خاطره سردار صفوی از مهمانی در خانه رهبری

میعادگاه : کـــرج . محمدشهر . ابتدای عباس آباد.بیت المهــــــــدی (عج

منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 3414
:: کل نظرات : 51

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 7
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 506
:: باردید دیروز : 258
:: بازدید هفته : 2704
:: بازدید ماه : 8036
:: بازدید سال : 45811
:: بازدید کلی : 649295
نویسنده : گمنام
دو شنبه 13 خرداد 1391


*برای آشنایی بافضای ذهنی و عملی جنابعالی درمقطع قبل ازپیروزی انقلاب اسلامی، بهتراست ازاین نقطه شروع کنیم که آیا شما در فضای دینی- روشنفکری قبل از انقلاب بودید؟ با چه چهره‌هایی بیشترارتباط داشتید و نوع وکیفیت این ارتباط چگونه بود؟

بسم الله الرحمن الرحیم. لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم. خداوند متعال عنایت کرده بود و قبل از انقلاب با امثال آقای دکتر بهشتی رفت و آمد داشتم. در تبریز درس می‌خواندم و هر وقت به تهران می‌آمدم، به منزل آقای دکتر بهشتی می‌رفتم و یا در تبریز با آقای قاضی طباطبایی در ارتباط بودم و دانشگاه را که می‌خواستیم به هم بریزیم و اعتصاب راه بیندازیم، می‌رفتیم و از ایشان اجازه می‌گرفتیم و کتک زدن‌ها و کتک خوردن‌ها و شیشه شکستن‌هایمان سرِخود نبود. زمان دانشجویی ما زمان پرالتهابی بود.


قبل از انقلاب، خدمت آیت‌الله مدنی هم می‌رسیدم. ایشان در خرم‌آباد تبعید بودند. دوران سربازی ما از سال 54 شروع شد و تا سال 56 طول کشید، من در شیراز افسر وظیفه بودم. آن موقع شهید آیت‌الله مدنی در نورآباد شیراز بودند و ما پنجشنبه‌ها به منزل ایشان، کنار یک مسجد، می‌رفتیم و شب هم همان جا می‌ماندیم. ایشان تأثیر روحی بسیار شدید و عجیبی روی ما داشتند. ما مقلد امام بودیم، ولی ایشان را ندیده بودیم. آقای مدنی، امام را در قلب و روح ما متجلی کردند. ایشان انسان بسیار والایی بودند و اخلاق و معنویتشان، ما را منقلب می‌کرد. من با ایشان ترکی حرف می‌زدم و ایشان خوشحال می‌شدند و با لهجه شیرین آذری می‌پرسیدند: «آقای صفوی! مگر شما ترک هستید؟» می‌گفتم: «نه آقا! ما اصفهانی هستیم، اما تنه‌مان به تنه آذری‌ها خورده و در این چهار سالی که در آنجا درس خواندیم، ترکی یاد گرفتیم».

به هر حال تأثیر روحی و معنوی ایشان روی افراد، بسیار عمیق بود. در شیراز پای منابر و سخنرانی‌های شهید دستغیب هم می‌رفتیم. ایشان هم بسیار انسان عجیبی بودند و تأثیر حیرت‌انگیزی می‌گذاشتند. عارف کاملی بودند و تأثیر کلام و رفتار ایشان، انسان را زیر و رو می‌کرد.

بله، ما مقلد امام بودیم، اما بیشترین تأثیر را در قبل از انقلاب از این بزرگواران گرفتیم و مهمتر از همه جهتگیری ما در خط امام بود که توسط این بزرگواران برای ما تبیین می شد. در فضای دانشجویی، بعضی از بچه مسلمان‌های ما توی خط مجاهدین رفتند، ولی خدا دست ما را گرفت و هدایتمان کرد که از طریق امثال آقای دکتر بهشتی، آقای مدنی، آقای مطهری و آقای دستغیب درصراط مستقیم و اسلام درست و صحیح که اسلام امام بود، پیش برویم.

روشنفکری اگر خارج از مبانی و اصول باشد...

*به عبارتی کنترل شده نباشد...

انحراف حاصل می‌شود. بعد از انقلاب بعضی از دوستان ما، حتی مذهبی‌ها جدا شدند و به سوی منافقین رفتند. بعضی‌هایشان هم با انقلاب اسلامی مقابله کردند و اعدام شدند. من به نکته‌ای رسیدم و آن اینکه دو گروه منحرف نشدند: یکی کسانی که اهل تقلید بودند و طبق رساله عملیه یک مرجع تقلید عمل می‌‌کردند و دیگر، کسانی که با روحانیت دمخور و محشور بودند و سؤالات و ابهاماتشان را از آنها می‌پرسیدند. الحمدلله رب العالمین. این بزرگواران دست ما را گرفتند و ما از آنان درس آموختیم و گر نه ما انسان‌های کوچکی بودیم

*این روزها در آستانه سالگرد رحلت حضرت امام خمینی و آغاز رهبری حضرت آیت الله خامنه‌ای قرار داریم. ابتدا قدری از خاطراتتان از حضرت امام را بیان بفرمایید.

در باره حضرت امام به برخی از خاطرات اشاره می‌کنم. یکی مربوط به قبل از انقلاب و بیشتر آنها مربوط به بعد از انقلاب است. ما مقلد امام بودیم، ولی ایشان را ندیده بودیم. اولین دیدار من با حضرت امام در نوفل‌لوشاتو و بعد از نماز ظهر و عصر بود. من درحالی که بدنم بشدت ملتهب و اشک‌هایم جاری بود، رفتم که دست امام را ببوسم. حضرت امام دو بار دستشان را روی سر من کشیدند و آرامش عجیبی بر من مستولی شد. وقتی امام به فرانسه آمدند، من در جنوب لبنان بودم و با گروه‌های فلسطینی همکاری می‌کردم. با واسطه آقای مهندس غرضی و آقای علی جنتی، مدتی به جنوب لبنان رفته بودم و پس از آن به فرانسه آمدم. در آنجا هم بیشتر آقای غرضی ما را راهنمایی می‌کرد. در فرانسه یک ماهی در خدمت امام بودم. هتلی را نزدیک نوفل‌لوشاتو گرفته بودند و ما در آن هتل بودیم و کارهایی جزئی در بیت حضرت امام انجام می‌دادیم. در آنجا دو تا خانه بود که حضرت امام و خانواده محترمشان و حاج سید احمدآقا در یکی از آنها سکونت داشتند. یک خانه هم این طرف بود که حضرت امام نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشا را در آنجا اقامه می‌کردند.

