند بود.
آیتالله العظمی مرعشی نجفی، استاد عظیمالشّأنمان بیان میفرمودند: میدانید چرا تفسیر به رأی صحیح نیست؟ هر که تفسیر به رأی کند، یعنی گوش شنوا ندارد و نفهمیده انبیا چه گفتهاند. لذا میخواهد اظهار کند من هم صاحب نظرم. پس تفسیر به رأی؛ یعنی اعلان صاحب نظر بودن، امّا کسی که مطیع انبیاء و معصومین(ع) و اولیا است، معلوم است دیگر إنقلتی ندارد، بلکه گوش شنوا دارد و مطیع محض میشود، لذا دیگر در فرمایشات بزرگان و اعاظم، اظهار فضل و وجود نمیکند و این خیلی مهم است.
حضرت در ادامه به زیبایی میفرمایند: «وَ لَوْ أَسْمَعَ مَنْ لَمْ یَسْمَعْ لَوَلَّى مُعْرِضاً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْ» امّا اگر کسی این گوش باطنی را نداشته باشد، اگر هم خدا سخن بگوید، توجّهی نمیکند. یعنی سخن حقّ به گوش او میرسد امّا کأنّ اصلاً نمیشنود. صورت ظاهر میشنود امّا گوش شنوا ندارد و فقط یک سری از کلمات را شنیده است.
امّا یک عدّه تا کوچکترین مطلبی را میشنوند، عمل میکنند و مطیع میشوند، خیلی عجیب است، کسانی به جاهایی رسیدهاند که اصلاً باورش برای انسان مشکل است، صورت ظاهر هم سواد حوزوی نداشتند که بخواهند عالم بما هو عالم باشند امّا مطیع بودند و عمل کردند.
چرا نام رسول ترک، در کتب عرشی، به عنوان «خادم الحسین(ع)» ثبت شده؟
لذا انسان باید توبه کند و توبه هم یعنی دیگر انسان نه تنها به گناه بر نگردد، بلکه از آنجا به بعد مطیع محض دین و اوامر الهی شود. خدا حاج شیخ جعفر مجتهدی، آن عارف بصیر و اهل ضمیر را رحمت کند. ایشان یک مرد عجیبی بودند. ایشان به آیتالله حاج سیّد عباس ابوترابی (پدر حجّتالاسلام، سیّد علی اکبر ابوترابی که الآن هم قبرشان در کنار ایشان است) فرمودند: رسول ترک بعد از توبه، هر چه بزرگان و علما گفتند، عمل میکرد و جبران مافاتش این بود که تا کوچکترین چیزی را میشنید، سریع میرفت و عمل میکرد؛ یعنی گوش شنوا پیدا کرده بود. لذا من دیدم که به واسطه این عملش، در آن کتاب عرشی که مینویسند و مکتوب است، نام او به عنوان خادم الحسین(ع) ثبت و ضبط شد.
سؤال شد: آقا! این خادم الحسین(ع) یعنی چه؟ فرمودند: یعنی فردای قیامت، در بهشت، در دستگاه أباعبدالله(ع) است - البته منظور، این خادمی که ما میگوییم، نیست - بعد فرمودند: نه به خاطر عشق به أباعبدالله - که رسول ترک عشق عجیبی داشت به سیّدالشّهدا داشت و تا روضه میخواندند، غش میکرد و حالات خاصّی داشت - بلکه فقط به خاطر این که بعد از توبهاش هر چه میشنید، عمل میکرد و میگفت: من باید گذشتهام را جبران کنم. لذا او تا پای منبری مطلبی را میشنید، سریع عمل میکرد و به قولی اصلاً نمیرفت تحقیق کند که چیست، بلکه سمیع شده بود و عمل میکرد.
عاقبت گوش شنوا نداشتن!
«وَ لَوْ أَسْمَعَ مَنْ لَمْ یَسْمَعْ لَوَلَّى مُعْرِضاً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْ»، بعضی هم هستند که ولو پروردگار عالم، نبی مکرّم(ص) و اولیا خدا نصیحت کنند، نمیشنود؛ چون گوش شنوا ندارد. اگر به چشم و گوش ظاهری بود که خیلیها دیدند و شنیدند امّا چیزی نشدند! مگر آیتالله قاضی را در نجف ندیدند؟! مگر آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی را در قم ندیدند؟! مگر ابوالعرفا را ندیدند؟! پس چرا تغییری نکردند؟ چون نمیشنوند و نمیبینند.
مرحوم حاج آقای حلوایی یک بازاری و آدم عادی است امّا تا ابوالعرفا را دید، خانه خود را در تجریش فروخت و به صابونپزخانه رفت، لذا ایشان چشم بینا و گوش شنوا داشت.
