که دهد مرا نشانی ز تو ای نگار جانی/ که نشان هر نشانی است نشان بی نشانی
نه ز صورت تو رسمی، نه ز معنی تو اسمی/ که برون ز هر خیالی و فزون ز هر گمانی
به تو ای یگانه دلبر، که شود دلیل و رهبر ؟/ نه تو را به حسن مانند و نه در کمال ثانی
مگر آنکه شعلهء روی تو سوز دل نشاند/ به تجلی تو بینند جمال «لن ترانی»
به کدام سعی و کوشش به تو میتوان رسیدن/ مگر آنکه چهره بگشایی و به سوی خود کشانی
نه مرا مجال درگاه تو تا به سر بیایم/ نه تو آمدی که تا سر فکنم به مژدگانی
من و حسرت تو خوردن، من و از غم تو مردن/ چو دل از غمت نیاسود چه ز سود زندگانی
من و آتش فراقت من و سوز اشتیاقت/ که توان ز جان گذشتن نتوان ز یار ِجانی
چه خوش است صبر بلبل به امید صحبت گل/ من و بعد از این تحمل، تو و هر چه می توانی
دل مفتقر ز خونابهی غصهی تو سرخوش/ ز تو درد عین درمان، و غم تو شادمانی