در این یک ماه، رفتار حضرت امام با اقشار مختلف بسیار بر من تأثیر گذاشت. مشاهده می‌کردم که چطور نوارصحبت‌های ایشان را توی زیرزمین می‌آوردند و از آنجا پشت تلفن می‌خواندند تا در ایران تکثیر و پخش شود. امام در نوفل لوشاتو مرتباً با دانشجوها صحبت و یا با خبرنگاران مصاحبه می‌کردند. نمازهای حضرت امام، نحوه رفتار ایشان با دانشجوها، اقشار گوناگون و همسایگانشان در نوفل‌لوشاتو برای ما الگو بود. ما اصلاً چنین چیزهایی ندیده بودیم. زمانی هم رسید که حضرت امام فرمودند بروید ایران، در نتیجه قبل از این ‌که ایشان به ایران تشریف بیاورند، از فرانسه به آلمان و بعد به اتریش و رومانی و بلغارستان و ترکیه رفتیم. ماشین‌هایمان را پر از سلاح و مهمات کرده بودیم تا به ایران بیاوریم، ولی در ترکیه اتفاقی افتاد و مجبور شدیم یک ماه در آنجا بمانیم. بعد از یک ماه به سوریه رفتیم. ماشینی که من بردم، پژو بود که بدنه آن را پر از اسلحه کرده بودیم. حتی چمدانی هم که داشتیم، بدنه‌اش چوبی بود که در کف آن، قالب‌های تی.ان.تی که مثل قالب‌های صابون است، چیده بودیم، طوری که اصلاً معلوم نبود. دوست ما آقای دکتر احمد فضائلی ناچار شد در ترکیه بماند. ماجرا از این قرار بود که در ترکیه تصادف شد، مقصر هم راننده ترک بود که از پشت تریلی آمد بیرون و با ماشین روبه‌رویی تصادف کرد. راننده ترک کشته شد و استخوان پای آقای فضائلی هم شکست. چون یک نفر کشته شده بود، ایشان دادگاهی شد و تا پیروزی انقلاب در ترکیه ماند.

از سوریه با آقای مهدی باکری آمدیم به مرز بازرگان و وارد کشور شدیم. حدود آبان‌ماه 57 بود و اوضاع به هم ریخته، لذا زیاد به ما گیر ندادند. ما در ماشین اسلحه و مهمات جاسازی کرده بودیم. در سه‌راهی خوی، شهید مهدی باکری از منجدا شد و من به سمت اصفهان حرکت کردم. چون بنزین گیر نمی‌آمد، مسیر بازرگان به اصفهان دو روز و نصفی طول کشید. یادم هست یک روز در قم در صف پمپ بنزین معطل شدم، آن هم با آن همه سلاح و مهمات. وقتی وارد اصفهان شدم، حکومت نظامی بود و ما با آن سلاح و مهمات کارهایی انجام دادیم که البته از آقایان علما برای انجام آنها مجوز می‌گرفتیم.

بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل کمیته و سپاه اصفهان، در غائله کردستان و در جنگ مشغول خدمت شدیم و در این مرحله بارها خدمت حضرت امام رسیدیم که چند تا از آن خاطرات را عرض می‌کنم. ما هر وقت خدمت امام می‌رسیدیم، پایین پای ایشان و نزدیکشان می‌نشستیم و من فقط به چهره امام خیره می‌شدم. نگاه حضرت امام به قلب ما نفوذ می‌کرد. هر وقت دست حضرت امام را می‌بوسیدم، واقعاً انرژی می‌گرفتم. نمی‌توانم بگویم چه حسی بود.

در آذرماه سال 60 عملیات طریق‌القدس ـ‌آزادی بستان‌ـ را انجام دادیم. در آن زمان ما تازه تیپ‌های کربلا، امام حسین«ع» و عاشورا را تشکیل داده بودیم و تعداد شهدایمان خیلی زیاد شده بود، یعنی هر تیپ بالای 200 تا شهید داد. آنموقع 200 تا شهید خیلی برای ما سنگین بود. فرمانده تیپ‌ها، هم به آقای محسن رضایی و هم به بنده گفتند ما دیگر نمی‌خواهیم فرمانده تیپ باشیم، چون نمی‌توانیم مسئولیت خون این شهدا را به عهده بگیریم. هرچه بنده و آقای رضایی اصرار کردیم، نپذیرفتند. مجبور شدیم آن سه تا فرمانده تیپ را ببریم جماران خدمت حضرت امام و عرض کنیم که اینها دیگر حاضر نیستند مسئولیت فرماندهی را بپذیرند. حضرت امام جملاتی به این مضمون فرمودند: باید خدا را شکر کنید که در این برهه از تاریخ، به شما این امکان و فرصت را عطا فرموده که از قرآن و اسلام دفاع کنید، اسمای شهدای شما از قبل در لوح محفوظ الهی ثبت شده است، بروید با تدبیر عمل کنید و نگران نباشید که چند نفر را کشتید یا چند نفر شهید شدند.

*آن سه نفر چه کسانی بودند؟

آقای مرتضی قربانی، آقای حسین خرازی. متأسفانه اسم نفر سوم یادم نیست.

خاطره بعدی مربوط می‌شود به قبل از عملیات فاو در 20 بهمن سال 64. در عملیات خیبر در اسفند 62 و عملیات بدر در اسفند 63، دومرتبه تا کنار دجله و فرات رفتیم، ولی نتوانستیم موفق شویم. این دفعه می‌خواستیم از اروندرود عبور کنیم و خیلی نگران بودیم که مبادا برویم و فاو را بگیریم، اما نتوانیم در آن منطقه بمانیم، چون داشتیم 40 - 50 هزار نیرو را می‌بردیم. طرح‌ریزی عملیاتمان بسیار پیچیده بود و همه محاسبات را هم کرده بودیم، ولی اطمینان قلبی نداشتیم.

در آن زمان من فرمانده نیروی زمینی سپاه بودم. حضرت امام فرمان تشکیل سه نیروی زمینی، دریایی و هوایی سپاه را در 26 شهریور سال 64 صادر کرده بودند و قرار بود این عملیات در 20 بهمن 64 انجام ‌شود. فرماندهان نیروهای سه گانه سپاه به اتفاق آقامحسن خدمت حضرت امام رسیدیم. فرمانده نیروی هوایی سپاه، آقای موسی رفان بود و فرمانده نیروی دریایی آقای حسین علایی. طرح‌ریزی عملیات را از روی نقشه برای امام شرح دادیم که چگونه می‌خواهیم از اروندرود عبور کنیم، چگونه فاو را بگیریم و نگرانی‌های خودمان را هم عرض کردیم. ما سختی‌های عملیات را گفتیم و این‌ که ممکن است نتوانیم بمانیم و تعدادی شهید و زخمی و مفقود خواهیم داد. حضرت امام فرمودند: «اصلاً فرمانده کل قوا، خداست. همان خدایی که به شما امر کرده نماز بخوانید، همان خدا به شما امر کرده دفاع کنید. بروید و مطمئن باشید پیروزید و من هم می‌آیم آنجا و با شما نماز می‌خوانم». جملات دیگری هم فرمودند که الان خاطرم نیست. ما روحیه بسیار بالایی گرفتیم و برگشتیم و حرف‌های امام را هم به فرمانده لشکرها منتقل کردیم و با این روحیه، عملیات بزرگ فاو را انجام دادیم.

خاطره دیگر اینکه خب در جبهه‌ها بین سپاه و ارتش مشکلاتی به وجود آمده بود. یک بار که با فرماندهان لشکرهای سپاه و فرماندهان لشکرهای ارتش خدمت حضرت امام رسیدیم، وقتی جلسه تمام شد، حضرت امام دست آقای صیاد شیرازی را گرفتند و جلوی روی همه ماها که فرماندهان ارتش و سپاه بودیم، در دست آقای محسن رضایی گذاشتند و دست خودشان را هم روی دست آنها قرار دادند و جملاتی را هم فرمودند، از جمله این‌ که «من دلم می‌خواهد شماها با هم باشید». این حرکت نمادین و سخنان امام تأثیر عجیبی روی ما گذاشت و همه متوجه شدیم منظور امام چیست.