پس معلوم است پروردگار عالم که نعوذبالله کسی را به ضلالت و گمراهی نمیاندازد، اصلاً این دور از شأن ذوالجلال و الاکرام است، منتها باید انسان بخواهد، اگر خیر قومی را خدا بخواهد، آنها شنوا میشوند، هر چه گفتند میپذیرند و دیگر دنبال هوا و هوس نیستند، منتها اگر کسی خودش نخواهد، دیگر به گمراهی میافتد.
نکتهای را بگویم خیلی زیباست، مرحوم آیتالله شالی که از شاگردان آیتالله قاضی بودند که چند سال پیش قرین رحمت الهی شدند. این سیّد عظیمالشّأن میفرمودند: یک کسی نزد آقای قاضی آمد، گفت: آقا! یک ذکری به من بده. آقای قاضی فرمودند: ذکر نمیدهم، یک نصیحت میکنم، اگر نصیحت را عمل کردی، بعداً بیا ببینم به ذکر میرسی یا خیر.
لذا آقای قاضی مطلبی را به ایشان گفته بودند، خود آن شخص برای آیتالله شالی گفته بود: رفتم و آمدم، چند وقت گذشت، مجدّد گفتم: آقا! ذکر بده. آقا فرمودند: خجالت نمیکشی؟! تو میخواهی ذکر را خراب کنی! تو گوش شنوا نداری. اگر گوش شنوا داشتی هر چه میگفتم، عمل میکردی، در حالی که تو گفتی: آخر این قسمتش که معلوم نیست چه میگوید و ... . بعد از او پرسیدند: آیا اینطور نگفتی؟! گفت: بله آقا! گفتم، شما درست میگویید. گفت: پس بلندشو، برو. آن شخص میگفت: من به هیچ کس نگفته بودم امّا فهمیدم آقا حال من را میدانستند، لذا از آنجا به بعد دیگر حالم متغیّر شد و فهمیدم درست میگویند.
گوش شنوا این است که انسان مطیع اوامر خدا بشود و إلّا اگر گوش، شنوا نباشد، حتّی سخنان پروردگار عالم، انبیاء عظام، حضرات معصومین(ع) و اولیاء خدا را هم نمیشنود.
پس انسان گوش شنوا میخواهد و إلّا خدا بد کسی را نمیخواهد. معلوم است اگر انسان نشنود، گرفتار میشود.
راهی برای بیمه شدن از گناه
پس عزیزان! باید گوش شنوا داشته باشیم. حضرت به امّت فرمودند: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» امّا چه شد؟! امّت گوش شنوا نداشتند!
چقدر خود اهل جماعت راجع به «سیّدان شباب اهل الجنّه»، وجود مقدّس امام مجتبی و أباعبدالله(ع)، روایات دارند، امّا چه کردند؟! گوش شنوا میخواهد که نداشتند.
اگر گوش شنوا داشته باشیم، یک بار بسمان است. چرا اولیاء این قدر تکرار میکنند؟! برای این که امثال من، گوش شنوا ندارند و إلّا باید یک بار بگویند.
آقا! هر شب با آقاجان، امام زمان(عج) حرف بزن. عرض کردم اگر موفّق به حرف زدن شدیم، معلوم است در روز، گناه نکردیم. خوش به حال آنهایی که هر شب موفّق هستند که به خود حضرات قسم، اگر کسی این توفیق را داشته باشد که هر شب با آقا حرف بزند و منقطع نشود، به مطالبی خواهد رسید.
عرض کردیم: دو سه دقیقه قبل از خواب، به تعبیر عامیانه وقتی مسواکت را هم زدی و دیگر میخواهی بخوابی و برقها را خاموش کردی؛ از همسر، همحجرهای، همخوابگاهی و ... جدا شو و با آقاجان حرف بزن.
نگو حرفم نمیآید. اتّفاقاً اگر بشود، چه حرفی میآید. یک موقع نگاه میکنی، میبینی ده دقیقه، یک ربع داری با آقا حرف میزنی و متوجّه نشدی!
آنقدر هم محبّت دارند، آنقدرهم بزرگوارند که خودشان هم این حرف زدن را دوست دارند. بارها هم عرض کردم: آقاجان خیلی هم دوست دارند که جوانها با ایشان حرف بزنند. آقاجان، جوان پسند هستند. البته نمیخواهم پدرانی را که در جلسه هستند و کسانی را که در سرازیری قرار گرفتند، مأیوس کنم امّا آقاجان بیشتر جوان را دوست دارند.
اگر در جوان در خلوت بگوید: آقا! سلام، میخواهم با شما حرف بزنم، یک عنایتی کنید؛ به او زودتر عنایت میکنند. عرض کردم به خدا قسم، به خودش قسم، به یک سال نمیرسد که میفهمد خبری شده و حالش تغییر میکند و عوض میشود.
چرا گوش نمیدهیم؟! چون امثال من گوش شنوا ندارند و إلّا یک بار که بگویند، بسمان است. «العاقل یکفی به الاشاره» حتّی اشاره هم بکنند، کافی است.
