تنهایی یک مادر و تخت خالی پسر

میعادگاه : کـــرج . محمدشهر . ابتدای عباس آباد.بیت المهــــــــدی (عج

منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 3414
:: کل نظرات : 51

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 7
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 73
:: باردید دیروز : 26
:: بازدید هفته : 2297
:: بازدید ماه : 7629
:: بازدید سال : 45404
:: بازدید کلی : 648888
نویسنده : گمنام
دو شنبه 8 ارديبهشت 1393

چه چهارشنبه شلوغی! کلی برنامه در این چهارشنبه اتفاق می‌افتاد، تا اینکه با دعوتی خاص، به جای جشن دکتر سلام راهی خانه شهید خلیلی شدیم؛ بین مسیر خیلی حرف‌ها گفته شد، از بیماری، از کما، از دردهایش و هزینه‌ها و بی‌توجهی‌ها...

 

گفتند اینجا خانه شهید است، یک خانه پر از سادگی و حزن!

انگار اهل خانه منتظر دختران دانشجوی امیرکبیر بودند، کف اتاق یک پارچه مشکی پهن شده؛ یک سفره پر و یک تخت خالی، در این اتاق از همه چیز بیشتر خودنمایی می‌کرد.

 

همه تصاویر گویا می‌گفت چقدر «علی» خوشرو بود! خوش به حالش...

مادر شهید گفت: علی 9-10 سالگی برای اولین بار از من جدا شد و با هیئت رفت مشهد، وقتی برگشت با غرور بهم گفت که «مادر من راه خودم را انتخاب کرده‌ام» از همان کوچکی انتخاب کرد و سعی کرد؛ علی فوق العاده بچه آرامی بود پر از محبت و پر از خلوص؛ شاید در حیات کوتاه خودش می‌خواست یک چیزهایی را به ما بفهماند.

یکی از دوستان پرسید: اگر می‌دانستید علی یک ساعت دیگر می‌خواهد جلوی اراذل بایسته چکار می‌کردید؟

مادر شهید خلیلی پاسخ داد: خیلی سوال سختی هست...آدم فکرش را هم نمی تواند بکند.

 

دوستان برای مادر صحبت می‌کردند و از امر به معروف گفتند؛ مادر گفت: در آن شرایط امنیت مهم بوده و ناموس! انگار که مادر و خواهر او هستند، علی از جیغ و داد و کمک کمک آنها و برای کمک به آنها جلو رفت، حتی اگر آنها ظاهر نامناسبی داشتن؛ که ما بر این مسئله واقف نیستیم.

یکی از دوستان از مادر شهید اجازه گرفتند و شعری که یکی از دانشجویان نوشته بود را خواند:

نام تو با مظلومیت‌ها آشنا بود

آن شب علی تنهاترین مرد خدا بود

این بغض آخر زخم شد روی گلو ماند

او حرف می‌زد حرف‌هایش بی‌صدا بود

او هم جوانی مثل من رویا به سر داشت

اما ببین فرق من و او تا کجا بود

آماده شو مادر به دنبال تو آمد

عیدت مبارک ای شهید یادت دعا بود

و یکی از دوستان رو به مادر گفت: اول عید کربلا بودیم و یک پارچه متبرک شده با ضریح 5 تا معصوم آورد و به مادر شهید داد. مادر بوئید و گفت: علی همیشه عاشق مهر و تسبیح بود در این روزها برایش چندین بار مهر و تسبیح آوردند.

بین خودمان باشد ما چهار نفری که دیرتر از همه از در خانه شهید بیرون رفتیم، چهار تسبیح سبز به یادگار گرفتیم.

 

منبع:فارس




:: بازدید از این مطلب : 1383
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست

.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
شکر ،خدارا که درپناه حسینم(ع)،گیتی ازاین خوبتر،پناه ندارد........................... ....هرکسی با شمع رخسارت به وجهی عشق باخت/ زان میان پروانه را در اضطراب انداختی / گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما / سایه دولت بر این کنج خراب انداختی.../ اللّهم عجّل لولیّک الفرج........ ...با عرض سلام و تحیّت خدمت شما بازدید کننده گرامی به اطلاع می رساند که """برنامه ی هفتگی هیئت کربلا (محمدشهر- عباس آباد - کرج ) به شرح ذیل می باشد: پنجشنبه شب ها ساعت21 با مداحی " حاج رحمــــــــان نـوازنـــــــی "/ لازم به توضیح است مراسماتی که بصورت مناسبتی برگزار می گردد از طریق سامانه پیام کوتاه به اطلاع عموم بزرگواران می رسد. سامانه پیام کوتـــــــــاه این هیئت نیز با شماره 30008191000002 پل ارتباطی بین ما و شما می باشد.لطفا نقدها و پیشنهاد های خود را و همچنین پیامک های مهـــــــــدوی و دلنوشته هایتان را جهت انعکاس در این تارنما برای ما ارسال نمایید.ضمنا جهت عضویت در این سامانه عبارت * یازهرا * را به شماره فوق پیامک نمایید. التماس دعا.
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پیوندهای روزانه