*از روز رحلت حضرت امام و انتخاب آقا به رهبری انقلاب چه خاطره‌ای دارید؟

از نظر سیاسی دشمنان ما می‌گفتند که این ردای ولایت‌فقیه فقط برای قامت حضرت امام دوخته شده است و پس از ایشان، دیگر کسی نمی‌تواند این ردا را به تن و انقلاب را رهبری کند. انتظارشان این بود که اوضاع ایران به هم بریزد. در داخل کشور، عده‌ای نقشه کشیده بودند که پس از امام، شورای رهبری کشور را اداره کند و بحث شورای رهبری در خبرگانی که پس از رحلت امام تشکیل شد، تا ظهر ادامه داشت. من این را از قول کسی که خودش در خبرگان بود، نقل می‌کنم. بعد از ظهر که رأی‌گیری کردند، شورای رهبری رأی نیاورد، آنگاه مطرح شد که پس چه کسی رهبر باشد؟ از اطراف مجلس گفتند: «آقای خامنه‌ای! آقای خامنه‌ای!» ایشان از جا بلند می‌شوند و در حالی که عبایشان داشت از روی شانه‌هایشان می‌افتاد، پشت تریبون آمدند و گفتند: «صبر کنید! صبر کنید! خود من موافق نیستم». تلویزیون پارسال یک قسمتی از این جلسه را گذاشت. دیگران گفتند: «شما بفرمایید بنشینید، رأی می‌گیریم» و حضرت آقا با اکثریت قاطع آرا به رهبری انقلاب اسلامی انتخاب شدند.

من اعتقادم را عرض می‌کنم. همان ‌طور که ورود حضرت امام به کشور و پیروزی انقلاب اسلامی را بجز عنایات خداوند متعال و توجهات حضرت بقیة‌الله اعظم «ارواحنا له الفداء» نمی‌دانستم و نمی‌دانم، این انتخاب را هم جزو عنایات خداوند و توجهات حضرت «ع» می‌دانم. این اعتقاد عمیق قلبی من است. به هر حال 60 سال از عمرمان رفته و چیزهایی را در انقلاب اسلامی دیده‌ایم، آن هم نه با چشم سر که با چشم دل.

به هر حال خداوند متعال به قلب عزیزان خبرگان رهبری انداخت که حضرت آقا را انتخاب کنند و الان که 23 سال از رهبری ایشان می‌گذرد، واقعاً باید به آن عزیزانی که در خبرگان بودند و در میان آنها، به روح مطهر حضرت آیت‌الله مشکینی و خبرگانی که به رحمت خدا رفتند، سلام ودرود بفرستیم، چون واقعاً یک انتخاب شایسته و الهی و همراه با هوشمندی بود و آرامش زیادی برای تمام مردم ایران به ارمغان آورد. آقا هشت سال رئیس‌جمهور بودند و مردم، ایشان را از نزدیک می‌شناختند و انتخاب ایشان، مایه تسلی و آرامش مردم شد و مسلمانان سایر کشورها هم امیدوار شدند.

*خود شما دقیقاً از چه زمانی با نام حضرت آقا آشنا شدید و در اولین دیدار، تا چه حد خصال و ویژگی‌هایی که درباره ایشان شنیده بودید، در وجودشان متبلور دیدید؟

من با نام حضرت آقا، قبل از انقلاب از طریق کتاب‌های ایشان که عمدتاً در مشهد چاپ می‌شدند، آشنا شدم.

*به‌طور مشخص یادتان هست کدام کتاب‌ها بودند؟ صلح امام حسن«ع»؟ از ژرفای نماز؟ مسلمانان و نهضت آزادی هندوستان؟ آینده در قلمروی اسلام؟

در ذهنم صلح امام حسن«ع» هست. یک کتاب کوچک دیگر هم بود.


*از ژرفای نماز؟

بله فکر کنم همین کتاب بود.

*این کتاب حاوی چهار جلسه سخنرانی‌های ایشان است.

محتوای این کتاب به دل من نشست. قبل از انقلاب، ما کتاب زیاد می‌خواندیم. من دانشجو بودم و در سال 54 فارغ‌التحصیل شدم. ما کتاب را که دستمان می‌گرفتیم، تا تمام نمی‌کردیم، رها نمی‌کردیم و غالباً در یک شبانه‌روز کتاب را تمام می‌کردیم و زیر نکات برجسته‌اش خط می‌کشیدیم. انصافاً خیلی کتاب می‌خواندیم.

*چه کتاب هایی می‌خواندید؟

بیشتر کتاب‌های استاد مطهری و دکتر شریعتی. به هر جهت آشنایی من با تفکر و نگاه حضرت آقا، قبل از انقلاب از طریق کتاب‌ها صورت گرفت اما از نزدیک توفیق زیارت ایشان را پیدا نکردم.

*اولین دیدار شما با آقا بعد از انقلاب کی بود؟

در جنگ کردستان و آزادسازی سنندج در اردیبهشت ماه سال 59 که اینجانب فرمانده عملیات سپاه کردستان بودم به اتفاق شهید بزرگوار سپهبد صیاد شیرازی «رحمت‌الله‌علیه» دو مرتبه در تهران به ملاقات حضرت آقا رفتیم که یکی از آنها در ستاد مشترکِ آنزمانِ ارتش جمهوری اسلامی بود که حضرت آقا در آنجا حضور داشتند و جناب سرهنگ سلیمی هم همراه ایشان بودند.

*ظاهراً یکی دو بار هم خودشان به کردستان آمدند، به پاوه رفتند و...

من آن زمان در پاوه نبودم، ولی در کردستان بودم. حضرت آقا نماینده حضرت امام در شورای عالی دفاع بودند. حضرت امام دو نماینده داشتند: یکی شهید چمران و یکی هم حضرت آقا. جنگ که شروع شد، من از کردستان، مستقیماً به جبهه دارخوین آمدم و فرمانده آن جبهه شدم. دارخوین در شمال آبادان است. حضرت آقا به اهواز آمده بودند و در استانداری، در ستاد جنگ‌های نامنظم تشریف داشتند. علاوه بر نمایندگی حضرت امام، حضرت آقا و شهید چمران ستاد جنگ‌های نامنظم را هم ایجاد کرده بودند. ما از جبهه دارخوین خدمت ایشان می‌رسیدیم، مسائل جبهه را منتقل می‌کردیم و از ایشان کمک می خواستیم و مثلاً خمپاره 120 و امثال اینها را به کمک ایشان تهیه می‌کردیم. هنوز دستخط‌های حضرت آقا را دارم که برای سرهنگ فروزان که رئیس ستاد اروند در ماهشهر بود، نوشتند که آقارحیم، فرمانده جبهه دارخوین و پاسدار خوبی است، پیشرفت خوبی هم در جبهه کرده و کمکشان کنید. ما با این نوشته رفتیم و دو قبضه خمپاره از جناب سرهنگ فروزان گرفتیم!