با آن آقایی حرف بزن که همه هستی بإذن الله تبارک و تعالی متعلّق به اوست، آن که همه صفات و خصایص انبیاء و اولیا و حضرات معصومین در اوست و آنچه خوبان همه دارند، او یک جا دارد.
به خدا قسم اگر با آقاجان حرف بزنیم، بیمه میشویم، از گناه بیمه میشویم، مملکتمان بیمه میشود و ... .
آقاجان! سرتان سلامت. دو ماه عزاداری محرّم و صفر دارد تمام میشود. آقاجان! ایّام رحلت یا شهادت پیامبر (ص) و شهادت امام مجتبی(ع) است. آقاجان! ایّام شهادت ثامنالحجج(ع) است. آقاجان! سرتان سلامت، خیلی داغ دیدید.
آقاجان! شما فرمودید: من مدام به یاد غربتِ جدّم اشک میریزم امّا بعضی از ما خسته میشویم و میگوییم: یک ماه، دو ماه خستهکننده است؛ امّا شما فرمودید: من دائم گریه میکنم. آقاجان! قربان چشمهای قشنگت. آقا جان! اینقدر اشک میریزید، یک طوری نشود که چشمهایتان کمسو شود.
به خودش قسم! حضرتش اوّل باکین عالم است. حتّی یعقوب اینقدر گریه نگرده که آقاجان گریه کرده. قربان آن چشمهای قشنگت آقاجان! ما به این چشمها نیاز داریم.
شاید یک علّت این که ما دعای سلامتی آقا را ما میخوانیم («اللهم کن لولیک» دعای سلامتی است و «الهی عظم البلاء» دعای فرج است که بعضی به اشتباه جا به جا میگویند)، همین است. میگوییم: خدا! امام زمان(عج) ما را سالم نگاه دار.
یابن الحسن! آقاجان! من متعجّبم با همه بدیهایم چطور اجازه میدهید با شما حرف بزنم؟! لطف شما چقدر زیاد است! کرمتان چقدر زیاد است! مانند جدّتان ارحم الرّاحمین و باب رحمتید. قربانتان بروم، چه خبر است؟!
چه کنم آقا؟! آقا! من بدم، آقا! دستم را بگیر. آقاجان! من دائم میگویم دستم را بگیر و میدانم شما لطف دارید، دستم را گرفتید و الان هم در خانه خودتان، در این مهدیه آوردید.
مگر در این دنیایی که به ظاهر وسیع است و چند میلیارد انسان در آن هستند؛ چند نفر اجازه دارند اسم آقا را بیاورند؟! به خدا قسم این لطف و عنایت خودش است. اگر خدای ناکرده، شک کنی، یک موقع میبینی یک روز، دو روز، سه روز یا حتّی بیشتر، اصلاً یاد امام زمان (عج) نیستی و اسمش را به زبان نمیآوری.
یک کسی گناهان عجیبی داشت و توبه کرده بود. میگفت: وقتی هنگام ظهر رادیو یا تلویزیون را روشن میکردم، همین که دعای سلامتی آقا را میخواندند، سریع آنطرف میزدم. آن موقع خودم هم نمیدانستم چرا اینطور هستم، الان میفهمم که خیلی گناه میکردم و حتّی اجازه نمیدادند بشنوم، چه برسد به زبان جاری کنم!
عزیز دلم! معلوم است هنوز آقاجان ما را دوست دارد که اجازه داده اسم قشنگش را به زبان جاری کنیم.
آقای خوبیها! تو که این قدر لطف داری، تو که اینقدر محبّت داری، تو که اینقدر ما را دوست داری، میشود یک کاری کنی که دیگر من گناه نکنم و به سمت گناه نروم و از گناه بدم بیاید؟! یابن الحسن! آقاجان! وضعم خراب است. آقاجان! تو که میدانی امّا دوست داری خودم به زبان جاری کنم.
لذا عزیزان! در خلوت به آقاجان بگو. آقاجان! خلیفه الله است، در خلوت بگوییم: آقا! بد کردم، غلط کردم، اشتباه کردم. آقاجان! میخواهم برگردم. آقاجان! دوست دارم دیگر با شما باشم. آقاجان! دوست دارم سرباز شما باشم، میشود؟! آقا! شما که کریم و ابن الکریمی و میتوانی محبّت کنی.
آقاجان! میدانم هر بار قسمت دادم، اذیّتت کردم. آقاجان! امشب میخواهم یک طور دیگر قسمت بدهم. آقاجان! به آن پارههای جگر امام حسن مجتبی(ع)، آقاجان! به آن لحظهای که عمّه جانت زینب(س)، در تشت نگاه کرد و دیگر امید زینب(س) ناامید شد؛ چون امید داشت سمها و زهرها را بیرون بیاورد امّا تا نگاهش به درون این ظرف افتاد، پارههای جگر برادرش را دید! آقاجان! به آن لحظات دست ما را بگیر.
منبع: خبرگزاری فارس