ای امیر الحاج قلبم بی قراری می کند
تا که از غصه نمیرم گریه یاری می کند
جان من کم تر بگو ، کرب و بلا ، کرب و بلا
نام این صحرا ز دیده اشک جاری می کند
گوئیا می بینم اینجا صبح تا قبل غروب
هر طرف یک بانوئی را سوگواری می کند
اولین تصویر جسم ارباً اربای علی ست
دشت را دشمن از او آئینه کاری می کند
گوئیا می مبینم اینجا دور تو بگرفته اند
زان میانه رأس تو نیزه سواری می کند
دشمنت سر تا به پایت را به غارت می برد
بهر یک پیراهن کهنه چه کاری می کند
هر که بهر غارت آمد دست خالی برنگشت
موی بین پنجه ها را یاد گاری می کند
قاسم نعمتی