در همین جبهه هم یک شب با بیش از 20 نفر از پاسدارها و بسیجی‌ها تصمیم داشتیم به عراق حمله کنیم. تا نزدیک خاکریز که رفتیم، یکمرتبه جلوتر از ما چیزی حرکت کرد و صدای انفجاری آمد و عراقی‌ها آن منطقه را به رگبار بستند. ما سینه‌خیز و درحالی که تیرها از بغل گوشمان رد می‌شدند، برگشتیم عقب. فقط دست‌هایمان را روی سرمان گذاشته بودیم که تیر به سرمان نخورد. گفتیم عملیات لو رفته است. صبح، یکی از بسیجی‌های قبراق را فرستادم و گفتم: «برو ببین چه حادثه‌ای رخ داده؟» رفت و دید یک گاو، 50 متر جلوتر از ما رفته روی میدان مین! عراقی‌ها مین کار گذاشته بودند و ما نمی‌دانستیم.


*کار خدا بوده..

موقعی که رفتم خدمت حضرت آقا و گفتم آقا رفتیم عملیات و چنین اتفاقی افتاد، آقا پیشانی مرا بوسیدند و فرمودند: «این گاو مأمور خدا بوده که قربانی شما بشود و شما بفهمید جلوی شما میدان مین قرار دارد». ما که این موضوع را نمی‌دانستیم و اگر با آن 20 نفر جلوتر می‌رفتیم، کسی زنده نمی‌ماند. اوایل جنگ و شاید اواخر مهرماه سال 59 بود و ما هنوز در این موارد تجربه نداشتیم.

در دوران جنگ، در شورای عالی دفاع نیز خدمت ایشان می¬رسیدیم. اوایل سال 60 بود و من با مسئولیت فرماندهی عملیات سپاه در جنوب، اولین طرح شکستن حصر آبادان را به شورای عالی دفاع که در دزفول و با حضور بنی‌صدر تشکیل شده بود، بردم. بنی‌صدر با طرح شکستن حصر آبادان مخالفت می‌کرد. حضرت آقا از ما شناخت داشتند و با اصرار ایشان آن طرح تصویب شد و آقا با بنی‌صدر که رئیس‌جمهور و فرمانده کل قوا بود، برای تصویب این طرح -شکستن حصر آبادان- برخورد بسیار قویی کردند.

*از شکل برخورد حضرت آقا و جزئیات آن جلسه چه نکاتی به یاد دارید؟

در آن جلسه بنی‌صدر پشت سر هم ایراد می‌گرفت، از جمله این‌ که می‌گفت این فقط طرح سپاه است و باید ارتش هم در این عملیات شرکت داشته باشد. آخر سر هم بنا شد با هماهنگی لشکر 77 این عملیات صورت بگیرد. من در آن زمان فرمانده عملیات جنوب بودم و سردار رشید جانشین من، شهید حسن باقری معاون اطلاعاتی و سردار سید محمد حجازی که الان در ستاد کل هستند، مسئول اعزام نیرو بودند و با کمک آنها، ستاد عملیات جنوب را سامان داده بودیم. به هر حال با همکاری لشکر 77 و در 5 مهر سال 60، پس از فرار بنی‌صدر، طرح شکستن حصر آبادان اجرا شد.

بنی‌صدر اصلاً خیلی جاها ما را راه نمی‌داد. من و شهید حسن باقری می‌رفتیم خدمت آقا و ایشان دست ما را می‌گرفتند و می‌بردند داخل جلسه و بنی‌صدر جرئت نمی‌کرد حرفی بزند. حضرت آقا از اوایل شروع جنگ تا قبل از ریاست جمهوری، در جبهه‌ها حضور مستمر داشتند. اگر یادتان باشد ایشان با لباس نظامی به نمازجمعه تهران می‌آمدند وخطبه می‌خواندند.

*عکس‌های آن دوره هست که با پوتین می‌آمدند.

بله، فقط یک عبا روی دوششان می‌انداختند و با همان گرد و غبار و لباس پاسداری...


*امام می‌فرمودند یک زمانی خلاف عدالت بود که یک روحانی، لباس نظامی بپوشد، اما الان عین عدالت است و امام‌جمعه هم لباس نظامی می‌پوشد. این زمانی بود که حضرت آقا پوتین‌هایشان را کنار سجاده‌شان می‌گذاشتند.

در اوایل جنگ در جلسات شورای عالی دفاع دو تا خط وجود داشت. یک خط سیاسی بود که معتقد بود ما باید با امریکایی‌ها سازش و این جنگ را از طریق سازش متوقف کنیم. یک خط هم خط مقاومت و در واقع خط امام بود که نظری خلاف گروه اول داشت. در جلسات شورای عالی دفاع آن زمان، حضرت آقا، شهید رجایی، نخست‌وزیر وقت، شهید چمران این خط را دنبال می‌کردند که بعد از فرار بنی‌صدر، غلبه پیدا کرد. بعد از بنی‌صدر، آقای رجایی رئیس‌جمهور شدند که چند وقتی بیشتر طول نکشید.

*25 روز. در مرداد رئیس‌جمهور شدند و در شهریور به شهادت رسیدند.

بله و بعد آقا، رئیس‌جمهور شدند. به هر جهت آشنایی من با حضرت آقا از زمان شورای عالی دفاع شروع شد و پس از ریاست جمهوری هم در ارتباط با جنگ ادامه پیدا کرد.

*حضرت آقا در مقطع سال‌های 59 و 60 قبل از ریاست‌جمهوری و قبل از انفجار مسجد ابوذر، زیاد به جبهه تردد داشتند و عکس‌های بسیار زیبایی هم از آن دوران دست مردم هست. از رفت و آمدهای ایشان به جبهه و مشاهده عینی واقعیت‌ها و ارائه آنها به حضرت امام و ارتباط ایشان با دقایق مسائل نظامی چه خاطراتی دارید؟ چون این حضور بعدها برکات خود را نشان داد و نظرات و نگاه ایشان به جغرافیای جنگ به صورت یک فرمانده زبدة آگاه و دقیق بود که همین حالا هم در طراحی و برنامه‌ریزی نقشه دفاعی کشور، آثارش را بخوبی نشان می‌دهد

حضور حضرت آقا در جبهه‌ها برای پاسدارها و بسیجی‌ها امیدآفرین و روحیه‌آفرین و تالی حضور امام در جبهه‌ها بود. همچنین حضور آقا در مقاطع مهم و سرنوشت‌ساز، تعیین‌کننده بود. عراقی‌ها یک بار سوسنگرد را تصرف کردند و فرماندار عراقی هم برای آنجا گذاشتند و بعد سوسنگرد آزاد شد. دفعه دوم که آنجا را محاصره کردند، قرار بود تعداد زیادی پاسدار و بسیجی، با تدبیر حضرت آقا به همراه نیروهای ستاد جنگ‌های نامنظم و یک تیپ از ارتش وارد عملیات ‌شوند، ولی بنی‌صدر نمی‌گذاشت. آقا ارتباطی با حضرت امام و آسید احمد آقا برقرار کردند و امام دستور ورود ارتش را به این عملیات دادند. اگر اصرار آقا و نامه‌ ایشان به فرمانده لشکر 92-سرهنگ قاسمی- نبود و آن تیپ بالاخره وارد عملیات نمی شد، محاصره سوسنگرد شکسته نمی‌شد.

بنابراین تدابیر و فرامین حضرت آقا در دو مقطع شکستن حصر آبادان و شکستن محاصره سوسنگرد، از مقاطع سرنوشت‌ساز جنگ است که حضور ایشان و تصمیم‌گیری و دخالت بموقع و قاطعانه‌شان سرنوشت جنگ را تغییر داد. پاسدارها، بسیجی‌ها و ارتشی‌ها از حضرت آقا حساب می‌بردند، منتها بنی‌صدر نمی‌گذاشت، چون فرمانده کل قوا بود و مسئولیت اجرایی داشت.

*از شهریور 59 تا تیر 60.

آن هم اوایل جنگ که یک نوع روحیه یأس در شورای عالی دفاع حاکم بود و برخی می‌گفتند مهمات نداریم، سلاح نداریم. آقا می‌فرمودند شاه این همه سلاح و مهمات خریداری کرده. بروید و توی انبارها را بگردید. در آن ایام، روحیه‌ها، روحیه ناامیدی بود، اما حضرت آقا در شورای عالی دفاع به همه روحیه می‌دادند. در مسائل سیاسی هم همین‌ طور بودند.

*در آن ایام حضرت آقا شیوه خاصی هم داشتند که شاید بخشی از آن به رویکرد اخلاقی و عاطفی ایشان برمی‌گردد که با این ‌که در نوع نگاه تفاوت فاحشی با بنی‌صدر داشتند، اما سعی می‌کردند رابطه رئیس‌‌جمهور را با بچه‌های جنگ تا حدی ترمیم کنند. از این تعاملات خاطراتی دارید؟

بنی‌صدر آدم بداخلاق و مغروری بود و شئونات را رعایت نمی‌کرد، ولی حضرت آقا با صبوری و بردباری و منطق محکم، رفتار او را تحمل می‌کردند. فکر می‌کنم ماه‌های دوم و سوم جنگ بود که کویتی‌ها یک میلیارد دلار به عراق کمک کردند. در شورای عالی دفاع بحث شد که با کویت هم برخورد بشود. آقا فرمودند نباید جنگ را گسترش بدهیم، ضمن این‌ که عراق به کویت هم نظر دارد و روزی به سراغ کویت هم خواهد رفت...

*در آن زمان؟!

بله، سال 59 . هوشمندی و فهم عمیق سیاسی- نظامی ایشان را نسبت به مسائل عراق و کویت و منطقه خلیج فارس ببینید! ایشان در شورای عالی دفاع و در سال 59 چنین نظری را بیان کردند. صورتجلسات و اسناد مکتوب آن جلسات موجود است.

این فهم عمیق از مسائل سیاسی منطقه را نه بنی‌صدر داشت، نه دیگران، ولی حضرت آقا دید جامعی نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی و نظامی و حضوری شجاعانه در جبهه‌ها داشتند. من در خرمشهر حضور نداشتم، اما دوستانی که بودند می‌گویند هر چه به آقا می‌گفتیم شما به خط مقدم نروید، ایشان با کلاشینکوفی که داشتند، به خط مقدم که هر آن تیر و ترکش انسان را تهدید می‌کرد، می‌رفتند و اصلاً از این‌که صدمه ببینند، ترسی نداشتند.

*در سال گذشته یکی از دستورالعمل‌های اصلی اتاق فکر دشمن، حمله به شخص آقا بود؛ اعم از نامه سرگشاده نوشتن و ساختن فیلم بی.بی.سی تحت عنوان «خط و نشان رهبر» و امثالهم. بنی‌صدر در آنجا مصاحبه و ادعا کرده بود که فقط من به خط اول جبهه می‌رفتم و آقای خامنه‌ای نمی‌رفت و این عکس‌ها مال پشت جبهه است. از حضرت آقا عکس‌ها و فیلم‌های زیادی از آن مقطع در دست مردم هست. توضیح شما به عنوان یکی از فرماندهان شاخص جنگ در این مورد هم مغتنم است.

حضور حضرت آقا در خط مقدم خرمشهر، خط مقدم جبهه سوسنگرد و جبهه‌‌های دیگر از جمله دُبّ حردان در نزدیکی اهواز امر بسیار مسلمی است. ایشان نه‌تنها خودشان در جبهه‌ها حضور پیدا می‌کردند، بلکه بعد هم که رئیس‌جمهور شدند، دو فرزند بزرگ ایشان، آسید مصطفی و آسید مجتبی در خط مقدم حضور داشتند. در عملیات بدر، فرزند بزرگ ایشان، آسید مصطفی را در کنار دجله دیدم. گفتم: «اگر شما در اینجا شهید بشوید، می‌گویند پسر رئیس‌جمهور را شهید کردیم». در مهران، عملیات کربلای 1، فرزند دیگر ایشان آسید مجتبی حضور داشتند. اینها مشاهدات شخصی من هستند. در حضور شجاعانه حضرت آقا در خطوط مقدم جبهه های نبرد در جنوب و غرب کشور و حداقل این دو فرزندشان را که خودم دیده‌ام، تردیدی نیست.

*هماهنگی ارتش و سپاه در ابتدای جنگ، یکی از برکات حضور حضرت آقا بود. ایشان فرماندهان سپاه را مثل فرزندان خود دوست داشتند. فرماندهان ارتش هم رابطه عاطفی خوبی با ایشان برقرار کرده بودند. پیوند دادن ماهیت ارتش با سپاهی که به هر حال هویتی متفاوت با ارتش داشت، کار بسیار مشکلی بود که آقا در آن بیش از همه سهم داشتند.

در زمان بنی‌صدر، او نمی‌گذاشت این کار انجام شود. او به دنبال اختلاف بین سپاه و ارتش بود و سپاه را هم تجهیز نمی‌کرد یعنی به ما سلاح و مهمات نمی‌داد. اولین پارتی‌های آر.پی.جی که وارد شد، با دخالت حضرت آقا نصفش را به سپاه و نصف دیگرش را به ارتش دادند.

با حذف بنی‌صدر و پس از شهادت شهید رجایی که آقا رئیس‌جمهور شدند، با دخالت حضرت آقا و البته آمدن فرماندهانی مثل صیاد شیرازی و محوریت آقا و نقش پررنگ حضرت امام، نزدیکی فرماندهان سپاه و ارتش به همدیگر ممکن شد که بسیار مؤثر بود. با شروع رهبری حضرت آقا، در نیروهای مسلح تحول بزرگی ایجاد شد. اواخر عمر شریف حضرت امام، یک خط سیاسی به دنبال ادغام ارتش و سپاه بود. در رأس این خط سیاسی، آقای هاشمی رفسنجانی بود که بعد از ادغام جهاد کشاورزی و وزارت کشاورزی، نیروهای انتظامی، ژاندارمری و شهربانی و کمیته به دنبال ادغام ارتش و سپاه بودند که خطر بسیار بزرگی بود و همه ما ‌بشدت مخالف بودیم. البته در سپاه بعضی از فرماندهان موافق بودند، ولی من جزو مخالفان بودم و می‌گفتم این، هم به ضرر سپاه است، هم به ضرر ارتش و هم به ضرر انقلاب. به‌محض این‌که حضرت آقا رهبر شدند، آن موضوع را که کار میدانی آن به عهده آقای عبدالله نوری بود، تعطیل کردند و فرمودند من اعتقاد به این کار ندارم. ارتش و سپاه دو بازوی انقلاب هستند و باید به همین شکل هم باقی بمانند. این یک تصمیم استراتژیک و راهبردی، هم برای سپاه و هم برای ارتش بود و تصمیم دوم تفکیک مأموریت‌ها بود، یعنی تفکیک مأموریت‌های نیروی زمینی ارتش از نیروی زمینی سپاه، نیروی دریایی ارتش از نیروی دریایی سپاه و نیروی هوایی ارتش از نیروی هوایی سپاه. حضرت آقا این کار را به ستاد کل واگذار کردند. تفکیک مأموریت‌های قوای مسلح، جزو تدابیر حضرت آقا و از تصمیمات بسیار کلان نظام است.

*حالا که 20 سال از این تجربه گذشته و نتیجه ادغام‌ها معلوم شده، مخصوصاً با نتایج بد برخی از این ادغامها، معلوم می‌شود چه خطری از سر کشور گذشته.

و بر سر جهادسازندگی که آثاری از آن نمانده. جهادی‌ها خیلی به انقلاب و دفاع مقدس خدمت کردند. آنها بیش از 500 هزار نیرو به جبهه آوردند و بالای سه چهار هزار شهید دادند ، ولی الان همه نیروهای جهاد پراکنده شدند. اساساً جهاد سازندگی را آن هم با آن توان میدانی قوی از بین بردند. آیا وزارت کشاورزی ما کار جهاد کشاورزی را می‌کند؟ اصلاً آن تفکر را دارد که بتواند آن کارها را بکند

*حضرت امام در شورای عالی دفاع دو نماینده داشتند. ایشان بعد از قضیه 14 اسفند 59 و غائله دانشگاه که به بهانه سالگرد مصدق برگزار شد، پیام دادند و همه مسئولان کشور، حتی رئیس‌جمهور و رؤسای سه قوه را از سخنرانی منع کردند و فرمودند که فقط این دو نفر، یعنی آقایان خامنه‌ای و چمران، حق سخنرانی دارند. از نقش و کارکرد این دو بزرگوار در شورای عالی دفاع بفرمایید.

شهید دکتر چمران «رضوان ‌الله‌ تعالی‌ علیه» بخش اعظم زندگی‌اش را در خارج کشور گذرانده بود، از جمله در امریکا تحصیل کرده بود، مدتی هم در مصر و لبنان بود و جامعه و تغییر و تحولات ایران و مسائل گروه‌های سیاسی داخل ایران را دقیق نمی‌شناخت. رهبر معظم انقلاب، چه در مشهد و چه در جاهای دیگر، در بطن مردم و در بطن مبارزه بودند. حتی وقتی ایشان را به ایرانشهر تبعید کردند، در آنجا ارتباطات زیادی با بلوچ‌ها و مؤمنان و اهل سنت برقرار کردند. ایشان سال‌ها در زندان لشکر 77 خراسان بودند و در همان جا با سلسله مراتب و نظامات ارتش آشنا شدند. حضرت آقا از پیش از انقلاب شناخت خوبی از کف جامعه و بطن مردم روستاها و شهرها و ارتباط بسیار نزدیکی با طبقات روشنفکر و دانشجویان و اقشار تحصیلکرده داشتند. شهید دکتر چمران در مبارزات چریکی دوره‌های بسیار زیادی را هم در مصر و هم در جنوب لبنان دیده بود، به همین خاطر به ایران که آمد، تجربیات زیاد مبارزات چریکی را در جنگ کردستان و جریان پاوه به کار گرفت. بعد از جریان پاوه، من در خدمت ایشان چند عملیات نظامی، از جمله عملیات‌هایی علیه گروه‌های منحله کومله و دموکرات انجام دادم و تقریباً جزو نیروهای ایشان بودم. ما ده دوازده نفر پاسدار و تعدادی ارتشی، از جمله صیاد شیرازی «رحمت‌الله‌علیه» بودیم که با شهید چمران همکاری می‌کردیم. این ماجرایی که می‌گویم مربوط به سال 58 است. پایگاه عملیاتی شهید چمران در سردشت بود. ایشان به نیروهای بومی پول می‌داد و اطلاعاتی در باره اوضاع منطقه و تجمع ضد انقلاب در روستاها جمع‌آوری می‌کرد و صبح علی‌الطلوع با هلیکوپتر می‌رفت و آنها را محاصره و دستگیر می‌کرد یا می‌کشت. در یکی از این عملیات‌ها که در خدمت ایشان بودیم، صبح وقتی که روی ارتفاعات پیاده شدیم هنوز کتری چای و خمپاره 60 میلی‌متری و سفره ضد انقلاب پهن بود. در آن ارتفاعات، اول با هلیکوپترهای کبرا، ضد انقلاب را می‌زدند، آنها فرار می‌کردند، بعد ما روی ارتفاعات پیاده می‌شدیم و پس از محاصره آنها، داخل روستا می‌رفتیم و آنجا را پاکسازی می‌کردیم.

من کنار شهید چمران بودم و وقتی پیاده شدیم، یک رگبار مسلسل به سمت ما گشودند. من طبیعتاً دراز کشیدم، ولی ایشان دراز نکشید. گفتم: «آقای دکتر! دراز بکشید». گفت: «نگران نباشید. اگر قرار باشد این تیرها به ما بخورد، می‌خورد. من نباید به اینها رو بدهم». عصر که شد با هلیکوپتر برگشتیم. وقتی به سردشت آمدیم، دیدیم هلیکوپترها حدود 7 - 8 نفر از پاسدارها و شهید صیاد شیرازی را جا گذاشته‌اند. غروب شده بود. شهید چمران بشدت ناراحت شد و تا 12 شب قدم می‌زد. من برای استراحت رفتم. ساعت 2 نصف شب، شهید صیاد و پاسدارها از روی نقشه و با قطب‌نما به منطقه برگشتند. می‌توانم بگویم یک فاصله بالای 30 کیلومتری را در شب تاریک و بین ضد انقلاب برگشته بودند به روستایی به اسم "رَبَط" و در آنجا از طرف پاسگاه ما به آنها تیراندازی شده بود و شهید صیاد با بی‌سیم به آنها گفته بودند که من صیاد هستم.

اواخر 58 بود و ما هنوز کلاشینکوف نداشتیم و فقط ژـ3 و آر.پی.جی7 داشتیم. بد نیست اشاره کنم که من و شهید صیاد شیرازی در پایگاه سردشت، دو نفری نماز جماعت می‌خواندیم. یک دفعه ایشان جلو می‌ایستاد، یک بار من. صبح‌ها دو نفر بودیم، اما ظهرها بیشتر می‌شدیم. یک بار افسری آمد و گفت: «می‌شود من هم به نماز جماعت اضافه بشوم؟» شهید صیاد گفت: «این ‌که خیلی خوب است». آن افسر گفت: «من بلد نیستم نماز بخوانم». صیاد با حوصله و با دستخط خوب، تمام جزئیات نماز را برایش نوشت و بعد هم گفت: «ما با صدای بلند می‌خوانیم، تو یاد بگیر». این نماز جماعتِ سه نفره شد چهار نفره و همین ‌طور افزایش پیدا کرد. شهید صیاد چنین روحیه‌ای داشت.

دکتر چمران ستاد جنگ‌های نامنظم را با حمایت آقا راه انداخت. از نیروهای مردمی افرادی را آورد و تجهیز کرد. ایشان در بُعد جنگ‌های چریکی تبحر و تخصص بالایی داشت و از نظر شجاعت هم بی‌نظیر بود. در عملیات‌ها شخصاً شرکت و تیر اندازی می‌کرد. روحیه بسیار بالایی داشت و با شجاعت عجیبی می‌جنگید. همه جور آدمی را هم توانست جذب کند. در مباحث شورای عالی دفاع هم برخوردهای جالبی می‌کرد.

حضرت آقا مسائل نظامی را خوب می‌دانستند، مثلاً بعضی از فرماندهان ارتش در شورای‌عالی دفاع می‌گفتند سلاح و مهمات کافی نداریم و حضرت آقا می‌گفتند بروید فلان انبارها را ببینید. اطلاعات حضرت آقا نسبت به مسائل کلان ارتش بسیار بالا بود و سازمان و ساختار آن را بسیار خوب می‌شناختند. مدتی هم نماینده حضرت امام در ستاد مشترک ارتش بودند. الان مسئولیتشان یادم نمی‌آید، ولی طوری بود که در مسائل ارتش ورود پیدا می‌کردند. یادم هست که مثلاً جناب سرهنگ سلیمی، سروان شهبازی و ستوان نجفی که بعداً فرمانده نیروی زمینی شد، با ایشان در آن دفتر همکاری می¬کردند.

حضرت آقا نسبت به مسائل نظامی، هم علاقه‌مند بودند، هم اشراف داشتند، هم دید سیاسی‌شان نسبت به مسائل خارج کشور خیلی زیاد بود، یعنی از مسائل تحلیل سیاسی داشتند. ایشان سپاه را خیلی خوب می‌شناختند و مدتی برای تمشیت امور سپاه از طرف امام نماینده بودند. تمشیت بالاتر از نمایندگی است.

ایشان به ستاد مرکزی سپاه در خیابان پاسداران آمدند. آقای ابوشریف مسئول عملیات، آقای جواد منصوری فرمانده سپاه و آقای بشارتی مسئول اطلاعات بودند و بعد از ایشان، آقا محسن رضایی مسئول اطلاعات شد. آقای یوسف فروتن هم مسئول تبلیغات بود.

در شورای عالی دفاع هم آقا برای تجهیز سپاه تلاش فراوان کردند، چون بنی‌صدر به ما تجهیزات نمی‌داد. این سید بزرگوار، بسیار با قاطعیت عمل می‌کردند. نفوذ حضرت آقا در ارتش بیشتر از آقای چمران بود و ارتشی‌ها از آقا حساب می‌بردند. ایشان روی فرماندهان ارتش، هم شهید فلاحی هم مرحوم ظهیرنژاد نفوذ داشتند. آقا وقتی با ظهیرنژاد آذری صحبت می‌کردند، ظهیرنژاد خیلی خوشحال می‌شد. خدا رحمتش کند، فرمانده نیروی زمینی بود و قِلِق خاصی هم داشت. بسیار خوب قرآن می‌خواند، اما ریشش را سه تیغه می‌تراشید. می‌گفت از امام اجازه گرفته است! آدم خوبی بود، ولی اخلاق خاصی داشت، هم با سپاه و هم با مرحوم فلاحی که سرپرست ستاد مشترک ارتش بود، گاهی نمی‌ساخت و حضرت آقا این تفاوت‌ها را با هوشمندی و درایت، مدیریت می‌کردند.

*وقتی منازعات بین بنی‌صدر و نیروهای خط امام بالا گرفت، طبیعتاً جناح ضد انقلاب از قبیل منافقین و ملی‌گراها و پیکاری‌ها و هر کسی که ناراضی بود و بهمرور زمان کنار زده شده بودند، پشت سر بنی‌صدر قرار گرفتند تا منتهی شد به ترورها و ترور آقا در 6 تیر 1360. شما از ایام نقاهت‌ و بیمارستان‌ ایشان تا زمانی که به ریاست جمهوری رسیدند، خاطره‌ای دارید؟

متأسفانه از این فاصله زمانی چیز زیادی به یادم نمانده است. ما در جبهه بودیم که خبر ترور آقا رسید. همه پاسدارها و بسیجی‌ها و ارتشی‌ها آقا را دوست داشتند و خبر ترور ایشان بسیار برای همه ناراحت‌کننده بود. حضرت آقا نماینده مجلس شورای اسلامی بودند و در مجلس سعی کردند با منطق و استدلال محکم درباره عدم صلاحیت بنی‌صدر صحبت کنند. مثلاً یکی از جملات حضرت آقا این بود که از بنی‌صدر پرسیدند: «شما در شروع جنگ 7 ماه فرمانده کل قوا بودید. چرا ارتش را سازمان ندادید و برای جنگ آماده نکردید؟» متن صحبت ایشان را بخوانید. انصاف ایشان بی‌نظیر است. بسیار سخنان منصفانه و مستدلی بیان کردند.

*آن هم در شرایطی که بنی‌صدر به سیم آخر زده بود و در روزنامه‌اش ـ‌ انقلاب اسلامی‌ـ هر چه از دهنش درمی‌آمد می‌گفت و به طرفدارانش هم اجازه داده بود هر کاری می‌خواهند بکنند، با وجود این حضرت آقا به این شکل برخورد کردند.

همین‌ طور است، بسیار منصفانه و مستدل صحبت کردند و مردمی که سخنان ایشان را از تریبون مجلس شنیدند قانع شدند که او باید برود. او 11 میلیون رأی آورده بود و بازتاب صحبت‌های حضرت آقا باعث شد که مردم گفتند: «حالا که رهبرت مصدق شده، رأی ما را پس بده».

*یکی از نکات مهم در تحلیل تاریخ انقلاب که قبل از فتنه 88 مغفول مانده بود، مسایل نخست‌وزیری است. حضرت آقا وقتی رئیس‌جمهور شدند، گزینه اصلی‌شان برای نخست‌وزیری دکتر ولایتی بود که رأی نیاورد و در تعامل حزب جمهوری و مجلس، مهندس موسوی به عنوان نخست‌وزیر انتخاب شد. آقا تا پایان دوره اول ریاست جمهوری، نخست‌وزیر را تحمل کردند و مشخص بود که نمی‌خواستند برای دور دوم کاندیدا شوند، ولی حضرت امام به ایشان حکم کردند و آقا مجدداً رئیس‌جمهور شدند. بعد آقای محسن رضایی نامه‌ای به امام نوشت که عوض کردن نخست‌وزیر تأثیر بدی روی روحیه رزمندگان می‌گذارد و به صلاح نیست و امام هم آن موضع را گرفتند. آیا واقعاً جبهه روی تعویض میرحسین موسوی حساس بود؟

من آن زمان بیشتر در جبهه‌ها بودم و در مسائل سیاسی پشت جبهه کمتر ورود پیدا می‌کردم. بیشتر آقامحسن که تفکر سیاسی داشت و آقای شمخانی که در تهران بود، در جریان این امر قرار داشتند. من بیشتر جانشین آقای رضایی در قرارگاه‌ها بودم و طرح‌ریزی عملیات‌ها را انجام می‌دادم و کمتر به مسائل سیاسی، آن هم در این سطح که به بیت حضرت امام و ریاست جمهوری مربوط می‌شد ورود داشتم. ما از جبهه می‌آمدیم و به حضرت آقا گزارش می‌دادیم، ولی به مسائل سیاسی مربوط به دولت کمتر ورود پیدا می‌کردیم. همه فکر و ذکر من پیروزی در جنگ و تلفات کمتر دادن بود. بیشترین ارتباط را هم با فرمانده لشکرها و فرماندهان توپخانه و ارتش، در پشتیبانی هوایی با شهید بابایی یا با صیاد شیرازی داشتم.

*ولی فضای جبهه‌ها که دستتان بود...

بله، به همین دلیل می‌توانم با اطمینان بگویم که در جبهه‌ها آقای میرحسین موسوی مطرح نبود. در آنجا بعد از امام بعضی‌ها عکس قائم مقام رهبری را بالا می‌بردند و بعضی‌ها هم عکس آقا را.

این را هم بگویم یادم هست که در آن زمان بعضی‌ها می‌خواستند فرمانده سپاه، یعنی آقای رضایی را سرنگون کنند. در سپاه تهران و پادگان ولی‌عصر«عج» حتی به مجلس هم رفتند و با آقای هاشمی صحبت کردند. با این‌ که آقا محسن گاهی در امور سیاسی مواضعی می‌گرفت که موافق نظر آقا نبود، آقا خدمت امام رفتند و گفتند در زمان جنگ صلاح نیست فرمانده سپاه را عوض کرد.

*نکته بسیار مهمی است...

آن هم در دعوایی که بین سپاه و آقامحسن و در فرماندهی بود. ما یک زمانی با آقامحسن رفتیم گیلانغرب که بچه‌های لشکر سیدالشهدا«ع» در آنجا بودند و بسیار به آقامحسن توهین کردند. من شرمنده شدم و خواستم برخورد کنم، ولی آقامحسن نگذاشت و با صبر و حوصله تحمل کرد. به هر حال فشار می‌آوردند که آقامحسن را عوض کنند و آقا که رئیس‌جمهور بودند، پیش امام رفتند و استدلال کردند که در زمان جنگ چنین کاری به مصلحت نیست. ببینید چقدر حلم و صبوری و خلوص می‌خواهد، درحالی که از نظر سیاسی با بعضی از دیدگاه‌های آقامحسن موافق نبودند.

*از سال 62 تا 68 حضرت آقا در جنگ چه نقشی داشتند؟

از زمستان 62 تا پایان جنگ، آقای هاشمی فرمانده جنگ بودند. ما گاهی با آقای هاشمی رفسنجانی روی عملیات‌ها یا ارتش به اختلاف بر می‌خوردیم. آقای هاشمی به عنوان فرمانده جنگ در مجلس جلسه می‌گذاشت، سپاهی‌ها و ارتشی‌ها را می‌آورد و جلوی آقا طرح‌های عملیاتی‌شان را می‌گفتند. یکی از فرماندهان ارتش طرحی داده بود که ما با هلیکوپتر از روی اروندرود برویم آن طرف و نیرو پیاده کنیم و سر پل را بگیریم و بعد پل بزنیم و به سمت بصره برویم. حد فاصل شلمچه تا خرمشهر، به اصطلاح هلی‌بورن(1) بکنیم. ما مخالفت می‌کردیم. عراقی‌ها که نمی‌نشستند که ما با هلیکوپتر نیرو به آنجا ببریم. ابداً طرح واقع‌بینانه‌ای نبود. در آن جلسه آقای هاشمی به من گفتند: «تو طرحت را بده». من با استدلال گفتم: «این طرح عملیاتی نیست و همه را به کشتن می‌دهیم». آقای هاشمی چون از پس ما برنمی‌آمد، در حضور رئیس‌جمهور جلسه گذاشته بود. هم ارتشی‌ها بودند، هم آقامحسن بود و هم بقیه سپاهی‌ها. آقای هاشمی هم جلسه را اداره می‌کرد. من مخالفت کردم و آقای هاشمی با کمی عصبانیت به آقا گفتند: «ببینید! این هم روحیه فرماندهان سپاه!»

آقا جمله‌ای فرمودند که خیلی جالب بود. فرمودند: «آن طرف اروند، بصره باغ سبز خوبی است، ولی در ورودی ندارد! این طرح هلی‌بورن شدنی نیست». خلاصه طرح لغو شد.

مطلب دیگر اینکه حضرت آقا در سخنرانی‌ها و مواضعشان خیلی تلاش می‌کردند تا مردم را بسیج کنند و مثلاً در سال 65 صد هزار نیرو به جبهه آمد. شنیدم که در آن زمان، امام، آقا را از این‌ که به جبهه بیایند، منع شرعی کرده بودند. شاید نگران بودند که ایشان شهید بشوند.

*البته این مطلبی را که می‌فرمایید تا سال 67 است. در سال 67 که دشمن تحرکاتی را شروع کرد، حضرت آقا اطلاعیه دادند که من می‌روم و همه ائمه جمعه و هر کسی که دوست دارد


:: موضوعات مرتبط: ســـــیاســـــی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1798
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
مطالب مرتبط با این پست
15 متخصص صهيونيست شخصيت نصرالله را تحليل مي‌کنند
جلسه در دفتر وزیر اطلاعات درباره مشایی
رایة الهدی
آقاي بهجت گفتند:ولایت آقا روح‌الله این‌ها را می‌کشاند-رایة الهدی
39 کتاب؛ پيشنهاد ما براي تقویت دين و انديشه شما
تازه‌ترين گستاخي مفتي اعظم سعودي عليه مسلمانان
واکنش حاج سعیدحدادیان به شکایت مشایی
حجت الاسلام پناهیان :ما وارد دوران مسابقه برای رعایت تقوا شده‌ایم
علامه مصباح يزدي:علت حمایت بنده از جبهه‌پایداری قرارگرفتن افراد صالح‌تر دررأس کاربود
پناهیان:هنوز بسیاری از افراد مذهبی به قداست سیاست پی نبرده‌اند

.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
شکر ،خدارا که درپناه حسینم(ع)،گیتی ازاین خوبتر،پناه ندارد........................... ....هرکسی با شمع رخسارت به وجهی عشق باخت/ زان میان پروانه را در اضطراب انداختی / گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما / سایه دولت بر این کنج خراب انداختی.../ اللّهم عجّل لولیّک الفرج........ ...با عرض سلام و تحیّت خدمت شما بازدید کننده گرامی به اطلاع می رساند که """برنامه ی هفتگی هیئت کربلا (محمدشهر- عباس آباد - کرج ) به شرح ذیل می باشد: پنجشنبه شب ها ساعت21 با مداحی " حاج رحمــــــــان نـوازنـــــــی "/ لازم به توضیح است مراسماتی که بصورت مناسبتی برگزار می گردد از طریق سامانه پیام کوتاه به اطلاع عموم بزرگواران می رسد. سامانه پیام کوتـــــــــاه این هیئت نیز با شماره 30008191000002 پل ارتباطی بین ما و شما می باشد.لطفا نقدها و پیشنهاد های خود را و همچنین پیامک های مهـــــــــدوی و دلنوشته هایتان را جهت انعکاس در این تارنما برای ما ارسال نمایید.ضمنا جهت عضویت در این سامانه عبارت * یازهرا * را به شماره فوق پیامک نمایید. التماس دعا.
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پیوندهای روزانه